eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو... ♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید. قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت. نام این پل معروف شد به پل آهنچی . السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 💚 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
بانوى قهرمان در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان جان بركف و رشيد اسلام ، در ميدان نبرد با صداميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاى خود را از دست داد، او مدت طولانى در بيمارستان بسترى بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بيمارستان براى عيادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نيز داشت ، ولى هنوز جريان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر مى كردند كه شايد همسر از موضوع قطع پاهاى شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بناى ناسازگارى بگذارد. مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است . اين بانو همراه بعضى از بستگان براى عيادت ، به بيمارستان روانه شده ، وقتى كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسى كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتارى ملافه را كنار زد و گفت : دو پايم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادى ؟. همسر آن رزمنده ، نه تنها از اين پيشامد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندى ، قهرمانانه گفت : عزيزم ! هيچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردى و ما خورديم ، و از امروز به بعد من كار مى كنم و با هم مى خوريم ، هيچ ناراحت مباش . هزاران درود بر اين بانوى رشيد و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شير مادرى كه چنين فرزندى پروراند، و بر آن مكتبى كه چنين شاگردى به جامعه تحويل داد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز(تلنگر آمیز) داستان زیبای زیارت امام رضا علیه السلام و تاجر 🎙 حجت‌الاسلام علیه السلام ═✧❁🌸❁✧═ https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9253
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه می‌خوای حال دلت و زندگیت بهتر بشه برای خودت زندگی کن، نه برای حرف مردم ؛باورکن هرکاری هم بکنی نمیتونی همه مردم رو از خودت راضی نگه داری پس از عمرباقیمانده لذت ببر تابجنبیم وقت تمومه؛ حیف آرامشت نیست با طرزفکربقیه خرابش کنی؟! کاری که خدا گفته باجدیت دنبال کن رفیق🌺بی خیال حرف مردم😊👌 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9254
🌹بیشتر اوقات پایین ضریح امام رضا می نشست و از همان جا عرض ارادت میکرد. ♦️یکبار برای شرکت در مراسم خطبه‌خوانی شهادت امام رضا آمده بود، هرچه اصرار کردیم ایستادن در جایگاه مسئولان را نپذیرفت! ♦️ترجیح داد در جمع سایر خادمان بایستد و همرنگ و همراه دیگر خادمان باش.. .https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9255
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه...(نوزادمرده ای که زنده شد) یه ویدئو حال خوب کن ببینید این نوزاد بعداز تولد علائم حیاتیش کاملاً ازبین میره و به قول معروف تموم میکنه اما خداوند این پرستار رو سبب برگرداندن نوزاد به این دنیامیکنه و بعداز تلاش بسیار نوزاد مرده دوباره زنده میشه. توضیح اضافه نمیدم خودتون ببینید خیلی بهتره. https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9256
28.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های سوزناک و شنیدنی حاج مهدی رسولی که انگار حرف همه ما در این روزهاست!! اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲 سیدعلی لب ترکند جان را فدایش میکنیم https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9257
