eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
7.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
اسامی هم محلیهای شهیدبرزگرکه به شهادت نائل آمدند. (به ترتیب تاریخ وزمان شهادت) ۱-محمدجعفرافتاده فلاح⚡️۱فرزند ۲-مسلم بزم آرا ⚡️۴فرزند ۳-رضامتقی روشن ⚡️۶فرزند ۴-محمدرضامهربان ⚡️۵فرزند ۵-علی اصغرکوهی ⚡️۲فرزند ۶-حیدرعلی بزم آرا ⚡️۳فرزند ۷-ابوالفضل آشفته ⚡️مجرد ۸-علی اصغر ریاحی ⚡️۴فرزند ۹-محمدعلی برزگر ⚡️مجرد ۱۰-محمدصفدری ⚡️۲فرزند ۱۱-برات عیدی ⚡️۴فرزند ۱۲-عباس پهلوان ⚡️۶فرزند ۱۳-علی فلاح ⚡️مجرد (علی پسرعموی شهیدبرزگربودکه چندسال قبل ازشهادت به شهرکوچ کردوپس از۱۷سال نشانی ازمادرش رایافت .اما ۲۱روزبعدازوصال مادرو پسر؛ علی به جبهه میرود و در جزائر مجنون تا۱۲سال گمنام می ماند) هریک ازشهدای رستم آبادقصه غم انگیزی دارد. یکی بادوفرزندمعلول دیگری تازه پدرشده بود یکی پس از۱۷سال تازه مادرش رایافته بود آن یکی مثل حُر تازه لشکرخمینی بود آن یکی تمام املاک اصلاحات ارضی شاه رابه صاحبانش پس دادورفت ودیگری قراربود دامادشود. آن یکی بایک پسرمعلول وبسی دیگر.... این شاهکاردست صدام است که چندین پدرومادر ۱۰همسر ۳۷فرزند؛ و ده ها خواهر وبرادر وچندجانباز دررستم آبادکوچک داغدارعزیزانشان شدند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
<< دنیا یک خانه است>> و آدمها مانند یکی از وسایل خانه 🔸️بعضی کارد هستند تیز ، برنده و بیرحم. 🔸️بعضی کبریت هستند و آتش به پا میکنند. 🔸️بعضی کتری هستند و زود جوش میآورند. 🔸️بعضی تابلوی روی دیوار هستند، بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد. 🔸️بعضی قاشق چایخوری هستند، و فقط کارشان بر هم زدن است. 🔸️بعضی رادیو هستند و فقط باید بهشان گوش کرد. 🔸️بعضی تلویزیون هستند، و اهل اجرای نمایش اند . اینها را فقط باید نگاه کرد.. 🔸️بعضی قندان هستند، شیرین و دلچسب. 🔸️بعضی دیگر نمکدان، شوخ و بامزه. 🔸️بعضی یک بوفه شیک هستند، ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند. 🔸️بعضی سماور هستند، ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست. 🔸️بعضی یک توپ هستند، از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند. 🔸️بعضی یک صندلی راحتی اند، میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد. 🔸️بعضی کلاه هستند، گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند. 🔸️بعضی چکش هستند، و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است. 🔷️ و اما..‌‌‌. 🔹️بعضی ترازو هستند، عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد. 🔹️عده ای تنگ بلورین آب هستند، پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند. 🔹️برخی آینه اند، صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقت‌ند. عده ای، چتر هستند، یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات. 🔹️عده ای دیگر لباس گرم هستند، در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش. 🔹️عده ای مثل شمع، میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند. به راستی ما در زندگی کدام نقش را داریم؟ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 🍀 اللهم عجل لولیک الفرج
بندگی 🌤 امروز را شروع میکنم بنام رب ! بنام او که به محض اینکه پیدایش کنی ، برایت سنگ تمام میگذارد... چه شانه گرمی داری خدا... چه دست نوازشی داری خدا .... 🌤ای پشتیبان ! ای تنها حامی ! ای که الهام میکنی ! و با نشانه هایت با بندگانت صحبت میکنی ، 🌤 ای تنها قدرت ! که دستان تنهای مرا در دستان گرمت میفشاری ! تنهایمان نگذار ، 🌤زیرا آنوقت ما می مانیم و تنهایی و ترس ... درها دیوار میشوند به رویمان ... و امیدهایمان یک آرزوی دور از دسترس باقی می مانند.... 🌤تنها نور وجود توست که دل ما را آرام نگه می دارد .... نورت را مدام به دلمان بتابان... الهی آمین 🤲 امروزتان بخیر "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
