فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خمینی خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی: تشخیص مصلحت مردم بر عهده شما نیست. شما وکیل مردم هستید نه ولیّ مردم.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9979
شغل درستی نداشتم.
به پیشنهادهمسرم تصمیم گرفتم طلاهای خودشوبچه هاروهم بفروشم تایک شغل اساسی دست وپا کنیم. صبح روزبعد طلاهاروازخانومم گرفتم و به شهر رفتم تا تصمیم خودموعملی کنم.
نزدیک طلافروشی که رسیدم شهیدمحمدعلی برزگر رودیدم مثل همیشه بالبخنددرسلام احوالپرسی پیشقدم شدومنم کل ماجرا روبراش توضیح دادم وچون کم سوادبودم ازش خواستم بامن همراهی کنه تابرای حساب وکتاب کمک حالم بشه.
اونم بی دریغ قبول کردوباهم رفتیم طلافروشی که اون میشناخت.
طلاهارو ریختیم توی ترازو.
وزن ومبلغ تعیین شدوهمینکه میخاست طلافروش پولموبده.
آقامحمدگفت:دست نگهدارید....
اگه هردوی شماراضی باشین من اون گوشواره روخریدارم....
فک کردم برای مادرش میخادبرداره ... یاشایدپس اندازکنه برای همسر آیندش...
گفتم...کی بهترازشما...هرچی میخای بردار....
محمدآقادست بردواون گوشواره رواز ترازو برداشت و حتی بیشتر ازمبلغ واقعیش خرید.
هردوباخوشحالی ازمغازه اومدیم بیرون.
میخاستم ازش خداحافظی کنم که آقامحمد مچ دستموگرفت و دوخوشه انگورطلا روکف دستم گذاشت وگفت:
یادت باشه...هرکاری میکنی بکن...
اما گوشواره ازگوش بچت درنیار.... خیریت نداره...یه بارکشیدن بسمونه.... گیج شده بودم...
نمی فهمیدم آقامحمدازچی حرف میزنه؟؟؟!!!
پرسیدم:مگه اون گوشواره رو نخریدین؟
گفت:نه...این یک هدیه کوچیک ازطرف من به دخترته...فقط قول بده ازطرف خودت بدی...وتاعمرم به دنیاست ماجرای امروزو واسه کسی تعریف نکنی...
ازخجالت آب شدم.....
عصرباچندین راس دام ؛دوخوشه انگور طلا ؛ یک جعبه شیرینی ؛به خونه برگشتم.
شب وقتی خانومم گوشواره زهرا روگوشاش میکرد...آهی کشیدو گفت:
دیشب اگه بدونی چقدرالتماس میکرد در نیارم... باوعده وعیدراضیش کردم...
بغض راه گلومومی فشرد...
محمدآقاحال بچه مو بهترازمن درک میکرد....
اون شب بچم ازخوشحالی خواب به چشش نمیرفت...
اون نمیدونست مردونگی روکس دیگه درحقمون تموم کرده....
راوی: هم محلی شهیدبرزگر
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9980
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک جرعه آرامش..
این داستان رو گوش بده تا بدونی چرا نباید غُر بزنیم !؟
خوشبختی یعنی
واقف بودن به اینکه هر چه داریم
از رحمت خداست
و هر چه نداریم از حکمت خدا...
احساس خوشبختی یعنی همین!
خوشبختی رسیدن به خواستهها نیست،
بلکه لذت بردن از داشتههاست
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9981
❤️ نجات گمشده و عنایت به زائرین
خادم و کلیددار حرم که مکبر مرحوم آقای روحانی که از علمای قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسکری ع بود می گوید: شبی از شبهای سرد زمستان در خواب حضرت معصومه علیها السلام را دیدم که فرمود: بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن کن.
من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نکردم. مرتبه دوم همان خواب تکرار شد و من بی توجهی کردم
در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمی گویم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن کن!
من هم از خواب بلند شده بدون آنکه علت آن را بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن کردم و بر گشته خوابیدم.
صبح بلند شدم و درهای حرم را باز کردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم با دوستانم کنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته، صحبت می کردیم که متوجه صحبت چند نفر زائر شدم که به یکدیگر می گویند: معجزه و کرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد، چراغ مناره حرم این خانم روشن نمی شد ما هرگز راه را نمی یافتیم و در بیابان هلاک می شدیم.
خادم می گوید: من نزد خود متوجه #کرامت و #معجزه #حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم
📚محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد،ص۱۴
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9983
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. #انگیزشی✨💌
گفتم خدایاچگونه آغازکنم؟؟؟
گفت به نام من♥️
گفتم خدایاچگونه آرام گیرم؟؟؟
گفت به یادمن♥️
گفتم بااین همه مشکل چه کنم؟؟؟
گفت توکل کن به من♥️
گفتم احساس میکنم خیلی ازت دورم
گفت نه،نزدیکترین به تو ،من♥️
گفتم چگونه ازین دنیادل بکنم وبرم؟؟
گفت به امید دیدارمن♥️
گفتم چگونه پایان دهم؟؟؟
گفت حافظ ونگهدارتو،من♥️
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9984
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋سلام علی آلِ یاسین.
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🇮🇷ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم.
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐
👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود.
هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات.
اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲
━━━✥⃝آمین یارب العالمین.
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d🌤
پویش سوره کوثرتا پایان فاطمیه دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊#زیارتنامه_شهدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
📗#داستان
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد.
نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت:
این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه پوستی که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.😒
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست.😊
او صاحب این رستوران است.😳
شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...🌱
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9989
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼غیبت که نیست،دردودله
🌼دروغ نگفتم،شوخی کردم!
🌼این مدل لباس که گناه نیست
🌼الان دیگه همه اینجوری میپوشن.
🌼همه میگن...
🌼رفیق؛ معیار اکثریت نیست
مردمُ ولش کن ببین #خدا چی میگه💚
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9990
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی امام رضا و درخواست مرد سلمونی...🥺
#امام_رضایی_ام
┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9991
🔵 زنی که دربرابر شکنجههای وحشیانه ساواک لب باز نکرد
.
.
مرضیه حدیدهچی (دباغ) یکی از زنان مبارز پیش از انقلاب و از فعالان پس از انقلاب همین روزها فوت کردند. به همین بهانه، ضمن قرائت فاتحهای برای شادی این بانوی مجاهد، مروری داریم بر خاطرات ایشان از شکنجهگاه ساواک:
.
.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. .
.
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم. .
.
مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم. .
.
یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دست ها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجه گر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلول هایم درد برخواست.
.
.اینها روایتی دردناکی از شکنجه بر این بانوی مقاوم و قهرمان و آزادی خواه بود
باصلواتی روحش شاد و یادش گرامیباد
آری...امنیت اتفاقی نیست.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9992