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان تصادف یک دختربچه .... 💠درختی می افتد همه متوجه صدای افتادنش می شوند و یک جنگل رشد میکند و کسی متوجه نمی شود مردم اینگونه هستند به رشدت توجه ندارندبلکه به افتادنت توجه میکنند مواظب جای پایت باش https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9258
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 👌 جمشیدی ،مجری معروف صدا و سیما به دلیل تبرک جستن به قبر مطهر مادر (ع) در مدینه دستگیر میشه. اما درپایان اتفاقی عجیب وبسیار زیبا میفته؛ ببینید... https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9259
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌كلاهبرداري جديد. 👈خيلي مراقب باشيد. 🚙حتما بعدازخریدخودرویِ دستِ چندم 👌اول ببرتعویض پلاک استعلام بگیر 👌بعد محضر یادتون باشه دنیابی رحم شده؛ این پست رو برای عزیزانت بفرست تا کسی که بعدیک عمر کارحلال میخاد یک چهارچرخ بخره سرش بی کلاه نمونه... لطفا لطفا لطفا ببينيد. پولو میگیرن و ماشین توقیف میشه. بفرست برای بقیه👌 لینک روحذف نکنی ثواب نشرمعرفی کانال شهیدروهم می بری https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9261
⭕️اتفاقی جالب در تفحص شهدا 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ❤️‍🩹اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن😭 نخونی ضررکردی👌 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زمان  فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی، بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد بازکردن آن را كرد. "اسماعيل ‌خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتحعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن؛ بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر،دستور داد برای اين دورانديشی،هم وزن سرداراسماعيل‌خان،سكّه‌های طلا به او داده شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" می شناسند!✨😊👌 سقاخانه https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9263
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دعای زیبا تقدیم شماخوبان.. اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم. 🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐 👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود. هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات. اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲 ━━━✥⃝آمین یارب العالمین. https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d سلام بر سردار رشید اسلام؛خداقوت شهیدنیلفروشان عزیز رسیدن بخیر ؛ به آغوش امام رضاع خوش اومدی. قدم به چشم.التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو... ♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
خیابان طبرسی مشهد رو اکثر شما بزرگواران قطعا میشناسین ومیدونید که مربوط به علامه طبرسی هست حكايتهاى مشهورى كه به مرحوم طبرسى نسبت مى دهند اينكه : سكته سنگين بر او عارض شد به گونه اى كه بى حركت به زمين افتاد، بستگان و حاضران تصور كردند كه از دنيا رفته است (با توجه به اينكه وسائل طبّى در آن زمان ، بخصوص در قريه اى مثل سبزوار نبود، بدن او را برداشته و بردند غسل دادند و كفن نمودند و دفن كردند و طبق معمول به خانه هايشان باز گشتند. ناگهان او در درون تاريك قبر، به هوش آمد ولى خود را در قبر يافت ، متوجّه خداى مهربان شد و نذر كرد هرگاه از آن تنگناى قبر نجات پيدا كند و سلامتى خود را باز يابد، كتابى در تفسير قرآن ، تاءليف نمايد. اتفاقا بعضى از كفن دزدها در كمين قبر او بود، و تصميم گرفته بود قبر او را نبش كرده ، و كفن او را بدزدد. كفن دزد در بيابان خلوت ، مشغول خراب كردن قبر او شد، خشتهاى لحد را برداشت ، و بند كفن را گشود، و همينكه خواست كفن را از بدن علامه طبرسى بيرون آورد، علامه دست او را گرفت . كفن دزد، سخت ترسيد، سپس علامه با او سخن گفت ، او بيشتر ترسيد، ولى علامه جريان را به او بازگو نمود و به او گفت مترس ، سپس كفن دزد علامه طبرسى را به دوش گرفت و او را به منزلش برد. علامه ، كفنهاى خود را به كفن دزد داد و اموال بسيار به او بخشيد، و او بدست علامه طبرسى ، توبه كرد. سپس علامه به نذر خود وفا كرد و تفسير گرانقدر مجمع البيان را كه در ده جلد است به عربى است به عربى نوشت . 