ایران جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی👆👆👆
هنگام سکسکه گوش و بینی خود را محکم بگیرید و در همان حال یک لیوان آب بخورید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر در جاده به دنبال ناهار یا شام هستید ، از جایی که کامیون ها نگه داشته اند غذا بخورید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مذاکرات تلفنی مهم ایستاده صحبت کنید
ترشح آدرنالین بیشتر تسلط شما را بالا می برد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه دارشدن بعد از سی و سه سالگی موجب طول عمر زنان می شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوردن یک لیوان آبجوش ناشتا باعث کنترل افسردگی ، عصبانیت و کج خلقی و تقویت معده و کبد در طول روز می شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پشه ها نمیگذارند راحت بخوابید؟
یک قرص ویتامین ب بخورید
بدنتان در اثر خوردن ویتامین ب بوی گند میگیرد که پشه ها دوست ندارند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابعاد گوشی موبایلتان را اندازه بگیرید ، بعدا به عنوان خط کش به کارتان می آید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ
اگر می خواهید آبریزش بینی تان قطع شود، زبانتان را به سقف دهانتان بچسبانید
و یکی از انگشتانتان را بین دو ابرویتان ۲۰ ثانیه فشار دهید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای شستن ظروفی که غذای آنها کپک زده هستند از اسکاچ جداگانه استفاده کنید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روی قابلمه آبِ در حال جوش ، یک کفگیر بزرگ چوبی قرار دهید تا آشپزخانه بخار نکند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هنگامی که میدوید اگر به یک موضوع خاص فکر کنید مسافت بیشتری را طی خواهید کرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا جایی که می توانید از نور روز استفاده کنید و چراغ روشن نکنید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی موبایلتان خیس می شود برای خشک شدن و سالم ماندن آن، چند ساعت درون برنج خام قرارش دهید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب را به نحوی مطالعه کنید که انگار می خواهید آن را نقد کنید
با این روش مطالب در ذهنتان خواهند ماند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبل از خرد کردن پیاز ، آنرا ۱۵ دقیقه در فریزر بگذارید ، دیگر چشمانتان نمی سوزد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند ساعت قبل از روشن کردن شمع ، آنها را در فریزر قرار دهید تا کمتر اشک بریزند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای خنک شدن فوری ، داخل مچ دستتان را زیر آب سرد گرفته و یا بر روی آن یخ بگذارید
وقتی رگهای شما خنک شوند ، بقیه بخشهای بدنتان خنک می شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیاز و سیر بهترین خوراکی ها برای سرعت بخشیدن به رشد مو هستند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اضطراب و نگرانی سیستم ایمنی بدن را ضعیف میکند
از همین رو وقتی نگران بیمار شدن هستید ، احتمال بیمار شدنتان در واقع بیشتر میشود .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پیام پیش خودت نگه ندارممنون میشم دیگران هم استفاده کنند ، برای سلامتی کسانی که این متن را برای دیگران ارسال می کنند صلوات ، ومن الله التوفیق ،
1_13513463493.mp3
5.78M
📣📣
سوره مبارکه #حشر
اگر نمی توانید به هر دلیل بخوانید در محیط-صدای آنرا پخش-کنید
🕊🖤 درپناه قرآن باشید🍃🥀🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزاییکه باعث پوکی استخوان میشه
┄┅═✧●📌#سفره خانه
👇●✧═┅┄
🎙@shahid1338
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_نهم🎬:
با رفتن ابراهیم، یکی از نخبگان از جای برخاست و رو به آزر گفت: ای منجم بزرگ! آیا می خواهید دست روی دست بگذارید و کاری نکنید؟! ابراهیم اعتقادات بسیار وحشتناکی دارد و حرفهای خطرناکی میزند، شنیده بودم که او در بین مردم می گردد و بت ها را با کلامش خوار و خفیف می کند، اما به این حرف باور نداشتم چرا که او پسر کاهن اعظم بابل است، حال که با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم، به یقین رسیدم و به شما توصیه می کنم تا ابراهیم کار را از این خراب تر نکرده و بت ها را در چشم مردم خوارتر ننموده کاری کنید که ورق برگردد.
در این هنگام سر و صدای جمع بلند شد و همه حرف آن مرد را تایید کردند.
آزر نفس بلندی کشید و همانطور که همه را از نظر می گذارند گفت: درست است، من هم با شما هم عقیده ام و آگاه باشید که هیچوقت خدایان بابل را فدای پسری کج فهمم نمی کنم، به نظرم باید جلسه ای عمومی با حضور مردم بابل تشکیل دهیم و در آن جلسه از ابراهیم دعوت کنیم تا بیاید و هر کدام با ترفندی او را به چالش کشیم و اجازه ندهیم اعتقادات باطلش را به خورد ملت دهد، مردم همه باید حضور داشته باشند و شاهد و ناظر باشند، این باعث میشود مردم بابل که عمری بت ها را تقدیس کرده اند و بر این رویه عادت نموده اند، برای دفاع از خدایان خود قیام کنند و با قیام مردم، عملا دهان ابراهیم بسته خواهد شد و اگر بعد از آن جلسه، خطایی از ابراهیم سر زد، شک نکنید که به بدترین عقوبت دچار خواهد شد.
جمع پیش رو در حالیکه لبخند میزدند، حرف آزر را تایید کردند و با همفکری هم تاریخی را برای جلسه عمومی که قرار بود در برج بابل برگزار شود مشخص کردند، تاریخی که نزدیک به یکی از اعیاد بابلیان بود.
از صبح روز بعد، جارچیان در کوی و برزن می چرخیدند و از مردم دعوت می کردند تا در مجلس با شکوهی که کاهن بزرگ معبد در برج بابل برای پاسداشت خدایان برگزار می کند شرکت نمایند و مردم روزها را برای رسیدن به این مجلس وعده داده شده می شمردند
روز موعود فرا رسید و آزر به ابراهیم امر کرد که همراه او به برج بابل بیاید، ابراهیم که خود مترصد لحظه ای بود تا برهان های اعتقادی اش را به گوش تمام مردم برساند از این پیشنهاد استقبال کرد، او خوب می دانست که هدف آزر از این دعوت چیست اما چون آزر چیزی بروز نداده بود، او هم لب فرو بست و چنان رفتار می کرد که این دفعه هم مثل دوسالی که همراه پدربزرگ به معبد می رفت، هست و قرار نیست اتفاق خارق العاده ای بیافتد.
گوش تا گوش برج عظیم بابل جمعیت نشسته بود، البته نمرود که خدایگان مردم محسوب میشد در این مجلس شرکت نکرده بود چون این مجلس را در حد خود نمی دانست، او فقط در مجالس باشکوهی که سالانه برای مردوک بزرگ و خدایان دیگر برگزار می شد، شرکت می نمود.
همهمه ای در مجلس در گرفته بود که نا گاه دربی که پشت جایگاه بلند جلوی مجلس بود باز شد و آزر به همراه ابراهیم وارد مجلس شدند.
همه به احترام کاهن اعظم از جای برخاستند و به او ادای احترام کردند و بعد با اشاره آزر برجای خود نشستند، همه جا ساکت بود که ناگهان طنین صدای ابراهیم در تالار پیچید:
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_پنجاه🎬:
ابراهیم رو به آزر کرد و همانطور که بت های اطراف را نشان می داد فرمود: این صورتکهایی که دور آن اعتکاف می کنید چیست؟ برای چه دور تندیس هایی که به دست خود ساخته اید، می گردید و آنها را تقدیس می کنید و خدای بزرگ خویش را فراموش کرده اید؟!
آزر که انتظار نداشت ابراهیم در بدو ورود به بت ها حمله کند و از طرفی او با آوردن لفظ«صورتکها» درباره بتها، آنها را خوار و حقیر کرده بود با عصبانیت به طرف او برگشت و گفت: چه می گویی ابراهیم؟! این بت های مقدس، خداوندگار این سرزمین هستند و اهانت به بت ها برابر است با نابودی تو، چرا چنین سخن می گویی؟!
ابراهیم لبخندی زد و فرمود: جواب سوالم را ندادید، چرا این صورتکهای بی جان را عبادت می کنید؟!
قبل از اینکه آزر سخنی بگوید، یکی از کاهنان که پیرمردی موی سپید بود از جای برخاست و رو به ابراهیم گفت: ای جوانک! این بت ها خدایان ما هستند، همانطور که پدران ما و پدران پدران ما آنها را عبادت می کردند، ما نیز آنها را عبادت می کنیم و اجازه اهانت به خدایان بابل را به تو نمی دهیم.
ابراهیم رو به سوی آن پیرمرد کرد و فرمود: ای مرد سالخورده! گفتم به چه دلیل بت ها را می پرستید؟! اینکه می گویید چون پدرانمان می پرستیدند، دلیل نمیشود، پدران شما اشتباه می کردند آیا این دلیل می شود که شما هم اشتباهشان را تکرار کنید؟! و مرتکب همان اشتباه شوید، همانا اگر در این کار لجاجت کنید به گمراهی و ضلالت می رسید همانطور که پدرانتان در گمراهی بوده اند.
این سخن ابراهیم برای جمعی که پیش رویش بودند گران آمد و فریاد اعتراض از هر طرف به پا خاست، در این هنگام همان پیرمرد برای اینکه ابراهیم را کوچک کند و بحث را به بیراهه بکشاند و تعصب های کوری که شعله ور شده بود را اندکی التیام دهد با طعنه رو به ابراهیم گفت: آیا سخنانت واقعی ست یا به خاطر سن کم خود، ما را به بازی گرفته ای؟! آگاه باش که اینجا معبد بزرگ بابل است نه میدان بازی که مردم را به سُخره گرفتی..
ابراهیم رو به مردم کرد لبخندی بر چهره پر از مهرش نهاد و فرمود: ای مردم! من ابراهیم هستم؛ همانکه خود به درستکاری و راستگویی من شهادت میدهید، همان که بارها و بارها در کنار شما در همین معبد حاضر شدم و از خدایانی که اینجا هستند، تعارف زیادی شنیدم، حال می خواهم همانطور که من به سخنان شما گوش دادم اینک اندکی به سخنانم توجه کنید، من می خواهم خدای واقعی شما را به شما معرفی کنم.
بدانید و آگاه باشید که پروردگار شما، همانکه شما را آفرید و از کودکی به بزرگسالی رسانید و هر روز روزی شما را می دهد، همان آفریدگار آسمان ها و زمین و ماه و خورشید و ستارگان است، خداوندی که نزاده شده و نه فرزندی دارد، خداوندی که شما را آفریده نه اینکه شما او را با دستان خود خلق کرده باشید، خداوندی که آگاه بر همهٔ رازهاست و مهربان بر تمام بندگان و...
ابراهیم از خدای یکتا می گفت و همه مردم بی آنکه لب بگشایند خدا را در دلهایشان تقدیس می کردند، چرا که فطرت پاک ابراهیم با این سخنان حق تلنگری بر فطرت خداجوی مردم میزد و میل به پرستش قدرتی مافوق بشری را در وجودشان به تقدیس این خدای نادیده رهنمون می کرد.
ابراهیم گفت و گفت و گفت...
مردم با اینکه به گفته های حق ابراهیم باور قلبی داشتند، اما آن تعصب کور و آن عادت همیشگی شان باعث شد که باورهای قلبیشان را بر زبان نیاورند و همه همراه با کاهنان از ابراهیم خواستند تا زبان به دندان گیرد و دیگر چیزی نگوید و معبد را ترک کند.
