فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستین شهدا حاجتشون رو ازچی گرفتن؟!
میخای بدونی این کلیپ رو گوش بده...
🆔@ShahidBarzegar65
● دیدار ما فعلاً میسر نیست ●
در سال ۱۳۸۴ چلهای را به نیت دیدار مجدد
با امام زمان(عج) آغاز کرد.
در روز آخرین چله،
پیرمردی را دید
که او را به اسم صدا کرد و گفت:
«آقای رفیعی!،
امام زمان به شما سلام رساند
و گفت:
"دیدار ما فعلاً میسر نیست،
اما به دیدار نائب ما خواهی رسید."»
دکتر رفیعی تعجب کرد،
این شخص که بود؟!
از کجا میدانست...
همان روز با او تماس گرفتند و گفتند:
«به همراه دیگر جانبازان برای افطار به خدمت رهبر انقلاب خواهید رسید
و در آنجا خاطرات را نقل خواهید کرد.»
شهریور ماه بود
که دکتر رفیعی به دیدار نائب امام نائل شد.
📖 منبع: کتاب "منتظر"، خاطرات شهید دکتر محمود رفیعی، انتشارات شهید ابراهیم هادی.
🌹 جانباز شهید دکتر محمود رفیعی
■ مزار: گلزار مطهر شهدای روستای چوبیندر قزوین
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شما همراهان همیشگی
تشکر از استاد گرانقدرم
( آقای دکتر م-ج حسینی)
بابت ارسال این کلیپ پرمحتوا
🆔@ShahidBarzegar65
♥️🕊..!سفارش امروز شهدا
جوریزندگیکن
کهوقتیصبحپاهات
زمینرولمسمیکنه،
شیطانبگهاوهبازاینبیدارشد:)!'
شھیدمقاومتجھادمغنیه
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «او منتظر همت ماست»
👤 استاد شجاعی
🔺 امام زمان چرا تنهاست؟
واللّه قسم امام زمان منتظر همت ماست.
🆔@ShahidBarzegar65
💢اگر از تو درباره غزه پرسیدند، بگو
در آنجا شهیدی است
که شهیدی آنرا حمل میکند
و شهیدی از او عکس میگیرد
و شهیدی او را بدرقه میکند
و شهیدی بر او نماز میخواند.
❤️درجنگ ۴۰روزه اسرائیل؛حاج قاسم دعای جوشن صغیر را سفارش نمودند
هرکس دوست داره در نجات مظلومین جهان سهمی داشته باشه بسم الله...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ میخونه حاج قاسم شنیدین؟!...
هرکه را صبح شهادت نیست
شام مرگ هست...
بی شهادت مرگ باخسران
چه فرقی میکند؟؟!
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند ⚘
😇😇 خدایا شکرت 😇😇
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دل شکسته دارم میخری یا نه؟
بگو منو پیش خودت میبری یا نه؟
🦋هرگاه شبهای جمعه شهدارایاد کنید
شهدانیز شمارا نزد اباعبدالله(ع) یادخواهندکرد...
🕊شهیدزین الدین
🌹اَللّهُّم صَلِّ عَلی مُحمَّدوآلِ مُحمَّدو عَجِّل فَرَجَهم
🕊التماس دعا برادرشهیدم....
🆔@ShahidBarzegar65
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد.
پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت.
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
بعداز خوبی...
گروگان گیری ممنوع....
🆔@ShahidBarzegar65
💛 #حضرت_ابوالفضل_علیهالسلام
💛 #حضرت_صاحب_الزمان_عج
🌷پیکرش به طور کامل سوخته بود و اسـتخوان هایش درهم شـکسـته بود، بعد از دیدن پیکرش دیگر آرام و قرار نداشتم.
در خواب به سراغم آمد و دلسـوزانه گفت؛ چرا این قدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شـدی ناراحتم.!
🌷بعد با حالتی خاصی گفت، باور کن قبل از شـهادت تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شـهادت هیچ چیز نفهمیدم.
چرا که حضرت اباالفضل علیه السلام در کنارم بود و آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشـریف در بالای سـرم نشستـه بودند.
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_سید_احمد_رحیمی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🆔@ShahidBarzegar65
📜#حکایت
دانشجو🎓بود، دنبال عشق و حال 🤭، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه اش نجسی هم میتونستی پیدا کنی 📛.
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم، قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت (ره) هم دیدار داشته باشن 😇
از این به بعد رو خود حمید میگه:
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن، من چندبار خواستم سلام بگم
منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن 😥 درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن
یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی! 😓
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر رفتم. تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا رو خط بکشم، وقتی برگشتیم همهٔ شیشه های الکل رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم. مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 😌.
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن اما به هرحال قبول کردن
این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود 😔، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید! حمید! حاج آقا با شماست.
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر
من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: یک ماهه که #امام_زمان خودتو خوشحال کردی ...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دلنشین می خونه...👆
شده دلتنگ شوی؟!
غم به جهانت برسد....
🆔@ShahidBarzegar65
#حرف حساب
این متن عالیه ....
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...
باور کنید تک تک آدم ها زخمیاند....
هرکس درد خودش را دارد دغدغهی خودش را دارد
مشغلهی خودش دارد
باور کنید...
ذهنها خستهاند قلبها زخمیاند
زبانها بستهاند برای دیگران آرزو کنیم
بهترینها را....راحتی را....همه گم شدهایم
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ... با یک اتفاق...
با یک نیامدن..بایک دیر رسیدن.بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..آدم را آدم ها پیر می کنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاصلتو با آدما حفظ کن ..
بعضی از آدما
منتظرن بفهمن چی تو دلته
که با همون راز ازت سوءاستفاده کنن !
🆔@ShahidBarzegar65
💢قدرت عشق در ساخت بازار وکیل شیراز
گویند که ...
در زمان کریمخان زند مرد سیه چهره و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان
مردم به سیاه خان شهرت داشت
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد
او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت
بنابرین استادان معماری به کارگران
تنومند و قوی و با استقامت نیاز
داشتند تا مصالح را به دوش بکشند
و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد
و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و ور دستانش آجرها
را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت
میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت
و همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته
سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد
اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب می افتد
او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و رفت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت
و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا
پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود
بعد رو به همراهان کرد و گفت
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جایگاه ما در پیشگاه #امام_زمان
🎙 کلیپ سخنران مهدوی
⏰ زمان : ۱ دقیقه و ۷ ثانیه
#اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان
🆔@ShahidBarzegar65