eitaa logo
ݪَحظہ‌اے‌ِباشهڋا
237 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
550 ویدیو
147 فایل
کانال به لینک زیر انتقال یافت⇩ @rayehe_f
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ⁦(*_*)⁩🍔ھمْݕࢪگْࢪ⁦⁦(*_*)⁩🍔
¹¹¹همیشه رندی خوب نی💔 ¹¹۰گاهی می توان متفاوت باش❤️
ݪَحظہ‌اے‌ِباشهڋا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #رمان_سرزمین_زیبای_من🌎 #قسمت_هفتم 🔵دست های کثیف روپوش رو پوشیدم و دستکش دستم کردم ..
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌎 🔵خشونت دبیرستانی با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ... - غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ... دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ... اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ... ✍ادامــــــه دارد .... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ڪـــانــاݪ‌شــہـــداࢪادنــبــاݪ‌ڪـنــیــد↯ شــہـــداچــشم‌بــہ‌ࢪاه‌مــاھ‌سـٺـݩـد👇🏻 🍃🌹🍃 @shahid133133 🍃🌹🍃
ݪَحظہ‌اے‌ِباشهڋا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #رمان_سرزمین_زیبای_من🌎 #قسمت_هشتم 🔵خشونت دبیرستانی با گفتن این جمله صورت اونها غرق
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🔵نبرد برای زندگی سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتن ... یه نگاهی به سارا کردم ... - دستت چطوره؟ ... خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... - درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ... چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... ✍ادامــــــه دارد .... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ڪـــانــاݪ‌شــہـــداࢪادنــبــاݪ‌ڪـنــیــد↯ شــہـــداچــشم‌بــہ‌ࢪاه‌مــاھ‌سـٺـݩـد👇🏻 🍃🌹🍃 @shahid133133 🍃🌹🍃
سلام 🌿🤓 رفقا یکی از کانالایی که به‌شدت به دل میشینه رو میخوام بهتون معرفی کنم💙✈️ از خوبی‌های این کانال براتون بگم که حدودا هر روز درباره چیزای مختلف که ممکنه ذهن شما رو درگیر کرده باشه بحث میکنند😀♥ من هرچی از این کانال بگم شما خودتون باید برید ببینید😌😮 رمانی‌که خود نویسنده‌ی کانال مینویسن رو هم برای شما توی کانال قرار میدن🤩🌹منتظرتم رفیق eitaa.com/oskola_be_khat
حال و هوای کانال شیرینه🤭🍯 فعالیت هایی که حوصله‌شما رو اصلا سر نمیبره🎓👌🏻 و اینکه به‌صورت ناشناس و بدون واسطه میتونی باهاشون دردو دل کنی🤗💜 هر دقیقه در روز برای آمار حمایتی تبادل داره😳☁️ من بخوام کل آپشنا رو توی بنر بگم که بی انصافیه 😁🎀 خودتون بیاید ببینید🌻🌙 http://eitaa.com/oskola_be_khat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈🍓 استوری‌هاے‌دست‌اول🎞 و ۱۵ ثانیه‌اے‌ مذهبـۍ اینستا 📲 👌بـراۍشـمـایـۍڪـہ‌اهـلِ‌ ...😍 💥از صبح تا شب فقط قفل میشم رو پستاش🥺🔒💛' کــلیــک فرمـــایــیـــد^^🖐🏿 🍓🌈 https://eitaa.com/joinchat/3396993142Cecae149760 ✌️🏽🐼 🚫