📝تبعیض ممنوع حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو دوباره حاجی پرسید: واقعا؟جون حاجی؟ عبادی نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر بهشون میدیم حاجی قاشق را برگرداند عبادی گفت: بخدا فردا بهشون میدیم حاجی همین طور که کنار میکشید گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! شهید 🕊🌹 "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به خدای خود اعتماد کنیم امروز را دریابیم ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌ @dl_bekhooda_bespar♡•• "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
عرض سلام واحترام 🌸راستش این روزا پیامهای زیادی از حاجتهایی که ازشهیدبرزگرگرفتین به دستم رسید. خدامیدونه چقدرخوشحال شدم. والبته شرمنده!! شرمنده که مثل شماهااونقدرنتونستم درکش کنم. 🌸شنیدم خیلیهاواسش چله گرفتین؛عاشورا خوندین؛سرمزارش رفتین؛متوسل شدین و ... حاجت گرفتین. خیلیا درعالم رویادیدینش باهاش حرف زدین. نویدگرفتین. ازاینکه نتیجه خوبی گرفتین الهی شکر خوش به سعادتتون. 🌸دوم اینکه خیلی پرسیدن چراسفارش تبلیغ قبول نمی کنید؟ بایدبگم ممنون ازاعتمادتون. انشالله وقتش که شدچشم. 🌸سوم اینکه تبادل انجام نمیدیم لطفا صبورباشید 🌸ودرآخربعضی ازبزرگواران باهنرشون (استیکرسازی؛جلوه های ویژه و...)ماروشرمنده خودشون کردن. هرهنری که ازجان ودل هدیه به شهیدداریددرکمال ادب قبول خواهیم کرد. 🌸سپاس ازلطفتون تصویربالا:سمت چپ؛ آخرین نفرکنارسفره شهیدبرزگرهستند "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌿🌺﷽🌿🌺 🔸 پادشاهی را وزیری عاقل بودکه از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ 🔹 گفتند از وزارت دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ 🔻 گفت از پنج سبب: 🔸 اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند. 🔹 دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند. 🔸 سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند. 🔹 چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. 🔸 پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و او می بخشاید . 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• Join🔜 @mohandesi_fekr2 خواستم بگم خداهوامونو داره پس نگران فردا نباشید شبتون بخیر "شهیدبرزگر"💫 @SbahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💐☘🎻💕🎯 💧خدایا به لحظه شاکریم . توفقط هوایمان را داری متوجه مان می باشی و همین نگاهت ، میشود تمام دلخوشیِ دل‌های خسته ، والتیامی از تمام ظلمهایی فردی و اجتماعی که به بندگانت نثارمی شود همین نگاهت میشود تنها امید دل‌های ناامید ؛ که خستگی را کنار بگذارند و امید داشته باشند به شروعی بهترازگذشته، ولی نو ... خدابه ما فرصتی دوباره داده پس بگوخدایاشکرت که طلوعی دیگربرآمد. امروزتان بخیر. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
📷 عکسی کمتر دیده شده از شهید جوانمرد قصاب 🔹️متروی تهران ایستگاهی دارد به نام 🔹️این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. 🔹️می‌ گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه...!! 🔹️هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. 🔹️اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازویی هست.» 🔹️وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ 🔹️گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» 🔹️این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ⚘ ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان '''' است!⚘ اگرمکتب شهدا الگوی زندگیمان بود وضع مردم این چنین نبود فقط به کلام نگوییم شهدا شر منده ایم ❤️ اگرهستیم... شهدا رهرو میخواهند یاربه دردبخورمی خواهند زیرا بانطق زیبا گره از کسی گشوده نمی شود. مثل شهدا کلید دلهای بسته وناامید باشیم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌟 سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتقال دادند. تا جریان را فهمیدم سریع خودم را به مشهد رساندم. 🌟پزشکان معالج پس از معاینه و عکس برداری از دست محمد تشخیص دادند که شدت جراحت به حدی است که باید دست محمد از آرنج به پائین قطع شود! 🌟محمد خیلی بی تابی می کرد و راضی به این کار نمی شد، به او دلداری می دادم که این کار به نفع خودش است. 🌟با گریه گفت: «پس قبل از عمل مرا به حرم آقا امام رضا(ع) ببر!» شب ایشان را مرخص کردم و با هم برای زیارت، به حرم امام رضا(ع) رفتیم. 