eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
215 دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۱» 🔹 یعقوب باگذشت ایام، بیابان ها را پشت سر گذاشت و ناگهان از دور، نمای شهری را دید. این دورنما، رشته آرزوی یعقوب را پیوسته و او را امیدوار ساخت که این سیاهی نمودار شهر دلدار و مرکز لابان پیر باشد. از این رو یعقوب با نیروی شوق و قرب وصل به سوی آن شتافت و بزودی دریافت که تصور او اشتباه نبوده و امید او ناامید نگشته و شهر همان دیار مقصود و محبوب است. اکنون گام های یعقوب علیه السّلام استوار و اضطراب و نگرانی او برطرف می گردد، و در روح خود احساس آرامش می نماید. آری این گله های گوسفندان است که به چرا مشغولند و دسته های پرندگان که در پروازند، پیش درآمد درختان است و اینها دامدارانند که به آوازخوانی مشغولند و این گروه اطفالند که فریاد می زنند و بازی می کنند. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۲» 🔹 یعقوب علیه السّلام مسیری طولانی و بیابانی سوزان را پشت سر گذاشته و اکنون در سرزمین ابراهیم است. همان سرزمینی که رسالت ابراهیم را مژده داد و خورشید شریعت وی از آن طلوع گردید. یعقوب به شهر دایی خود وارد شده است، به سرزمینی که آرزوی آن را داشت، رسیده است. این همان شهری است که به امید آن بیابانها را در نوردیده، پس باید بپاس عنایت خدا و اعتراف به توفیق و هدایت خویش سجده شکر بجا آورد. یعقوب غریب، وارد شهر شد و با رویی گشاده و لحنی ملایم از رهگذران پرسید: آیا کسی هست که لابان فرزند بتوئیل را بشناسد؟ گفتند: آیا کسی هست که لابان برادرزن اسحاق پیغمبر را نشناسد. او بزرگ خاندان خویش و زعیم ایشان است، لابان صاحب این گله های گوسفند است که در این ریگزارها چون سیل روانند. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۳» 🔹 یعقوب علیه السّلام گفت: آیا کسی هست که مرا به خانه او راهنمایی کند؟ مردم گفتند: این دختر وی راحیل است که از عقب گوسفندان به این سمت می آید. یعقوب به پشت سر گوسفندان نظر افکند و دوشیزه ای خوش سیما و با هیکلی موزون را دید. قلب یعقوب از دیدن راحیل به شدت تپید و لکنت در زبان خود احساس کرد، ولی با نیروی اراده پراکندگی روح خود را برطرف ساخت و حلم و عقل خویش را فراهم گرداند و آهسته به سوی آن دختر گام برداشت و گفت: بین من و تو خویشاوندی نزدیک و ارتباطی محکم است، زیرا من از همان درختی هستم که بر تو سایه افکنده و از همان چشمه ای هستم که تو از آن جاری گشته ای! من یعقوب پسر اسحاق پیغمبرم و مادرم رفقه دختر جد تو بتوئیل است. من از سرزمین کنعان آمده ام بیابان سوزان و صحرای تفتیده را با مشقت فراوان پیموده ام. تمام مشکلات را تحمل کرده ام تا برای امر مهمی بالابان دیدار کنم. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۳» 🔹 یعقوب علیه السّلام گفت: آیا کسی هست که مرا به خانه او راهنمایی کند؟ مردم گفتند: این دختر وی راحیل است که از عقب گوسفندان به این سمت می آید. یعقوب به پشت سر گوسفندان نظر افکند و دوشیزه ای خوش سیما و با هیکلی موزون را دید. قلب یعقوب از دیدن راحیل به شدت تپید و لکنت در زبان خود احساس کرد، ولی با نیروی اراده پراکندگی روح خود را برطرف ساخت و حلم و عقل خویش را فراهم گرداند و آهسته به سوی آن دختر گام برداشت و گفت: بین من و تو خویشاوندی نزدیک و ارتباطی محکم است، زیرا من از همان درختی هستم که بر تو سایه افکنده و از همان چشمه ای هستم که تو از آن جاری گشته ای! من یعقوب پسر اسحاق پیغمبرم و مادرم رفقه دختر جد تو بتوئیل است. من از سرزمین کنعان آمده ام بیابان سوزان و صحرای تفتیده را با مشقت فراوان پیموده ام. تمام مشکلات را تحمل کرده ام تا برای امر مهمی بالابان دیدار کنم. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۴» 🔹 راحیل با اشتیاق سخنان شیرین او را شنید و همراه او روانه منزل شد. یعقوب علیه السّلام در بین راه در قلب خود اضطراب شدیدی احساس کرد، گویا پرنده ای از قلبش به پرواز درآمده است. آیا این حالت فوق العاده بخاطر دیدن دوشیزه ای است که آرزو و امید او و نویدی است که پدرش به او داده و تعبیر خوابی است که در صحرا دیده است؟ و یا طپش قلب او بخاطر این است که در غربت قصد انجام امر مهمی را دارد و از عواقب آن مضطرب است؟ شاید هر دو عامل یعنی تحقق آرزو، نوید پدر و تعبیر خواب خویش و اضطراب از شروع کاری مهم در ایجاد هیجان روحی او شریک و مؤثر باشند ولی او هیچگاه خود را فراموش نکرد و در هر حال زمام روح و تمالک نفس خویش را در دست داشت و اعصاب خود را کنترل می کرد. یعقوب علیه السّلام با گامهای آهسته و روحی مطمئن به حضور لابان درآمد. لابان به محض مشاهده یعقوب، دست در آغوش او انداخت و مدتی آنها در آغوش یکدیگر اشک شوق ریختند و پس از این ملاقات، او یعقوب را در نهایت مهر و محبت و عزت، جایگاهی بلند و مقامی رفیع بخشید. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«۱» 🔹 یعقوب علیه السّلام سفارش پدر را به دایی خویش رساند و آرزوی دامادی خود را به او اطلاع داد و گفت: راحیل را دیده ام، او در قلب من جایی برای خود باز کرده است. امید من این است که با او ازدواج کنم و رابطه شایسته خویشاوندی خود را با لابان احیاء کنم. لابان به یعقوب گفت: به دیده منت درخواست تو را انجام می دهم و برای تحقق آرزوهای تو تلاش می کنم، اما شرط ازدواج با دختر من این است که هفت سال برای من چوپانی کنی، تا این مدت مهر دختر من باشد، تو در طول این هفت سال تحت حمایت من بسر می بری و از مهر و محبت من برخورداری. یعقوب علیه السّلام شرط چوپانی را پذیرفت و به گوسفندچرانی مشغول شد و گذشت ایام، آرزوهای شیرین او را پرورش می داد و نور امید همواره دل او را روشن و منور می ساخت. راحیل کوچکترین دختر لابان بود و لیا از جهت سن بزرگتر از خواهر خود راحیل بود ولی از جهت زیبایی اندام و سیمای نیکو شاید بعد از خواهرش قرار می گرفت. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