💠 #خاطرات_شهدا
#براى_لو_نرفتن ....
🌷در منطقه #فكّه، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از #مين_منور بود.
🌷 مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را #ذوب مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد.
🌷خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار #سوختگى به خوبى بر روى #استخوانهاى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده ....
🌷او نوجوانى تخريب چى بوده كه #شب عمليات در حال باز كردن #معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش #منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را #روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
⚘شهید گمنام⚘:
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شهیــــــدانـــــــهـ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#خاطرات_شهدا
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم
بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ،
استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !!
بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ،
اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد.
خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم۲
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم
بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ،
استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !!
بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ،
اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد.
خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم۲
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هشتم
💕 #گم_گشته🍃
✔️راوی:حجت الاسلام سميعي
👈سال 1384 بود كه💧#كادر_بسيج#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من به عنوان#جانشين_پايگاه انتخاب شدم و قرار شد#پايگاه را به سمت يک#مركز_فرهنگي سوق دهيم.در اين راه🌷#سيد_علي_مصطفوي با راه اندازي🌷#كانون_شهيد_آويني كمك بزرگي به ما نمود.
⚘@pmsh313
🌿مدتي از راه اندازي#كانون_فرهنگي گذشت. يك روز با#سيد_علي به سمت#مسجد حركت كرديم.به جلوي#فلافل_فروشی_جوادين (ع) رسيديم.🌷#سيد_علي با جواني كه داخل#مغازه بود سلام و عليك كرد.
🌿اين پسرک حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل گرفت.#حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با🌷#سيد_علي خيلي#رفيق شده.وقتي رسيديم#مسجد، از🌷#سيد_علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟
🌿گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد#فلافل، زياد به مغازه اش ميرفتيم.گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد.چند روز بعد اين#پسر همراه با ما به اردوي#قم و#جمکران آمد.در آن#سفر بود كه احساس كردم اين پسر،#روح بسيار پاكي دارد. اما کلا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك#گمشده ميگردد!
🌷@shahidabad313
🌿اين حس را سالها بعد كه حسابي با او#رفيق شدم بيشتر#لمس كردم. او مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش#تجربه كرد.🌷#هادي راه هاي بسياري رفت تا
به#مقصد خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند.من بعدها با🌷#هادي بسيار#رفيق شدم. او خدمات بسيار زيادي در حق من انجام داد كه گفتني نيست.
🌿اما به اين#حقيقت رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتی كه در#خانواده داشت و بسيار سختي ميكشيد، اما به دنبال#گمشده_دروني خودش ميگشت.براي اين حرف هم دليل دارم:
در#دوران_نوجواني#فوتباليست خوبي بود، به او می گفتند: *🌷#هادي دِل پيه رو* 🌷#هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
🌿كمي بعد#درس را رها كرد و ميخواست با#كار كردن، گمشده ي خودش را پيدا كند.بعد در جمع بچه هاي#بسيج و#مسجد مشغول فعاليت شد.🌷#هادي در هر عرصه اي كه وارد ميشد بهتر از بقيه كارها را انجام ميداد.در#مسجد هم گوي#سبقت را از بقيه ربود.
⚘@pmsh313
🌿بعد با بچه هاي هيئتي#رفيق شد. از اين#هيئت به آن#هيئت رفت. اين دوران، خيلي از لحاظ#معنوي#رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشده ي خودش را نيافته.بعد در اردوهاي#جهادي و اردوهاي🌷#راهيان_نور و#مشهد او را ميديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ...
🌿از لحاظ#كار و#درآمد_شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه ميخواست نرسيد.بعد با بچه هاي قديمي#جنگ#رفيق شد. با آنها به اين#جلسه و آن#جلسه ميرفت. دنبال🌷#خاطرات_شهدا بود.
🌿بعد#موتور_تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگترها اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ...تا اينكه پايش به#حوزه باز شد. كمتر از يك سال در#حوزه بود. اما گويي هنوز ... بعد هم راهي#نجف شد.#روح نا آرام🌷#هادي، گمشده اش را در كنار مولایش#امير_المؤ_منين (ع) پيدا كرد.
💥او در آنجا#آرام گرفت و براي هميشه#مستقر شد...
@shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
خط شلوغ شده بود
عراق خط را به آتش بسته بود. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد ، تا بیرون آمد ، ترکش خورد.
آتش سنگین بود ، کسی به سمتش نمی رفت.
از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم.
حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد ، سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد.
این صحنه عین روز جلو چشمانم است !!
می گفت ، داد !ا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم.
برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن ، برو...
ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و شهید شد !!!
مدتها بعد حاجی را دیدم گفتم ، حقیقتش من چیزی توی دلم هست می خواهم از شما بپرسم ، باید خودتان برایم بگویید.
جریان شهادت آن بسیجی را گفتم.
در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت ،
من خودم این صحنه برایم پیش آمد.
روزی که دستم قطع شد ، بالا رفتم ، احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم ،
یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟
تا نگاه پشت سرم کردم ، پائین افتادم !!
به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم ،
خنگ نشی برگردی به دنیا .. برو... برو...
#سردارشهیدحاچ_حسین_خرازی
راوی : سردار مجتبی مینایی فرد
📕 همین نزدیکی
@shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
به اهل بیت ارادت بسیاری داشت ؛ از همه بیشتر حضرت زهرا (س) .