🌟حال غریبی داشت، با گریه و زاری با امام رضا(ع) درد دل می کرد و حاجات خود را می خواست. به نیمه شب که نزدیک شدیم من خوابم برد. ناگهان از صدای گریه از خواب پریدم. 🌟محمد بلند گریه می کرد و می گفت: «برادر بیا، امام رضا(ع) مرا شفا داد.» صبح به بیمارستان برگشتیم. 🌟تا پزشک معالج برای معاینه آمد، محمد با شعف خاصی گفت: «دست من خوب است، دیگر نیاز به جراحی ندارد!» پزشک با چشمانی متعجب و ناباورانه به محمد خیره شد. 🌟محمد خواهش کرد تا دوباره از دست ایشان عکس گرفته شود. رفتیم از دست ایشان عکس گرفتیم. 🌟وقتی دکتر عکس را دید با تعجب گفت: «این دست که مشکلی ندارد و نیازی به قطع کردن آن نیست!» 📚 از کتاب رو سفید قیامت!(جلد ۵-همسفر تا بهشت) 🌷هدیه به شهید عبدالمحمد آزمون صلوات,,شهدای فارس "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ منو بدجوری شکست / تحقیرم کرد! ✘ این همه عاشقش بودم، یهو کشید کنار! ✘ خیلی وقته دیگه محلّم نمیذاره! ※ حالم اصلاً خوب نیست... حالتوبه خدابسپار "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشک از باران پرسيد: «كار تو چيست؟» ‌‌ باران با لطافت جواب داد: «تلنگر زدن به انسانهايى كه آسمان خدا را از ياد برده‌اند...» ‌‌ "گاهى بايد كركره زندگى را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشترى نگاه كنيم... شايد چيزهايى را از ياد برده باشيم!" ✨شبتون سراسرآرامش "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یکی ازجمعه ها 🌸او خواهد آمد 🌹به درد عشق 🌸درمان خواهد آمد 🌹غبارازخانه های دل بگیرید 🌸که بر این خانه 🌹مهمان خواهد آمد 🌸به امید ظهور مولایمان 🌹اللهم عجل لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۵ ذی القعده روز " " است زمانی که تمام روی زمین را آب فرا گرفته بود، در این روز، نخستین خشکی که محل خانه خدا بود از زیر آب سر برآوردند " روز گسترش زمین مبارڪ " "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞اواخر حکومت آخرین پادشاه عراق فیصل دوم با تختی و مهدی یعقوبی رفتیم مسجد کوفه 💞 به محض ورود تختی کفش و جوراب را در آورد و بر روی خاک مسجد کوفه شروع به قدم زدن کرد تا جلوی محراب محل ضربت خوردن مولا ... 💞 به تختی گفتم غلامرضا روبه دوربین وایسا تا عکس بگیریم اما او با چشمای اشک آلودلبخند زد و گفت : 💞داداش اگر می خوای همه عالم ببیننت هیچوقت به مولات پشت نکن (وما هیج عکسی نداریم که تختی پشت به ملجا مطهر باشد ) 📚 از کتاب اشک قهرمان خاطره مرحوم ناصر گیوه چی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت (۳۸) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝نارگیری♡ 🌷جشن ازدواج نوه ام [علی رضا فلاح فرزند تاج الملوک خواهر شهید در راه بود و ما خود را برای برگزاری مراسم فردا مهیا می کردیم منزل میزبان از بوی خوش ،اسفند چراغانی جلو در و صدای دَف پیدا بود و خبر از اتفاقی مبارک میداد. 🌷مردم آبادی خود را در شادی هم دیگر سهیم می دانستند و هر کس در حد توان برای هر چه بهتر شدن مجلس و جشن کاری انجام میداد. محمد در این زمان کودکی بیش نبود ولی از روز اول آن قدر ذوق جشن عروسی داشت که از همه زودتر لباس نو بر تن کرد و از جهازکشان تا عروس بران پا به پای بزرگان قدم بر می داشت 🌷 تا اینکه شب حنابندان فرارسید رسم بود یک کودک حنا را از کف دست عروس می قاپید و می برد. عروس از میان بچه ها محمد که دایی داماد وخودش بود را برای حناکشی انتخاب کرد. 🌷 روز سوم جشن بود که برای بدرقه عروس به سمت منزل دخترم به راه افتادیم جوانان بسیاری برای مراسم «نارزنان» دور داماد حلقه زده بودند. 🌷 طبق سنت دیرین داماد بر بلندا می رفت تا مراسم نارزدنش را اجرا و ازدواجش را به رخ مجردها بکشاند و آنها را برای ازدواج تشویق نماید، غوغایی از شور و هیجان در وسط آبادی بر پا شد. 🌷پس از بدرقه عروس و داماد با عجله منزلم آمدم تا برای دامها خوراک بگذارم، در اصطبل مشغول علف ریزی در آغلها بودم که محمد با داد و بیداد وارد حیاط شد. پرسیدم: چه خبر شده؟ این همه داد و هوار برای چیست؟ 🌷محمد دوان دوان جلو آمد و در حالی که یک دست خود را در پشت کمرش پنهان کرده بود پرسید ننه اگر گفتی چه آورده ام؟ ادامه دارد......
