فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌼ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ
ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ آدمى رو شخم نزن
ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکن ،حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنى
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنی
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکن
ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ...
زیرا ﺗﻮ نمیدانی
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ غمگین ﻣﺒﺎﺵ
ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯيرا ﺗﻮ نمى دانى ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ
پس همیشه شاکر ﺑﺎﺵ 🌺🍃
🆔@ShahidBarzegar65
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .
پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ
ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام یک امام حسینی دراون عالم چقدره⁉️
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای انتظار👆
بازهم پنجشنبه آمد
بیادعزیزانی که روزی گمان نمیکردیم
دیدار دوباره آنها جزو آرزوهایمان شود
آری
بایدصاحب جمعه ای بیاید
تابشویدظلمهای جهان را
به امیدفرج مولا
اللهم عجل لولیک الفرج💚
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان...(بخونیدفوق العاده است)
کات استیون از خوانندههای معروف انگلستان
بود كه پس از سال ها خوانندگی و آوازخوانی
به سرطان حنجره دچار شد
کات استیون به بیمارستان مراجعه كرد
و دلیل ریزش این همه خون از گلویش را
جویا شد و پزشكان متخصص بعد از انجام
آزمایشات پزشكی مشخص كردند كه آقای
كات استیون به سرطان حنجره دچار شده
توصیههای پزشكان این بود كه او نباید
تا آخر عمر با صدای بلند صحبت كند
و هرگز نباید آواز بخواند
پس از مدتی كه كات استیون از حرفه
خوانندگی كنار رفت سلولهای سرطان زا
به تمام قسمتهای عصبی حنجره او نفوذ
كرده بود تا جایی كه به سختی میتوانست
صحبت كند
او میگوید بسیار ناامید شده بودم
چون باور كرده بودم كه به زودی مرگ
به سراغم میآید لذا تصمیم گرفتم
این مدت محدود باقیمانده عمرم را
به كشورهای دیگر سفر كنم
و خود را مشغول شناخت فرهنگ
و آداب و رسوم ملتهای دیگر كنم
در اولین سفر خودم به كشور مصر كه
كشوری تاریخی و كهن سال است سفر كردم
به نمایشگاه كتاب در شهری رفتم که در این
نمایشگاه كتابهای قدیمی از نویسندگان برتر
مصر و دیگر نویسندگان مطرح دنیا آنجا
موجود بود كه ناگاه چشمم به كتابی افتاد
كه هر چقدر آن را نگاه كردم اثری از نویسنده نیافتم
كتاب تقریباً پرحجم و به زبان عربی
نوشته شده بود و من هم توانائی مطالعه
آن را نداشتم لذا نگهبانی را صدا زدم
و سراغ نویسنده كتاب را گرفتم
گمان میکردم كتاب آنقدر قدیمی است كه
نویسنده آن معلوم و مشخص نیست
نگهبان نگاهی به من كرد و گفت: نویسنده
این كتاب خداوند آسمانها و زمین است
با شنیدن این سخن حس بسیار غریب
و غم انگیزی به من دست داد و به قول
معروف تمام موهای بدنم راست شد
گفتم: امكان دارد من یک نسخه انگلیسی
از این كتاب را ببینم؟
آن نگهبان یک نسخه از ترجمه قرآن را
برایم آورد من هم وقتی آن را باز كردم
میانههای كتاب بود
اولین نگاهم به سوره یوسف افتاد
وقتی آن را خواندم آنقدر برایم لذتبخش بود
كه سه بار دیگر پشت سر هم آن را خواندم
و با اشتیاق به فراگیری زبان عربی پرداختم
و با تلاش بسیار اندكی از متن عربی را
هر روز میخواندم و برایم خیلی عجیب بود
كه احساس میکردم گلو درد من شدت
روزهای قبل را ندارد و كم كم از درد آن
كاسته میشود
تا اینكه روزی در اتاقم قرآن میخواندم
كه خون بسیار زیادی از گلویم بیرون آمد
من هم بسیار ترسیدم و گمان كردم
سرطان تمام گلوی من را از بین برده است
به سرعت من را به بیمارستان رساندند
و پزشكان به بررسی آزمایشات و معالجه
من پرداختند
كه پس از مدتی همه آنها بهت زده
و در نهایت تعجب و شگرف ساكت بودند
و به من نگاه میکردند من هم اشک از
چشمانم جاری شد گمان كردم اتفاقات بسیار
بدی افتاده است ولی پزشكان من را در
آغوش كشیدند و با صدای بلند گفتند:
مژده ای بدهید آقای كات استیون
اثری از سرطان باقی نمانده است
من هم بلافاصله دانستم
كتاب خدا برای من شفابخش بوده است
و از آنروز به بعد قرائت قرآن را ترک نکردهام
و مردم را به دین اسلام دعوت میکنم
همیشه خدا را شاكرم چون قبل از اینكه
مسلمانان را بشناسم قرآن را شناختم
كات استیون بعد از اینكه مسلمان شد
به ساخت مسجدهای زیادی در اروپا پرداخت
و مردمان زیادی را خداوند به سبب ایشان
هدایت كرده است
وی نام خود را به یوسف سامی تغییر داد
چون شفای خود را از سوره یوسف میداند
به خواندن سرودهای اسلامی به زبان عربی و انگلیسی مشغول هست
هفته کتاب وکتابخوانی بر بهترین نویسنده دوجهان هستی؛ودوستداران وکاتبان حق وحقیقت گرامی باد
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه سالروز فتح سوسنگرد
📼 | میگفت: من توی کشور خودم خم نمیشم، دشمن باید خم بشه...
🌹به مناسبت سالروز آزادسازی سوسنگرد بشنوید روایت جالب امیر دریادار سیاری از غرور و شهامت سرلشکر فلاحی
🆔@shahidBarzegar65
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 حاجت گرفتن از امام زمان ارواحنا فداه
🔹 در این کلیپ کوتاه استاد عالی اشاره به داستانی جالب از ملاقات یکی از عاشقان با حضرت ولی عصر ارواحنافداه و حاجت گرفتن از حضرت دارند .
🆔@ShahidBarzegar65
💫پارت(۲۲)
جلد دوم کتاب ازقفس تا پرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝چادر نمـــاز
🌷 زمان جنگ تحمیلی بود و خاطرم هست که آن سال نُه سالم شده بود و به سنّ تکلیف رسیده بودم و همراه با بزرگترها به مسجد می رفتم
🌷چادرِ نماز مادرم را که بسیار برایم بزرگ بود می پوشیدم و از ترسِ زمین نخوردن ؛گوشه های چادر را در مشت می گرفتم وبه زحمت با دستان کوچکم دور کمرم جمع میکردم وبه راه می افتادم امادو دقیقه بعد چادرزیر پایم می ریخت و دوباره این وضع تکرار میشد
🌷 یک روز وقتی از مسجد بیرون آمدم دیدم عمو هم داخل حیاط مسجدمشغول احوال پرسی ،با اهالی روستاست
انگار تازه از جبهه به روستا بر می گشت و مثل همیشه ایستگاه دل چسبش مسجدبود،
🌷با ذوق صدایش زدم: سلام عمو محمّد! با شنیدن صدایم سرش را به طرف بالکن مسجد چرخاند
سریعاً به طرفم آمد و مرا در آغوش کشید و بوسید و گفت: علیکم السلام عزیزِ دلِ عمو!
🌷 بعد لبخندی زد وگفت: چقدر خوشحالم که تو را اینجا میبینم. گفتم: عمو! من به سنّ تکلیف رسیده ام :. پرسید .پس چرا با چادر خودت نیامدی؟
🌷سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم عمو دستم را گرفت به خانۀ مادربزرگ آمدیم. ولی حیف که عمو همیشه کم مرخّصی میگرفت و همۀ ما مدّت زمان طولانی را به شوق دیدار او منتظر می ماندیم و او همیشه دیر می آمد و زود میرفت.
خلاصه چند روزی از آمدنش می گذشت،
🌷تااینکه یک شب عمو به منزلمان آمد و از داخل پلاستیک مشکی که همراهش بود دو بستۀ روزنامه پیچ شده در آورد و به من و خواهرم داد
وقتی بسته ها را باز کردیم باورمان نمیشد عمو به ما دو قواره چادرسفیدِ گُلدار که خیلی زیبا بود هدیه داد
🌷 با خوشحالی عمو را بوسیدیم
عمو به مادرم رو کردوگفت: زن داداش! این پارچه ها را برایشان چادرِ نماز بدوز،
که اگر دفعۀ بعد آمدم بچه ها را با چادرنمازِ خودشان ببینم
اینطوربرای انجام واجباتشان اراده بیشتری خواهند داشت
🌷صبح شد و مادرمان پارچه ها را به خاله خیّاطِ روستا داد و پس از دو روز چادرها را از خیّاط تحویل گرفتیم و پوشیدیم.
با شادمانی به خانۀ ننه آقا [مادربزرگمان] آمدیم فریاد زدیم: عمو عمو!
🌷مادربزرگ روی پله های حیاط با کاسه ای خالی از آب نشسته بودو در حالی که اشک هایش را با گوشۀ چادرش پاک می کرد ؛ با صدایی گرفته و لرزان گفت:
عمو رفت، برای آمدنش دعا کنید
🌷 گرچه آن روزبا ناراحتی و ناامیدی به خانه آمدیم.ولی ازاینکه اولین هدیه تکلیف را ازعموشهیدگرفته بودیم شوق زیادی برای نمازاول وقت درمسجدرا داشتیم.
✨راوی: ص. برزگر
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو راه برای آزادسازی ذهن⁉️
مقاومت
تغییر جهت
🆔@ShahidBarzegar65