eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
217 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹چشمه حیات«۱»🔹 پروردگارا رحم کن! این طفل آن قدر گلویش خشکیده که دیگر توان گریه ندارد و از شدت گرسنگی و تشنگی رمقی در تن او نیست و نفسش به شماره افتاده، این مادر یگانه فرزند خود را در حال جان کندن می بیند، درحالی که بر تنهایی خود پناهی و برای مصیبتش تسکینی نمی یابد. در چنین لحظه وحشتناکی است که اسماعیل پاهای خود را به زمین می کشد و با گامهای خود سنگ سخت را می کوبد، شاید در این هنگام که قلب جهانیان بر این کودک، سخت گردیده این سنگ خشن بر او نرم گردد و اکنون که یاوری نمی یابد این سنگ نسبت به او مهربان گردد و او را یاری کند. اسماعیل پای خود را به زمین زد و ناگاه چشمه آب زلالی، همچون چشمه هایی که از دل سخت سنگها می جوشد از زیر پای کودک جاری شد. هاجر چون دید رحمت خدا بر او جاری شده و عنایت خدا بر او سایه افکنده، با بدنی کوفته و اعصابی خسته کناری نشست و عرق از پیشانی او جاری شد. هاجر با غم و اندوه و حسرت روی بدن کودکش افتاد، تشنگی او را برطرف و لب های خشک او را تر نمود، گردش مجدد روح در کالبد اسماعیل، هاجر را خرسند ساخت. اسماعیل درحالی که اشک شوق از دیدگانش جاری بود به مادر نزدیک شد و هاجر او را در آغوش خویش فشرد و دست نوازش بر سر کودکش می کشید، تا به خواب رود. هاجر گونه های اسماعیل را پاک می کرد و غم و اندوه او را برطرف می ساخت. او یقین پیدا کرد که فرزندش سالم است و از مرگ نجات یافته و این باور سبب شد، که از زندگی جدید خشنود و به آینده امیدوار گردد.. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 زلیخا در افکار عمومی «۱»🔹 داستان عشق زلیخا و دلباختگی او در بین زنان قصر و مردم شهر انتشار یافت و همه می گفتند همسر عزیز مصر، شیفته غلام عبرانی خود شده و در کمند عشق او گرفتار گشته و در مقابل زیبایی او دل باخته است و خود را از اوج عزت و شوکت به زیر آورده و یوسف را به کام گرفتن از خود دعوت کرده ولی یوسف دعوت او را رد کرده است. زلیخا که با فتنه گری و مکاری به هدف خود نرسید و زیبایی و ناز و کرشمه اش در یوسف کارگر نیفتاد، یکباره مأیوس شد، درحالی که آتش سوزان عشق یوسف در درون او زبانه می کشید و اشک حسرت او را رسوا می کرد و رنجوری و بیماری پرده از رازش برمی داشت. این مطالب در شهر منتشر و ورد زبانها شد و مورد تفسیرهای مختلف قرار گرفت و بار دیگر به گوش زلیخا رسید و سخنانی که زنان مصر در پیرامون موضوع بیان می کردند و گاهی بر آن می افزودند، موجب سرزنش او می شد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹جدایی خضر و موسی علیهما السّلام🔹 خضر که یقین کرده بود موسی دیگر توان صبر و بردباری از این بیشتر را ندارد گفت: ای موسی! « اینک هنگام فراق و جدایی من و تو رسیده است و من سر آنچه را که توان تحملش را نداشتی برایت نقل می کنم.» آن کشتی که من آن را سوراخ کردم از آن مستمندانی بود که در دریا کار می کردند، و رزق و روزی خود را به وسیله آن بدست می آوردند، این کشتی وسیله کار آنها بود و بدون آن زندگی ایشان ممکن نبود. ولی پادشاه ستمگری در جستجوی کشتیهای سالم است و آنها را به زور از صاحبانش می گیرد و تحت تسلط خود درمی آورد. من تصمیم گرفتم که آن کشتی را معیوب سازم تا به صاحبان آن ارفاق و مهربانی کرده باشم. تا آنگاه که مأمورین سلطان این کشتی را می نگرند به خاطر عیبی که دارد آن را رها سازند. گرچه این عمل من در ظاهر کار باطلی بود ولی در واقع، مصلحت بود و بوسیله آن گروهی از مستمندان آسوده خاطر شدند و وسیله ارتزاق آنها در امان ماند. اما کودکی که او را کشتم، شخصی ناپاک و بدرفتار و همواره موجب آزار و اذیت مردم بود و مردم از او متنفر و در عذاب بودند، درحالی که پدر و مادر او مؤمن بودند و چون غریزه پدر بر دوستی فرزند بنا شده است و از حق و باطل آنان دفاع می کنند، من ترسیدم که این تعصب سبب شود که این فرزند، پدر و مادر خویش را نیز بر روش خویش بکشاند و آنان را در وادی کفر و طغیان گرفتار سازد، ناچار بامر خدا او را کشتم تا دین پدر و مادرش حفظ گردد. من امیدوارم که خداوند فرزندی شایسته و مهربان به آن دو کرامت کند که از هر نظر بهتر از او باشد. و اما آن دیواری که تعمیر کردم به این جهت بود که خدا به من وحی کرده بود که در زیر این دیوار، گنجی متعلق به دو کودک یتیم پنهان است و این گنج را مردی صالح برای دو فرزند خردسالش در آنجا دفن کرده است، من خواستم این دیوار را حفظ کنم تا کودکان یتیم بالغ و بزرگ شوند و گنج خود را که حلال و مختص آنهاست بیرون آورند و بوسیله آن امور زندگی خود را بگذرانند. « البته این را هم بگویم که من این کارها را به علم و اراده خود انجام ندادم، بلکه وحی و ارشاد الهی مرا راهنمایی می کرد و این تأویل آنچه بود که تو توان صبر آن را نداشتی». منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