🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_پنجاه_و_چهارم
🔹 استمداد برادران و شرط یوسف علیه السّلام«۱»🔹
یوسف برادران خود را استقبال کرد و مقدم ایشان را گرامی داشت و از آنان به نحو شایسته ای پذیرایی کرد، سپس روزی آنان را به حضور خویش فراخواند و به آنان گفت: به شما احترام گذاشتم و شما را خدمت کردم، پس به خود حق می دهم که از شما سؤالاتی کنم تا از وضع شما مطلع گردم. شما کیستید؟ شغل شما چیست؟ من در تعداد و کار شما مشکوکم و بیم آن می رود که برای جاسوسی آمده باشید و می ترسم شما مأموران حکومت خود باشید! آیا در میان شما کسی هست که حقیقت را برای من بیان کند، شاید پرده های شک و تردید بالا رود و سوءظن ما برطرف گردد؟
فرزندان یعقوب گفتند: ای عزیز! ما دوازده برادریم که فرزندان پیغمبر بزرگوار خدا هستیم. ما ده نفر از این برادران و فرستاده یعقوب پیغمبر خدا هستیم. سرزمین ما را قحطی فراگرفته و ما به قصد برآوردن حاجت، حضور شما شتافته ایم، برادر یازدهم ما نزد پدر مانده است تا کارهای او را اداره و از او محافظت نماید، برادر دوازدهم ما مدتی است که ناپدید شده است. نمی دانیم که به رحمت الهی پیوسته یا در دشت و کوه و بیابان و در نشیب و فرازهای آن سرگردان است، این خلاصه ای از ظاهر و باطن کار ماست.
یوسف علیه السّلام گفت: ... (ادامه دارد...)
#استمداد_برادران_و_شرط_یوسف_علیه_السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