روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد.
پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت.
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
بعداز خوبی...
گروگان گیری ممنوع....
🆔@ShahidBarzegar65
💛 #حضرت_ابوالفضل_علیهالسلام
💛 #حضرت_صاحب_الزمان_عج
🌷پیکرش به طور کامل سوخته بود و اسـتخوان هایش درهم شـکسـته بود، بعد از دیدن پیکرش دیگر آرام و قرار نداشتم.
در خواب به سراغم آمد و دلسـوزانه گفت؛ چرا این قدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شـدی ناراحتم.!
🌷بعد با حالتی خاصی گفت، باور کن قبل از شـهادت تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شـهادت هیچ چیز نفهمیدم.
چرا که حضرت اباالفضل علیه السلام در کنارم بود و آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشـریف در بالای سـرم نشستـه بودند.
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_سید_احمد_رحیمی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🆔@ShahidBarzegar65
📜#حکایت
دانشجو🎓بود، دنبال عشق و حال 🤭، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه اش نجسی هم میتونستی پیدا کنی 📛.
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم، قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت (ره) هم دیدار داشته باشن 😇
از این به بعد رو خود حمید میگه:
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن، من چندبار خواستم سلام بگم
منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن 😥 درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن
یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی! 😓
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر رفتم. تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا رو خط بکشم، وقتی برگشتیم همهٔ شیشه های الکل رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم. مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 😌.
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن اما به هرحال قبول کردن
این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود 😔، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید! حمید! حاج آقا با شماست.
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر
من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: یک ماهه که #امام_زمان خودتو خوشحال کردی ...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دلنشین می خونه...👆
شده دلتنگ شوی؟!
غم به جهانت برسد....
🆔@ShahidBarzegar65
#حرف حساب
این متن عالیه ....
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...
باور کنید تک تک آدم ها زخمیاند....
هرکس درد خودش را دارد دغدغهی خودش را دارد
مشغلهی خودش دارد
باور کنید...
ذهنها خستهاند قلبها زخمیاند
زبانها بستهاند برای دیگران آرزو کنیم
بهترینها را....راحتی را....همه گم شدهایم
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ... با یک اتفاق...
با یک نیامدن..بایک دیر رسیدن.بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..آدم را آدم ها پیر می کنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاصلتو با آدما حفظ کن ..
بعضی از آدما
منتظرن بفهمن چی تو دلته
که با همون راز ازت سوءاستفاده کنن !
🆔@ShahidBarzegar65
💢قدرت عشق در ساخت بازار وکیل شیراز
گویند که ...
در زمان کریمخان زند مرد سیه چهره و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان
مردم به سیاه خان شهرت داشت
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد
او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت
بنابرین استادان معماری به کارگران
تنومند و قوی و با استقامت نیاز
داشتند تا مصالح را به دوش بکشند
و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد
و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و ور دستانش آجرها
را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت
میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت
و همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته
سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد
اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب می افتد
او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و رفت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت
و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا
پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود
بعد رو به همراهان کرد و گفت
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جایگاه ما در پیشگاه #امام_زمان
🎙 کلیپ سخنران مهدوی
⏰ زمان : ۱ دقیقه و ۷ ثانیه
#اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان
🆔@ShahidBarzegar65
✅#کلام_شهدا
🌹🕊 شهید #حاج_قاسم سلیمانی
ما فقط در راه خدا باید بجنگیم☝️🏻
شهید همت سوار بر موتور،
نه سوار بر بنزِ ضد گلوله ⛔️،
به صورت ناشناس به شهادت رسید⚘️
و تا ساعت ها کسی نمیدانست او همت است...
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاییم برای شادی یک دیگر دعا کنیم
برای زندگی پرازمهربانی و
عشق دعا کنیم .
برای سلامتی و سعادت آدمها دعا کنیم.
بیاییم برای گشایش قفل هاي بسته
و زنگ زده ي زندگی انسانهای
گرفتار دعا کنیم.
پروردگارا..
ما در مسیر”بـه سوی تو آمدن”
تنهاتر از آنیم کـه گفتنی باشد!
خدایا ! از تو میخواهیم امروز
دستمارا، کـهمشتری گاه و بیگاه
بازار مهر توهستیم، بگیری
و بـه حال خود رهایمان نکنی
آمین
🆔@ShahidBarzegar65
✨﷽✨
✅بسم الله بگو و برخیز
✍روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست می روند، از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟
می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند!
مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر ( حضرت رقیه) (علیها السلام به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد
📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
به نقل از: سحاب رحمت۷۷۷
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹
#بابک_نوری
آقا بابک تولدت مبارک... التماس دعا...
سالروز ولادت 7/21❣
🆔@shahidBarzegar65
#بانوان_نمونه
🌺مرضیه حدیدچی
💢بانو حدیدچی از سال ۱۳۴۰ به جمع مبارزان با رژیم شاه پیوست و با ورود به تشکیلات شهید سعیدی فعالیتش گسترش یافت.
💢 با دانشجویان مبارز دانشگاههای تهران همکاری کرد و بارها بازداشت و شکنجه و زندانی شد و در این شکنجهها یکی از دخترانش نیز همراهش بود.
💢 او در سال ۱۳۵۳ پس از آزادی موقت از زندان برای درمان جراحتهای شکنجه، به صلاحدید برخی از همرزمان با پاسپورتی جعلی از کشور خارج میشود و تا پیروزی انقلاب را در خارج از کشور میماند و به مبارزه ادامه میدهد.
💢 او ابتدا به لندن رفته و به کار میپردازد. در فرانسه و انگلیس در اعتصاب غذاهایی برای آزادی زندانیان سیاسی ایرانی شرکت میکند و حتی در زمان حج به عربستان سعودی رفته و اعلامیههای امام خمینی (ره) را میان زائران توزیع میکند.
#بانوان_بهشتی
اللهم عجل لولیک الفرج 🕋
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه اسلام به دختر ☺️🌼
🆔@ShahidBarzegar65
#استاد_قرائتی
✅ لحظات ناب دعا برای فرزندان
نيمه شبى پدر علامه مجلسى قدس سره براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مى دهد، اشک در چشمانش حلقه زده، فكر مى كند كه چه دعايى بکند. یک مرتبه صداى گريه نوزاد در گهواره افكارش را متوجّه بچه مى كند و مى گويد:
«خدايا! اين بچه را مروّج دين قرار بده»
دعاى پدر مستجاب مى شود و اين طفل، «علامه مجلسى» مى شود كه حدود ۲۰۰ كتاب تأليف مى كند.
پدری که خیر خواه دیگران بود...
هیچکس را دلشکسته نکرد...
📚 خاطرات حجت الاسلام قرائتى ؛ ج۲ ؛ ص: ۹۹
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت کفاش
نمک نشناسی 😢😢😢😢
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارش امروز شهدا....
باغبان گلستانمان ایران باشیم...
🆔@ShahidBarzegar65
34.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوقت روشنفکری...
کلیپ سیاسی اجتماعی
"توله "سگ بجای "بچه "شیعه؟؟؟؟!!!
این کلیپ شیعه هارو روشن میکنه تا بدونند چرا دشمن به دنبال ریشه کن کردن ماست....؟!
انشالله خونَتون پربشه از صدای خنده نسلهاتون...
ایرانم وطن عزیزم سرزنده باشی🌹
🆔@ShahidBarzegar65
بهشگفتم
+راضیامشهیدشےولیالاننه..
توهنوزجوونی ...
جوابداد
_لذتیکهعلےاکبرازشهادت برد
حبیبابنمظاهرنبرد ...
#روے_خط_شھدا
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_محمدخانی
🆔@ShahidBarzegar65