هدایت شده از شهید اسماعیل کرمی
🦋 #زیارتنامهیشهدا 🦋
🦋اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🦋اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🦋اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🦋اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🦋اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🦋اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🦋اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🦋اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
#سلام_بر_شهدا صلوات 🌷🍃
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
هدایت شده از شهید اسماعیل کرمی
🔵 اعمال و فضیلت ماه شعبان☝️
#شعبان ماه بسیار شریفی است، و به حضرت سید انبیا (ص) منتسب میباشد و آن حضرت همه این ماه را روزه میگرفت و روزه آن را به ماه رمضان متّصل مینمود و میفرمودند
☘ شعبان ماه من است، هر که یک روز از این ماه را روزه بدارد، بهشت بر او واجب میشود.
«اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
🌹دعای توصیه شده امام رضا(ع) برای روزهای پایانی ماه شعبان
خداوندا، اگر ما را در آنچه از شعبان گذشته است، نيامرزيدهاى، پس ما را در باقيمانده آن ببخش..
#حلول_ماه_رمضان_مبارک🌸
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذر_گل_نرجس_صلوات🌺
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
ماه عسل۱۴٠۱_۲.mp3
10.4M
#ماه_عسل_۱۴۰۱
حرفِ دوم؛
#استاد_شجاعی
➖ تمام مسیرِ زندگیِ انسان، میدان مبارزهایست تن به تن
با " مَـــن " ِ وجودیِ خودمان.
در این مبارزه چه کسی برنده میشود
و چه کسی بازنده؟!
💢در ماه رمضان، از همان روز اول نتیجه این مبارزه سنگین را خواهیم دید و برندهی آن را خواهیم شناخت...
اما چگونه....؟
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وشش
از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند.
با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید.
اگر #محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه #کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد.
محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، #چاقو را از دستش کشید.
ایوب را #بغل کرد و رساندش #بیمارستان...
سحر شده بود که برگشتند.
سر تا پای محمدحسین خونی بود.
ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود.
گاهی صورتش از #درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد.
پایی که حالا غیر از #بخیه های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود.
من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش #روغن بمالیم.
#هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید.
دلم ریش می شد وقتی می دیدم،
برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود...
و او چقدر #بامحبت این کار را انجام می دهد.
زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد....
از #راحت_شدن_محسن می گفت، از #جنس_دردهای محسن که خودش یک #عمر بود تحملشان می کرد. از #مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید.
توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،...
ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده
زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند:
_"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده.
چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود.
دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او #فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند.
مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز...
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi