eitaa logo
°|حوالےتو|°
229 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
•پاسدارعشقےڪہ‌بدهڪاریم!💚 شہیدحدادیان #دنیای‌محمد •تولدمون: 1400/01/17 •‌حرفی،حمایتی،تبادلی •حمایتےهاآخرهفته •ڪپے؟حلالت‌رفیق ڪاررسانہ‌اےارزشش‌بہ‌نشرشہ،جلوشونگیریم •همسایمون: @omidgah
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها میان داعش - نسخه کامپیوتر.pdf
964K
~پی دی اف رمان: "تنها میان داعش" ~نویسنده: فاطمه ولی نژاد -اینم‌😍 بسیارخواندنے👌 @mah_e_shahid
رمان دمشق شهر عشق - نسخه موبایل.pdf
1.32M
~پی دی اف رمان: "دمشق شهر عشـ❤️ـق" ~نویسنده: خانم فاطمه ولی نژاد -اینم‌😍 بسیارخواندنے👌 @mah_e_shahid
✨| یادم هست یک شب وقتی کار تمام شد‌ هادی گفت: بچه‌ها حالش رو دارید بریم زیارت؟ گفتیم: کجا؟! وسیله نداریم. هادی گفت: من می‌رم ماشین بابام رو می‌یارم. بعد بریم زیارت شاه‌عبدالعظیم🚗 گفتیم: باشه.هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین برگردد. بعضی از بچه‌ها که‌ هادی را نمی‌شناختند، فکر می‌کردند یک ماشین مدل بالا و…😂 چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد. فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می‌کرد و ماشین راه می‌رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و… از همه بدتر اینکه برق نداشت. 😄 یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی‌کرد! رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را می‌دید می‌گفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمی‌تونه بره، چه برسه به شهر ری. اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه‌ها چند چراغ‌قوه آورده بودند.در طی مسیر از چراغ‌قوه استفاده می‌کردیم.😌 وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم، چراغ‌قوه را بیرون می‌گرفتیم و به سمت عقب راهنما می‌زدیم.😂 خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم. زیارت عجیبی شد و این خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود. بعضی بچه‌ها شوخی می‌کردند و می‌گفتند: می‌خواهیم برای شب عروسی، ماشین‌ هادی را بگیریم و… -شگفتانه‌آمار۵۰۰