🔆حكايت عجيبى از علامه طبرسى امين الدين فضل بن حسن طبرسى مؤ لف تفسير معروف مجمع البيان در سبزوار مى زيست و در قرن ششم بسال 548 يا 542 ه -.ق از دنيا رفت و قبر شريفش در مشهد مقدس در روبروى خيابان طبرسى در كنار ميدان ، معروف و مشهور است . و معروف است كه در تخريب اطراف حرم مطهر حضرت رضا عليه السّلام كه در چند سال قبل صورت گرفت ، قبر علامه طبرسى ، ويران شد، شاهدان عينى ديدند كه پيكر مقدس او تر و تازه مانده است با اينكه حدود هشت قرن و نيم از رحلت او مى گذشت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9272
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقته از شهید رشیدی یاد نکردیم. 🕊 شهید سید مسعود رشیدی جوان لات که حتی بلد نبود سلام کند، به سرعت مجوز شهادت 🦋 گرفت. 🎧 به روایت: آقای احمدیان @ShahidBarzegar65
مادری که با فرزند شهیدش تشییع شد 🔺مادر، عجیب به عبدالمجیدش وابسته بود اما وقتی که کار به دفاع از کشور و انقلاب کشید پسرش را روانه جبهه کرد. مجید که شهید شد و ده روز بعد پیکرمطهرش آوردند، اصرار کرد که در اتاق با پسرش تنها شود اما دقایقی بعد این پیکر بی جان مادر بود که کنار تابوت پسر شهیدش قرار داشت. فردا مردم بر روی دستانشان دو تابوت پسر شهید و مادرش را تشییع و کنار هم به خاک سپردند. 🌹شهید عبدالمجید باقرنسب دیوکلایی نام پدر : عباس نام مادر: حوری فلاح تاریخ تولد :۱۳۳۳/٠۳/٠۳ تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/٠۴/٠۸ محل شهادت : ماووت گلزار: شهدای دیوکلا امیرکلا، بابل https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9272
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام نورانی حضرت آقا👆 💥 انتظار فرج یعنی چی؟ ❗مِنَ إلغَريبْ إلَي الْحَبيبْ❗ 🕊خاطره ازشهیدخوش لفظ👇 به جایی رسید که حضرت آقا بهش میگفت.. : شما نفس کشیدنت هم مبارزه است.. بهش میگفت: هر موقع هر جوری بمیری قطعا شهیدی..! ✍🏻خیلی حرفه ها..💔 باید اینجوری بشیم.. 😔 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9273
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام‌زمان نمیزاره شرمنده زن وبچه هات بشی. این داستان روبشنوی دیگه خیالت از بابت رزقت راحت میشه؛ مطمئن میشی که آقا حواسش بهت هست نمیزاره کم بیاری. فقط مراقب باش هر لقمــــــه ای رو نخوری ببین امام زمان می‌ذاره گرسنه بمونی؟ .✾•https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9279
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخیر بچگیام... یادمه بچگیام ؛با پدرم رفته بودیم شهربازی، توی صف خرید بلیط ، يه زن و شوهر با ٤ تا بچه شون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و مسئول باجه قیمت بلیط هارو بهشون گفت، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!! ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ تومانی بیرون آورد و روی زمین انداخت، سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت: متشکرم آقا...!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدرم را پذیرفت؛ بعد ازينکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل شهربازی شدند، ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. "آن زیباترین شهربازی بود که به عمرم رفته بودم" سعی کنیم ثروتمند زندگی کنیم ، بجاى آنكه ثروتمند بمیریم. "شهیدبرزگر"💫 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9274
📜 نصیحتی از زبان یک مُرده او پیش از مرگش چنین نوشته بود:  📝 به دقت به آنچه نوشته‌ام فکر کن. ⚰️ وقتی که می‌میرم، دیگر نگران نخواهم بود  و دیگر به جسد فرسوده‌ام اهمیتی نخواهم داد،  چرا که مسلمانان وظیفه خود را انجام خواهند داد:  1️⃣ مرا از لباس‌هایم بیرون می‌آورند...  2️⃣ مرا غسل می‌دهند...  3️⃣ مرا کفن می‌کنند...  4️⃣ مرا از خانه‌ام بیرون می‌برند...  5️⃣ مرا به خانه جدیدم (قبر) می‌برند...  6️⃣ و بسیاری از مردم برای تشییع جنازه‌ام خواهند آمد...  حتی بسیاری از آن‌ها کارها و قرارهایشان را برای دفن من لغو خواهند کرد...  در حالی که ممکن است بسیاری از آن‌ها هرگز به نصیحت من فکر نکرده باشند... 🗑️ وسایلم دور ریخته خواهد شد  🔑 کلیدهایم...  📚 کتاب‌هایم...  👜 کیفم...  👞 کفش‌هایم...  👕 لباس‌هایم و...  و اگر خانواده‌ام موفق باشند، آن‌ها را صدقه خواهند داد تا برایم سودمند باشد...  🌍 مطمئن باش که دنیا برای من غمگین نخواهد شد...  حرکت دنیا متوقف نخواهد شد...  اقتصاد ادامه خواهد داشت...  و شغل من به کسی دیگر سپرده خواهد شد...  و اموالم به وارثان به صورت حلال خواهد رسید...  در حالی که من باید بابت آن‌ها حساب پس بدهم!!!  اندک و بسیار،  ریزه و درشت...  ❗ اولین چیزی که پس از مرگم از دست خواهم داد، نام من است!!!  بنابراین وقتی که می‌میرم، درباره من خواهند گفت "جنازه کجاست؟"...  و مرا به نامم نخواهند خواند...!  وقتی که می‌خواهند بر من نماز بخوانند، خواهند گفت "جنازه را بیاورید!"  و مرا به نامم نخواهند خواند...!  وقتی که می‌خواهند دفنم کنند، خواهند گفت "مرده را نزدیک بیاورید"  و اسمی از من نخواهند برد...!  بنابراین، نسبم و قبیله‌ام مرا فریب نخواهد داد، مقام و شهرت من نیز مرا فریب نخواهد داد...  چه دنیای حقیری است و چه بزرگی چیزی که به سوی آن در حال حرکت هستیم... 💔 پس ای کسی که اکنون زنده‌ای... بدان که غم و اندوه برای تو سه نوع خواهد بود:  1️⃣ کسانی که سطحی تو را می‌شناسند، خواهند گفت "بیچاره..."  2️⃣ دوستانت برای ساعاتی یا چند روزی غمگین خواهند شد، سپس به صحبت‌ها و حتی خنده‌هایشان باز خواهند گشت.  3️⃣ غم و اندوه عمیق در خانه  خانواده‌ات یک هفته، دو هفته، یک ماه، دو ماه یا حتی یک سال غمگین خواهند بود...  سپس تو را در آرشیو خاطرات قرار خواهند داد!!!  📖 داستانت در میان مردم به پایان رسیده است  و داستان واقعی‌ات که آخرت است آغاز شده است...  از تو زایل خواهد شد:  1️⃣ زیبایی...  2️⃣ مال و ثروت...  3️⃣ سلامتی...  4️⃣ فرزند...  5️⃣ خانه‌ها و قصرها...  6️⃣ همسر...  و هیچ چیز جز عملت با تو باقی نخواهد ماند. 🌟 زندگی واقعی آغاز شده است  و پرسش اینجاست:  ❓ اکنون برای قبر و آخرتت چه چیزی آماده کرده‌ای؟  این حقیقتی است که نیاز به تأمل دارد...  پس بر آن باش که:  1️⃣ فرائض را به جا آوری...  2️⃣ نوافل را انجام دهی...  3️⃣ صدقه پنهانی بدهی...  4️⃣ عمل صالحی انجام دهی...  5️⃣ نماز شب را بر پا داری...  شاید نجات یابی. ✨ اگر در یادآوری این مقاله به دیگران کمک کردی و اکنون که زنده هستی در امتحان دنیا به آن‌ها پاسخ دادی،  در پایان وقت و گرفتن برگه پاسخ از دستت بدون اجازه پشیمان نخواهی شد!!!  اثر یادآوری تو را در ترازویت در روز قیامت خواهی یافت...  "و یادآوری کن، زیرا یادآوری برای مؤمنان سودمند است."  ❓ چرا مرده صدقه را انتخاب می‌کند اگر به دنیا بازگردد؟  همان‌طور که خداوند فرموده است:  "پروردگارا، اگر مرا تا زمانی نزدیک به تأخیر اندازی، صدقه خواهم داد."  و نفرموده است:  به حج می‌روم  یا نماز می‌خوانم  یا روزه می‌گیرم.  علما گفته‌اند:  مرده چیزی جز صدقه را یاد نمی‌کند مگر به خاطر عظمت آنچه بعد از مرگش از اثرات آن دیده است.  پس بسیار صدقه دهید،  زیرا مؤمن در روز قیامت در سایه صدقه‌اش خواهد بود.  📌 از بهترین صدقه‌هایی که اکنون می‌توانی بدهی، 10 ثانیه از وقتت برای نشر این کلام است  شاید باعث هدایت کسی شود و هر حسنه به ده برابر می‌رسد.  اگر خواندن این متن را تمام کردی، خدا را یاد کن و آن را به اشتراک بگذار تا همه بهره‌مند شوند،  یادآوری کن زیرا یادآوری برای مؤمنان و مؤمنات سودمند است.   ❗پنجشنبه رسید رفقای پویشی برطبق قرار هرچقدر درحدتوان میتونید صلوات هدیه به امام زمان عج و شهدا عنایت بفرمایید .🙏 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9268