💫پارت(۳۹) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝(ادامه خاطره نارگیری) 🌷گفتم :دستمال شادباش گرفتی؟ چرخی به دورم زد و و گفت: نه... حالا چشمانت را ببند تا نگفتم باز نکن چشم بستم، وقتی چشم گشودم انار سرخی روی دست محمد دیدم. 🌷پرسیدم: کی به تو این انار را داد؟ گفت :داماد با پوزخند گفتم: الکی نگو پسر، در شال کمر داماد مقداری قند و سیب سرخ میریزند و فقط چند انار برای شگون می گذارند که آن چند انار هم از دست جوانان خلاصی ندارد، برو بچه بازیت را بکن 🌷محمد :گفت راستش را بگویم قول میدهی بپذیری؟ به نشان تاییدسری تکان دادم محمدادامه داد: داماد در حال نارزدن بود از میان تمام پرتابهای میوه یک انار جلو پایم افتاد خم شدم و از لا به لای جمعیت میوه را برداشتم. 🌷پرسیدم با انارت میخواهی چه کنی؟ گفت: این انار روزی من است ولی قصد دارم امشب شما و برادرم را شریک کنم شب که شد محمد انار را قاچ کرد بسیار ترش بود. 🌷با خوردن دانه اول در منزل را زدند. پشت در رفتم دختر همسایه بود که می گفت :خاله به داد مادرم برس زن همسایه باردار بود و گاهی فشارش بالا می رفت سراغش رفتم هر چه از دستم بر می آمد انجام دادم ولی فایده نداشت 🌷ناگاه انار ترش محمد یادم آمد و فوراً به خانه برگشتم گفتم پسرم! همسایه مریض است، گمانم دوای دردش همین انار دستت باشد اجازه میدهی یک قاچ برایش ببرم. 🌷محمد نصف انار را به من داد و گفت یک تکه برای رسول نگه میدارم اگر همسایه خوب نشد، بیا سهم مرا هم ببر شتابان میوه را به مریض رساندم با خوردن انار حالش رفته رفته بهتر شد و با آسودگی خانه آمدم 🌷وقتی وارداتاق شدم محمدرا با تنها قاج باقی مانده انارِ قسمتش دیدم که به انتظارم نشسته بود. با تعجب پرسیدم: توچرا نخوابیدی؟ گفت همسایه خوب شد؟ پرسیدم انارت را چرا نخوردی؟ پاسخ داد: گفتم شاید بقیه انارهم لازم شود. 🌷میوه دلم با اصرار همان یک قاچ انار را دو نیم کرد و با هم خوردیم واین ازلذت بخش ترین انارهایی بودکه در طول عمرم چشیدم. 🔰کتاب ازقفس تاپرواز راوی:مادرشهید هنوزعکس شهید رادراین مجلس دارم. جگرگوشه ام فقط ۸سالش بودکه انارش رابخشید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
عکس مجلس عروسی(خاطره نارگیری درپستهای قبل در۲قسمت نقل شد) سمت راست:کودکی شهیدبرزگر (دورش خط کشیده) تقریبا نیم قرن از عمراین عکس وخاطره می گذرد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکار زندگي چيست؟ ⚡️اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی ... دروغ نگویی ... کلک نزنی و سوء استفاده نکنی ... ⚡️نیازی ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنيم ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ "ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ "ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ ... ⚡️حتی ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ بیش ازحد ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ، ⚡️ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ... " ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ زندگی کردن شاهکار است ... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌
يوسف لبـخندي زد. يهودا (يکي از برادران) پرسيد: چـرا خنديدي؟ اينجا که جاي خـنده نيـست! يوسـف گفت: روزي در فکر بودم چگونه کسـي مي‌تواند به من اظهار دشـمني کند با اينکه برادران نيرومندي دارم! اينک خداوند همين برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نبايد به هيچ بنده اي تکيه کرد ... آغوش خداهمیشه بازاست. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هرروز یک فرصت است 💫 👈برای جبران آنچه که دیروز حسرتش برایت ماند 👈 و ‌تلاش برای فردایی که آرزویش را داری؛💯 ✔️پس امروزت را دریاب بی اندوهِ گذشته و به اُمیدِ آینده...✌️ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎
همسر شهید حججی: موقع پرو لباس مجلسی یواشکی بهم گفت: «هنوز ! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت. ✓*برای همه خریده بود جز خودش. گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که گرفته است. ✓*ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟» گفت: «می‌خواستم گره تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.» 📚 کتاب سربلند ...🌷🕊 مسیرزندگیتون_وعاقبتتان_شهدایی. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
دلانه✨ روی مزارش نوشته بود : بگذارید گمنام باشم که بخدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادۍ وصایایم را شعار قرار دهند اما عمل بھ آن را فراموش کنند ..! [ گلستانِ شهدای اصفهان ] ،، "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 توی وجودت گنجه ⭕️هرجا دیدید خیلی دارید وسوسه می‌شید بدونید دروجودشمایه گنجی هست که شیطان میخادازشمابگیره "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