eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
214 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️پاک‎دستی یک پاکبان ♦️تصویر یک پاکبان اصفهانی، این روزها در شبکه‎های اجتماعی دست به دست می‎شود. رسول جعفری وقتی سرگرم کار بود متوجه یک دست‎بند ۱۵ میلیونی در زباله‎ها شده و با کلی پرس‎وجو دستبند را به صاحبش رساند.لطفا همراه شوید 🌍 @ebratha_ir
از شهدا مدد بگیرید... کسانی که خیلی دوست دارند برای هدایت دیگران تلاش کنند و عشق به سعادت انسان‌ها داشته باشند به جای اینکه بیمرند شهید شوند. این شهادت آن‌ها را صاحب قدرتی جاودانه و تأثیری گسترده برای کمک به انسان‌ها برای رسیدن به سعادت خواهد کرد. شهدا برتر از فرشته‌ها به کمک ما آدم‌های مردنی می‌شتابند. 🎤 |• @shahid_dehghan
⭕️ +توقع بعضیا از مقام معظم رهبری؛ "ما احمقانه رای میدیم؛ ولی تو بیا اونی ک ما انتخاب کردیم را برکنار کن:/ بعدشم ما بهت بگیم دیکتاتور:/" ❣همسفر با شهدا❣ @ham_safare_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Nahj - 40[1].mp3
2.06M
❇️ خطبه 91 نهج البلاغه 🔶 بیان واقعیت های دنیا از زبان امیرالمومنین علی علیه السلام 💥بسیااااار شنیدنی
میان تلخی این روزگار، مهدی جان دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟!💔 🌱 💚 عزیزم
شب پای_درس_علی (علیه السلام) ایثار اقتصادی و آخرت گرایی (اخلاقی،اقتصادی) 💠و درود خدا بر او فرمود: صدقه دادن دارویی ثمربخش است، و كردار بندگان در دنيا، فردا در پيش روی آنان جلوه گر است. 📒
🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!” گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.. °•کپی با ذکر آزاد است•° 🌿 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود. 🍃محمد حسين به روایت مرتضی حاج باقری 💫 محمدحسین با حاج قاسم تماس گرفت و او را در جریان قرار داد. حاج قاسم به دلیل حساسیت موضوع، سریع خودش را به منطقه رساند. با محمدحسین داخل سنگری رفتند و مشغول صحبت شدند. وقتی که بیرون آمدند دیدم محمد حسین خیلی ناراحت است. از او سؤال کردم: «چی شد؟» گفت: «حاجی می گوید باید قرارگاه را خبر کنیم. بچه ها احتمالا اسیر شده اند چون لباس غواصی تنشان بوده، احتمال شهید شدنشان ضعیف است.) گفتم: «خب! حالا تو می خواهی چه کار کنی؟» گفت: «هیچی! من به قرارگاه خبر نمی دهم.» | گفتم: «محمدحسین! حاجی ناراحت می شود.» گفت: «من امشب تكليف لشکر و این دو نفر را روشن می کنم، فردا می گویم چه اتفاقی برایشان افتاده است.) وقتی حاج قاسم رفت، بچه ها دوباره جستجو را از سر گرفتند، بعضی ها با دوربین توی آب را نگاه می کردند. بعضی سوار بر قایق تا جایی که امکان داشت جلو می رفتند. چند نفر هم در اطراف خاکریز و کنار آن را می گشتند. شب عده ای برای جستجوی دقیق تر، خودشان را به محل گم شدن بچه ها رساندند، اما هیچ کدام از این کارها ثمری نداشت. من در فکر این بودم که امشب محمد حسین چطوری می خواهد تکلیف همه را روشن کند. روز بعد صبح زود داخل محوطه مقر بودیم که دیدم از دورصدایم می کند. رفتم پیشش، با خوشحالی گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم، هم صادقی را.» گفتم: «کجا هستند؟» گفت: (جایی نیستند، من توی خواب آنها را دیدم.) گفتم: «خب! چی شد؟» گفت: «دیشب خواب دیدم که اکبر موسایی پور و حسین صادقی هر دو آمدند، اكبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اكبر خیلی نورانی تر از حسین بود، میدانی چرا؟» گفتم: «چرا؟» گفت: «اگر گفتی؟» گفتم: «من نمی دانم. خودت بگو!» گفت: «اکبر اگر توی آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد، اما حسین این طور نبود، می خواند، ولی اگر شبی خسته بود و نمی توانست، نمی خواند. یک دلیل دیگر هم دارد، می دانی!» گفتم: «نه! نمی دانم. گفت: اکبر نامزد داشت، دنبال قضيه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود، ولی صادقی نه.» من با بی حوصلگی گفتم: «حالا اصل مطلب را بگو، چرا این قدر سؤال و جواب میکنی؟.... 💫 ادامه دارد 🖋️ @Misaagh_Amin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا