2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سهم شان فقط یک قرص نان بود
که از آن هم میگذشتند تا به دیگران برسد...
#خاطره ...
آسیابان منطقه بودم.
یادمه اون روز چندین نفر برای سفارش منتظربودن که دیدم حیدرعلی هم اومد داخل....
بعداز سلام واحوالپرسی گفت:
میخام برم جبهه...
اومدم تا این مقدار گندم رو برای بچه ها مهیا کنم تا وقتی برگشتم گرسنگی نکشند.
بعدش کمی به فکر فرو رفت و به من گفت:
اما اگر برنگشتم چی؟
گفتم: تونگران این چیزا نباش...
یک نگاهی به من انداخت وگفت:
؛بچه هام کوچیکن...می ترسم ازطرفی خانوادم بخاطر مجلس من به زحمت بیفتن وحقی برگردنم بمونه...
بعدش به شوخی صداشو رساتر کردوبالبخندبه من گفت:
چی چی نگران نباشم...
تو نان مجلسم رو میدی؟😒😊
منم با لبخندجدی گفتم: آره😊😒
اولا که میری بسلامت برمیگردی
اگرهم قسمتت شهادت بود؛ خودم ترتیب و تدارک مجلست رو میدم...
این آخرین دیدارم باشهیدحیدرعلی بزم آرا بود.
شهیدحیدرعلی بزم آرا در تاریخ ۲۱؛۱۰؛۱۳۶۵ درمنطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
قولی که به شهید داده بودم را ادا کردم....
اما شهدا مدیونِ کسی نمی مانند.
سالها بعد کوچکترین دخترشهیدحیدرعلی شد همسر پسرم. ...
روایتگر: ن. برزگر...
شهیدحیدرعلی بزم ارا یکی از ۱۱شهید رستم اباد وهم محلی شهیدمحمدعلی برزگرمی باشد.
#شهیدحیدرعلی بزم آرا