ابراهیم از این برخورد سخت ناراحت شد بی آنکه به آنان روی کند به سمت در رفت و زیر لب زمزمه کرد: به خدای یکتا قسم می خورم، بلایی سر بت هایتان بیاورم که در تاریخ بماند و بدانید فکر و تصمیم های در سر برای خدایان بی جانتان دارم
و براستی که این قسم ابراهیم حق بود و دیری نگذشت که آن واقعه به وقوع پیوست
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_پنجاه_یکم🎬:
آن جلسه هم از نظر کاهنان بی نتیجه تمام شد و تنها کاری که انجام شد این بود اعتقادات ابراهیم علنا در صحن برج بابل به گوش تمام مردم رسید.
آزر از آن روز به بعد ابراهیم را زیر نظر گرفت، می خواست بداند این جلسه و برخورد مردم هیچ تاثیری در رویه او گذاشته است با خیر؟
آزر پس از چند روز زیر نظر گرفتن، خود را به معبد رساند و در جمع کاهنانی که مدام از حرکات و رفتار ابراهیم سوال می کردند حاضر شد و در جواب سوالات آنان خنده بلندی کرد و گفت: به نظرم ابراهیم آرام گرفته، دیگر کمتر سخن می گوید و احتمالا قوه تفکر خود را به کار گرفته و فهمیده که اگر بیش از این سخن بگوید و از اعتقادات سراسر کفرش حرفی بزند، جانش در خطر می افتد
کاهنان با خوشحالی سر تکان می دادند و گفتند: بله عاقبت کسی که با خدایان بابل در بیافتد، مرگ و نیستی خواهد بود.
آنها در ضلالت و غفلت بودند و نمی دانستند که ابراهیم مأمور به انجام وظیفه است و اینک برهان نظری برای آشکاری حقیقت تمام شده و ابراهیم نقشه کشیده که با عمل به مردم غافل بابل نشان دهد که پرستیدن بت ها کاری عبث و کفر مسلم است و اینک وقت برهان عملی ست تا به وسیله آن، مردم را به سمت خدا بخواند.
روزها از پی هم می آمد و میگذشت و مردم در تدارک جشنی بزرگ بودند، جشنی که در عید خدایان، هر سال در شهر بابل برگزار می سد و در این جشن سربازان نمرود و تمام کاهنان و مردم شرکت داشتند.
این عید به شکرانه وجود بت ها برگزار می شد و به این ترتیب بود که هر کدام از بابلیان، لذیذترین غذایی را که می توانستند فراهم کنند، آماده می کردند و در روز عید به کوه و دشت و صحرا می رفتند و آنجا با خوردن خوراکی های متنوع جشن می گرفتند و بعد از برگشت به شهر، یک راست به معبد بزرگ بابل می آمدند و در پیشگاه بت ها سجده می نمودند و از بت ها به خاطر نعمتهایی که به مردم ارزانی داشته بودند تشکر می کردند و به تقدیس بت ها می پرداختند.
دم دم های غروب شب عید بود و مردم در جوش و خروش بودند، بازار شهر بابل، غلغله بود و هر کس در پی تهیهٔ خوارکی بود، آنها می خواستند از انواع خوردنی ها و نوشیدنی ها بهره ببرند.
انگار تمام بابلیان در بازار جمع شده بودند.
ابراهیم از خانه خارج شد و آزر به دنبالش امد و صدا زد: ابراهیم! کجا می روی؟!
ابراهیم به عقب برگشت و گفت: مگر فردا عید نیست؟! خوب من هم می خواهم به بازار بروم و خوارکی تهیه کنم تا با آن غذایی لذیذ درست کنم و عید را جشن بگیرم.
آزر که از شنیدن این حرف خوشحال شده بود، لبخندی زد و گفت: لختی صبر کن تا من نیز با تو آیم.
ابراهیم چشمی گفت و منتظر شد تا پدر بزرگش با او همراه شود و هر دو به راه افتادند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