#یاد_یاران
#همسرانه
🌺شیرزن...
🌷شب شهادت نسرین چهارم دی۶۱ بود.آن شب برادر یکی از معلمان، شهید شده بود و بچههایی که آنجا بودند میخواستند، برای او مراسم بزرگداشت بگیرند. نسرین هم خواهرشهید بود. اوبه برادرش خیلی علاقه داشت. او هم اسیر شده و به شهادت رسیده بود. به همین دلیل در آن مراسم روضه خوان وقتی به فراز امامکاظم(ع) میرسید، به برادر نسرین هم گریزی میزد و روضه میخواند. نسرین آن شب خیلی منقلب شد و گریه کرد. هنگام بازگشت از مراسم، نسرین به همراه چهار خانم دیگر سوار ماشین شدند، ما هم داخل وانتی، پشت سرشان بودیم. جاده خیلی پیچهای تندی داشت. شاید کمتر از سه ثانیه ماشین از جلوی چشم ما محو شد.همان جاصدای تیراندازی بلند شد. آن زمان این صدا در مهاباد خیلی عادی بود. بعد ازپنج الی شش ثانیه که ماشین ما به آن ها رسید، دیدیم ماشین ایستاده، خانمها پیاده شدهاند و فریاد میزنند. من شمردم، دیدم چهار نفر هستند؛ در حالی که پنج نفر سوار شدند. همه هم قد و قواره با چادر مشکی بودند. فضا تاریک بود. از ماشین پایین آمدم و به خانم فخارزادگان گفتم: «نسرین کو؟» گفت: داخل ماشین است.» من فهمیدم یک اتفاقی افتاده، حدس میزدم زخمی شده باشد. وقتی نگاه کردم چون چادر و مقنعه سرش بود، معلوم نبود چه اتفاقی افتاده است. گفتم: «نسرین چه شده؟» دیدم جواب نمیدهد. بار دوم که پرسیدم، همانطور که دستش زیر چانهاش بود، دستش افتاد.
🔹راوی: همسر شهید نسرین افضل
✅ @shaheidaneh