#طنز جبهه
« گرماگرم عملیات والفجر یک، به گمانم روز دوم یا سوم بود و داشتیم توى خط، به اوضاع رسیدگى مىکردیم توپخانه سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ریگ، روى سر بچهها آتش مىریخت ☄💥 رفته بودیم سمت بچه هاى گردان مقداد آنجا، من بودم، «مهدى خندان»، «مجید زادبود»» با یکى دوتاى دیگر از دوستان زیر آن آتش سنگین😞، ناگهان دیدیم یکى از این وانت🚚 تویوتاهاى قدیمى معروف به «لگنى»، دارد گرد و خاک کنان و بکوب، مىآید جلو همچین که راننده اش زد روى ترمز، در طرف شاگرد باز شد و وسط آن گرد و خاک، دیدیم #حاجهمت است که آمده پیش ما 😥😰 یک دم توى دلم گفتم یا امام زمان همین یکى را کم داشتیم، حالا بیا و درستش کن 😱 #حاجى تا از ماشین پیاده شد، بناى شلوغ بازار رایج اش را گذاشت و رو به ما گفت آهاى ببینم، این جا چه خبره؟ من پشت بىسیم قبض روح شدم😩، چرا کسى جواب درست و حسابى به من نمیده؟😞 خلاصه، او داشت هیمنطور شلوغ میکرد و ما داشتیم از ترس پس مى افتادیم😰 که خدایا؛ نکند این وسط یک تیر یا ترکش سرگردان، بلایى سرش بیاورد مهدى خندان که از حال و روز ما با خبر بود،😐 یواشکى چشمکى به ما زد😉 و گفت شماها فقط سرش رو گرم کنید، خودم مى دونم چه نسخه اى براش بپیچم ما هم رفتیم جلو و شروع کردیم به پرسیدن سؤالهاى سر کارى از #همت☺️ مثل شما بگو از قرارگاه نجف چه خبر؟😂🙊 اوضاع قرارگاه خاتم در چه حاله؟ و این جور اباطیل در همین گیر و دار، یک وانت تویوتاى عبورى، داشت از آنجا مى رفت سمت عقب کمى که مانده بود این وانت به ما برسد، مهدى خندان که یواشکى پشت سر #حاجى رفته بود،🙈 دو دستى او را بغل زد و بعد، بدو رفت طرف وانت عبورى #همت که توى گیره بازوهاى خندان قفل شده بود،😂 وسط زمین و آسمان داد و هوار مى زد ولم کن بذارم زمین مهدى، دارم به تو تکلیف شرعى مى کنم ولى خندان گوشش به این حرفها بدهکار نبود😱😂 سریع #حاجى را انداخت پشت همان وانت در حال حرکت و بعد، در حالى که به نشانه خداحافظى برایش دست تکان مى داد، با لبخند گفت « #حاجى جون، چرا تو بایست به ما تکلیف کنى🙂؟ تکلیف ما رو سیدالشهداءعلیه السلام خیلى وقته که معلوم کرده😂👌
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت