eitaa logo
🌷⏸شھــــــــیدانــــــہ⏸
537 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
562 ویدیو
40 فایل
حــــالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــھیدٰانمْ آرِزوسٺْـــ🕊 🌹تبادلات هم قبول میشود🌹 آیدی خادم ڪانال جهٺ انٺقاداٺ و پیشنهاداٺ🔰 💟↬ @L8414i تبادل 💟↬ @tab_ad تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/2959671347C32a776184f #کپــــےآزاد با ذکرصلوات بر ائمه وشهدا♥
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 .... 🌷در منطقه ، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از بود. 🌷 مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. 🌷خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار به خوبى بر روى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده .... 🌷او نوجوانى تخريب چى بوده كه عمليات در حال باز كردن بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند. ⚘شهید گمنام⚘: ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ کـانـالـ شهیــــــدانـــــــهـ 🔜 @shaheidaneh ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ، استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !! بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ، اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است... 📕 سلام بر ابراهیم۲ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @shaheidaneh
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ، استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !! بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ، اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است... 📕 سلام بر ابراهیم۲ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ 🔜 @shaheidaneh ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💕 🍃 ✔️راوی:حجت الاسلام سميعي 👈سال 1384 بود كه💧#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من به عنوان انتخاب شدم و قرار شد را به سمت يک سوق دهيم.در اين راه🌷 با راه اندازي🌷 كمك بزرگي به ما نمود. ⚘@pmsh313 🌿مدتي از راه اندازي گذشت. يك روز با به سمت حركت كرديم.به جلوي (ع) رسيديم.🌷 با جواني كه داخل بود سلام و عليك كرد. 🌿اين پسرک حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل گرفت. و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با🌷 خيلي شده.وقتي رسيديم، از🌷 پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟ 🌿گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد، زياد به مغازه اش ميرفتيم.گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد.چند روز بعد اين همراه با ما به اردوي و آمد.در آن بود كه احساس كردم اين پسر، بسيار پاكي دارد. اما کلا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك ميگردد! 🌷@shahidabad313 🌿اين حس را سالها بعد كه حسابي با او شدم بيشتر كردم. او مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش كرد.🌷 راه هاي بسياري رفت تا به خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند.من بعدها با🌷 بسيار شدم. او خدمات بسيار زيادي در حق من انجام داد كه گفتني نيست. 🌿اما به اين رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتی كه در داشت و بسيار سختي ميكشيد، اما به دنبال خودش ميگشت.براي اين حرف هم دليل دارم: در#فوتباليست خوبي بود، به او می گفتند: *🌷 دِل پيه رو* 🌷 هم دوست داشت خودش را بروز دهد. 🌿كمي بعد را رها كرد و ميخواست با كردن، گمشده ي خودش را پيدا كند.بعد در جمع بچه هاي و مشغول فعاليت شد.🌷 در هر عرصه اي كه وارد ميشد بهتر از بقيه كارها را انجام ميداد.در هم گوي را از بقيه ربود. ⚘@pmsh313 🌿بعد با بچه هاي هيئتي شد. از اين به آن رفت. اين دوران، خيلي از لحاظ#رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشده ي خودش را نيافته.بعد در اردوهاي و اردوهاي🌷 و او را ميديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ... 🌿از لحاظ و هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه ميخواست نرسيد.بعد با بچه هاي قديمي#رفيق شد. با آنها به اين و آن ميرفت. دنبال🌷 بود. 🌿بعد خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگترها اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ...تا اينكه پايش به باز شد. كمتر از يك سال در بود. اما گويي هنوز ... بعد هم راهي شد. نا آرام🌷، گمشده اش را در كنار مولایش (ع) پيدا كرد. 💥او در آنجا گرفت و براي هميشه شد... @shaheidaneh
خط شلوغ شده بود عراق خط را به آتش بسته بود. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد ، تا بیرون آمد ، ترکش خورد. آتش سنگین بود ، کسی به سمتش نمی رفت. از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم. حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد ، سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد. این صحنه عین روز جلو چشمانم است !! می گفت ، داد !ا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم. برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن ، برو... ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و شهید شد !!! مدتها بعد حاجی را دیدم گفتم ، حقیقتش من چیزی توی دلم هست می خواهم از شما بپرسم ، باید خودتان برایم بگویید. جریان شهادت آن بسیجی را گفتم. در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت ، من خودم این صحنه برایم پیش آمد. روزی که دستم قطع شد ، بالا رفتم ، احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم ، یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟ تا نگاه پشت سرم کردم ، پائین افتادم !! به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم ، خنگ نشی برگردی به دنیا .. برو... برو... راوی : سردار مجتبی مینایی فرد 📕 همین نزدیکی @shaheidaneh
