4.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢خاطره بسیاردرس آموز استاد محسن قرائتی ، که اشک مرحوم آیت الله میرزا جواد تهرانی را درآورد!
حتما ببینید ومنتشرنمایید.👌
#اخلاص در عمل= عاقبت بخیری
#چند_خاطره
🔸#همسر_چریک|در اولین برخورد بعد از ازدواج بهم گفت: من یه زنِ چریک میخوام که باهام همراه باشه. اگه همراه من باشی، دنیا رو مثل گوسفندی جلُوت قربانی میکنم
🔹#حبس_کنار_آقا|سیدعباس دو ماه کنار مقام معظم رهبری توی زندان ساواک بود. حضرت آقا میگفت: اولین بار وقتی نماز خوندنِ با معنویتِ شهید موسوی رو دیدم؛ شیفتهی نمازش شدم
🔸#شکنجه|طبق روایتِ حضرت آقا، ایشون رو در روز سه مرتبه، در حد شهادت شکنجه میکردند. زمانی هم که میخواستند ازش اعتراف بگیرند، از راههای متفاوتی استفاده میکردند، اما ایشون اعتراف نمیکرد. یه روز شهید به مأموران ساواک میگه اگه میخواهید اعتراف کنم، باید من رو به زیارت علی ابن موسی الرضا(ع) ببرید ، تا بعد از زیارت اعتراف کنم. اونا هم قبول میکنن؛ اما بعد از زیارت شهید موسوی بهشون میگه: من نزد امام رضا(ع) استخاره کردم و بد اومده، پس اعتراف نمیکنم...
🔹#اخلاص| خیلی مخلص بود. وقتی ازش میخواستند خودش رو معرفی کنه، میگفت: «عبدالله»... میگفت: اگه کاری رو برای خدا انجام بدی، ارزشمنده...
🔸#جای_پای_امام|توی بهشت زهرا(س) قدم میزدیم؛ که سید گفت: «دوست دارم اگه شهید شدم، منو جایی به خاک بسپارند که امام خمینی(ره) قدم مبارکشون رو اونجا گذاشتهاند... و حالا سید طبق آرزویش؛ توی بهشت زهرا دفن شده...
هدیه به روح مطهرش صلوات✨
____________________
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻هر دو رفتند وبرنگشتند
🔻اما این کجا و آن کجا......!!!!؟؟؟؟
#اخلاص #اختلاس
#شهدا...
🆔@ShahidBarzegar65
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻هر دو رفتند وبرنگشتند
🔻اما این کجا و آن کجا......!!!!؟؟؟؟
#اخلاص #اختلاس
#شهدا.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/12272
👀#داستان
🪶مردی بود كه هر كار می كرد نمیتوانست #اخلاص خود را حفظ كند و #ریاكاری نكند، روزی چاره اندیشی كرد و با خود گفت:
در گوشه شهر مسجدی متروك هست كه كسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمیكند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا كسی مرا ندیده خالصانه #
خدا را عبادت كنم.
🪶در نیمه های شب تاریك، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران می آمد و رعد و برق و بارش شدت داشت.
او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسط های عبادت، ناگهان صدائی شنید
🪶با خود گفت:
حتماً شخصی وارد مسجد شد،
خوشحال گردید كه آن شخص فردا می رود و به مردم میگوید این آدم چقدر خداشناس وارستهای است كه در نیمه های شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است.
🪶او بر كیفیت و كمیت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی كه هوا روشن شد و به آن كسی كه وارد شده بود،
زیر چشمی نگاه كرد دید آدم نیست ....
🪶بلكه گربه سیاهی است كه بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است
🪶بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی می كرد و پیش خود شرمنده بود كه ساعتها برای سگ عبادت می كرده است.
🪶خطاب به خود كرد و گفت:
ای نفس،
من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریك خدا قرار ندهم،
اینك می بینم
گربه سیاهی را در عبادتم شریك قرار دادهام
🪶وای بر من!
چقدر مایه تأسف است
كه این حالت را پیدا كرده ام
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/12454