کمک به نیازمندان و افراد ناتوان را وظیفه همه می دانست. به همین خاطر ، گروهی از بچه های مسجد را جمع کرده بود تا این کار را تشکیلاتی و با نظم بیشتری انجام بدهد. مثلا بچه ها را تقسیم کرده بود و به هرکسی مسئولیتی داد ؛ مسئول شناسایی ، پشتیبانی ، مالی و... .
گاهی پیش می آمد چند نفر کم کاری می کردند. آدمیزاد است دیگر. به هر حال احساس خستگی و بی انگیزگی سراغ آدم می آید. همه که یک اندازه ایمان و اعتقاد ندارند. اینجور که می شد سریع یک جلسه دورهمی می گذاشت و اجازه می داد بچه ها حرف هایشان را بزنند. با تمام شدن صحبت ها خودش خیلی کوتاه در مورد ارزش کمک به دیگران صحبت می کرد و بعد با کمک خود بچه ها ، مشکل ها را حل می کرد.
می گفت ،
در روایات هست که رسیدگی به بندگان خدا از هفتاد حج در پیشگاه خدا بالاتر است. آخر صحبت هایش همیشه می گفت ،
اگر ما ذره ای از دستورات دین ، مخصوصا نماز و روزه ، کوتاهی کنیم و حواسمون به همسایه و نیازمندان نباشه ، فردا باید پیش حضرت زهرا (س) ، جواب پس بدیم. نکنه در محضر حضرت زهرا شرمنده بشیم.
بعد از این حرف بچه ها جان دوباره می گرفتند و کارها با سرعت بیشتری پیش می رفت....
#شهیدبراتعلی_داوودی
📕 ماشال
✅ @shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
حاج قاسم نقل میکند یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها دنبالش بودیم ، هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت میکرد و هم تعداد زیادی از بچّههای ما را شهید کرده بود را با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.
خیلی خوشحال بودیم ، در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند:
همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم ،
آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟
رهبری گفتند ،
مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟!
بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند،
حتماً دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم.
مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی.....
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
📕 ذوالفقار
✅@shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
شب وفات حضرت زینب(س) بود، ساعت دوازده شب بلند شد روی یک پارچه نوشت "یا زینب کبری" و بعد زد سر در مقر تفحص...
صبح که همه بیدار شدند گفت: امروز را با نیت حضرت زینب(س) کار می کنیم...
همان روز شهید پیدا کردیم بعد از سه ماه…
جستجوگر نور
#شهدا
🌹 #شهید_مجید_پازوکی🌹
@shaheidaneh
🔵 #عکس_شهدا 🔵
⚪️ #خاطرات_شهدا ⚪️
💠💠💠
{﷽}
🌹شهید روح الله قربانی🌹
(قسمتی از زندگینامه)
جهادش مجاهدانه بود.
آرام و قرار نداشت. کارش که تمام میشد ، سر کارِ دیگری را میگرفت.
بین رزمندگان خیلی به چشم میآمد.
مدام در حال کار و تلاش بود.
گاهی شوخی میکردیم میگفتیم:
این حاج علی[روحالله] بیش فعاله، استراحت نداره!
ماموریتش تمام شده بود. وسایلش را جمع کرد تا برگردد ایران.
بچهها سر به سرش میگذاشتند و میگفتند:
حاج علی دیدی این همه بدو بدو کردی اما شهید نشدی، داری برمیگردی!
در همان حال که وسایلش را در ماشین میگذاشت نگاه عمیقی به ما کرد و گفت:
اگر خدا بخواد به کسی شهادت بده، همینجا جلوی مقر نصیبش میکنه!
نیم ساعت قبل از انفجار با شهید سرلک خلوت نیم ساعته داشتند که کسی نفهمید چی گفتند و چی شنیدند.
همیشه بر اثر کار زیاد زیر نور مستقیم خورشید صورتش آفتاب سوخته بود. اما آن روز خیلی سفید و نورانی شده بود.
نیم ساعت بعد درست همانجایی که گفته بود شهادت نصیبشان شد.
تلاش مجاهدانه اش به ثمر رسید.
به نقل از:یکی از همرزمان
(قسمتی از وصیت نامه)
همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاجآقا مجتبی به نقل از حضرت علی( ع )میگفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا میخواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز میکند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یکروزه هم دارد؛ ولی حاجی میگفت پی ساختمان، فندانسیون آن است.
برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات و فاتحه ای قرائت کنید.
@shaheidaneh
#خاطرات_شهدا
گفت ، مهناز ! ، من از همه علاقه هایم دل کندم ، از پدر ، مادر ، خواهر و دوستانم بریده ام ، اما در تو گیر کردم ، نمی توانم از تو دل بکنم ، خواهش می کنم دعا کن تا بتوانم از تو هم دل بکنم و شهید بشم !
گفتم ، دعا می کنم تا همیشه پیروز میدان باشی .
مهدی گفت ، نه ! ، وقتی بندهای خدا مثل تو اینقدر علاقه در من ایجاد میکند ، خالق این دلبستگی ها و عشق های دنیوی چه کار میکند و چقدر زیباست !
می خواهم بروم و به او برسم به عشق واقعی !
در دنیا دلبستگی و وابستگی و عشق های وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت می کند اما زمانی که بحث وظیفه و تکلیف پیش می آید ، راحت می توان از همه چیز دل کند و رفت.....
#شهیدمهدی_شریفی_پور
📕 پلاک 10
✅ @shaheidaneh