به اهل بیت ارادت بسیاری داشت ؛ از همه بیشتر حضرت زهرا (س) . کمک به نیازمندان و افراد ناتوان را وظیفه همه می دانست. به همین خاطر ، گروهی از بچه های مسجد را جمع کرده بود تا این کار را تشکیلاتی و با نظم بیشتری انجام بدهد. مثلا بچه ها را تقسیم کرده بود و به هرکسی مسئولیتی داد ؛ مسئول شناسایی ، پشتیبانی ، مالی و... . گاهی پیش می آمد چند نفر کم کاری می کردند. آدمیزاد است دیگر. به هر حال احساس خستگی و بی انگیزگی سراغ آدم می آید. همه که یک اندازه ایمان و اعتقاد ندارند. اینجور که می شد سریع یک جلسه دورهمی می گذاشت و اجازه می داد بچه ها حرف هایشان را بزنند. با تمام شدن صحبت ها خودش خیلی کوتاه در مورد ارزش کمک به دیگران صحبت می کرد و بعد با کمک خود بچه ها ، مشکل ها را حل می کرد. می گفت ، در روایات هست که رسیدگی به بندگان خدا از هفتاد حج در پیشگاه خدا بالاتر است. آخر صحبت هایش همیشه می گفت ، اگر ما ذره ای از دستورات دین ، مخصوصا نماز و روزه ، کوتاهی کنیم و حواسمون به همسایه و نیازمندان نباشه ، فردا باید پیش حضرت زهرا (س) ، جواب پس بدیم. نکنه در محضر حضرت زهرا شرمنده بشیم. بعد از این حرف بچه ها جان دوباره می گرفتند و کارها با سرعت بیشتری پیش می رفت.... 📕 ماشال ✅ @shaheidaneh
حاج قاسم نقل می‌کند یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها دنبالش بودیم ، هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچّه‌های ما را شهید کرده بود را با روش‌های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن‌ها او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم ، در جلسه‌ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس‌العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم ، آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی‌شوم که چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند ، مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟! بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند، حتماً دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می‌کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی..... 📕 ذوالفقار ✅@shaheidaneh
شب وفات حضرت زینب(س) بود، ساعت دوازده شب بلند شد روی یک پارچه نوشت "یا زینب کبری" و بعد زد سر در مقر تفحص... صبح که همه بیدار شدند گفت: امروز را با نیت حضرت زینب(س) کار می کنیم... همان روز شهید پیدا کردیم بعد از سه ماه… جستجوگر نور 🌹 🌹 @shaheidaneh
🔵 🔵 ⚪️ ⚪️ 💠💠💠 {﷽} 🌹شهید روح الله قربانی🌹 (قسمتی از زندگینامه) جهادش مجاهدانه بود. آرام و قرار نداشت. کارش که تمام می‌شد ، سر کارِ دیگری را می‌گرفت. بین رزمندگان خیلی به چشم می‌آمد. مدام در حال کار و تلاش بود. گاهی شوخی می‌کردیم می‌گفتیم: این حاج علی[روح‌الله] بیش فعاله، استراحت نداره! ماموریتش تمام شده بود. وسایلش را جمع کرد تا برگردد ایران. بچه‌ها سر به سرش می‌‌گذاشتند و می‌گفتند: حاج علی دیدی این همه بدو بدو کردی اما شهید نشدی، داری برمی‌گردی! در همان حال که وسایلش را در ماشین می‌گذاشت نگاه عمیقی به ما کرد و گفت: اگر خدا بخواد به کسی شهادت بده، همینجا جلوی مقر نصیبش می‌کنه! نیم ساعت قبل از انفجار با شهید سرلک خلوت نیم ساعته داشتند که کسی نفهمید چی گفتند و چی شنیدند. همیشه بر اثر کار زیاد زیر نور مستقیم خورشید صورتش آفتاب سوخته بود. اما آن روز خیلی سفید و نورانی شده بود. نیم ساعت بعد درست همانجایی که گفته بود شهادت نصیبشان شد. تلاش مجاهدانه اش به ثمر رسید. به نقل از:یکی از همرزمان (قسمتی از وصیت نامه) همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاج‌آقا مجتبی به نقل از حضرت علی( ع )می‌گفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا می‌خواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز می‌‌کند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یک‌روزه هم دارد؛ ولی حاجی می‌گفت پی ساختمان، فندانسیون آن است. برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات و فاتحه ای قرائت کنید. @shaheidaneh
گفت ، مهناز ! ، من از همه علاقه هایم دل کندم ، از پدر ، مادر ، خواهر و دوستانم بریده ام ، اما در تو گیر کردم ، نمی توانم از تو دل بکنم ، خواهش می کنم دعا کن تا بتوانم از تو هم دل بکنم و شهید بشم ! گفتم ، دعا می کنم تا همیشه پیروز میدان باشی . مهدی گفت ، نه ! ، وقتی بندهای خدا مثل تو اینقدر علاقه در من ایجاد میکند ، خالق این دلبستگی ها و عشق های دنیوی چه کار میکند و چقدر زیباست ! می خواهم بروم و به او برسم به عشق واقعی ! در دنیا دلبستگی و وابستگی و عشق های وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت می کند اما زمانی که بحث وظیفه و تکلیف پیش می آید ، راحت می توان از همه چیز دل کند و رفت..... 📕 پلاک 10 ✅ @shaheidaneh