#داســتــان_مـعـنــوی
🌾گویند: روزی #ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جائی به جای دیگر نقل مکان کند خیمهای را دید و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلائی
بر سر آنان بیاورم
🌾به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را میدوشد بدان سو رفت و میخ را تکان داد،
با تکان خوردن میخ گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت،
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مُرده، همسرش را زد و او را طلاق داد،
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد.
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند:
ای وای این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم
#حکایت ما انسانهاست ...
بیشتر مردم فکر میکنند کاری نکردهاند در حالی که نمیدانند چند کلمهای که میگویند و مردم میشنوند سخن چینی است و مشکلات زیادی را ایجاد میکند.
آتش اختلاف را بر میافروزد
دوستی و صفا صمیمیت را از بین میبرد
کینه و دشمنی میآورد
طراوت و شادابی را تیره و تار میکند
دلها را میشکند
و بعداً کسی که اینکار را کرده فکر میکند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است
✅قبل از اینکه حرفی را بزنی
مواظب سخنانت باش
مواظب باش میخی را تکان ندهی.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9553
...
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
#داســتــان_مـعـنــوی
یکی از دوستان تعریف میکرد
میگفت وسط بیابون بنزین تموم کردیم
خانوادم تو ماشین بودند
هوا خیلی گرم بود تقریباً نزدیک ظهر
گالن چهار لیتری رو برداشتم
اومدم کنار ماشین وایسادم شروع کردم
به دست بالا کردن واسه ماشینهائی که
به سرعت از کنارم رد میشدند
ساعتی گذشت و کسی نایستاد
کلافه شده بودم
از من بدتر زن و بچههام تو ماشین
خیلی از این وضعیت شاکی بودند
بازم سعی خودم رو کردم ولی فایده نداشت
یک دفعه فکری به ذهنم رسید
سرم رو از شیشه داخل ماشین کردم
و به خانومم گفتم بچه شیرخوارم رو بده
پرسید میخوای چیکار کنی
گفتم مگه نمیبینی کسی نگه نمیداره بهمون
بنزین بده شاید به خاطر بچه نگه دارند
به محض اینکه بچه رو بغل گرفتم دیدم
یه ماشین هجده چرخ منو که دید به سرعت
نگه داشت و به سرعت پایین پرید
و با یه کلمن آب به سمت ما دوید
نفس زنان گفت چی شده؟ بچه تشنشه؟
گفتم نه دو ساعتی هستش اینجا ایستادیم
برای بنزین، دیدم کسی نگه نمیداره
بچه رو بغل کردم
دوستم میگفت دیدم اشک تو چشمهای
راننده حلقه زده، گفت مرد حسابی
تو که میدونی ما شیعه ها به اینجور
صحنه ها حساسیم چرا با دل ما بازی میکنی
و نشست کنار ماشین
من و خانوادم دیگه حالمون رو نفهمیدیم
و شروع به گریه کردیم
نمیدونم چند تا ماشین نگه داشتند
تا ببینند چه اتفاقی افتاده
ولی همینو میدونم هیچ وقت، هیچ وقت
دیگه اون لحظه روضه رو یادم نمیره
لحظهای که امام نگاه کرد
دید گوش تا گوش 😭😭
یا علی اصغر حسین علیهالسلام🖤
#لبیک_یاحسین
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16264