فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان واقعی پرهام وپدر...
💢این نوزاد نامش پرهام است.
چهار پنج روز بیشتر ندارد…
🔹گفتند؛ پدرش که کارگر معدنِ ذغال سنگ طبس بود پیش از رفتنِ سرِ کار، نامش را انتخاب کرده بود
🔹وقتی بخشی از معدن منفجر شد و تعدادی از کارگران عزیز جان سپردند، پدرش در بخش دیگری از معدن مشغول به کار بود که چون آنها را تخلیه نکردند، گاز متان به این بخش از معدن هم رسید و نزدیک به ۳۰ کارگر دیگر را کُشت و پدر پرهام را هم به کُما بُرد!
🔹و بالاخره چند روز پیش پدر، پرهام و خواهرش را برای همیشه ترک کرد!
قرار بود دیروز پدر را به خاک بسپارند شاید هم امروز… نمیدانم!
🔹سه شنبه که کودک را در شهرستان کاشمر دیدیم، میگفتند قرار بود اینبار پدرش بیاید و بروند بیمارستان، تا پرهام بدنیا بیاد
🔹پدر نیامد و… پرهام بدنیا آمد…
🔹دیدنِ این نوزاد تاب و توان ما را گرفت؛ چه کسی حق این کودک و سایرِ کودکانِ بازمانده از فاجعه یِ مرگِ کارگرانِ عزیزمان در معدنِ ذغال سنگ طبس را میگیرد؟
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9237
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دوربین مخفی خیلی جالبه😢
معامله با خدا ؛
تفاوت طعام پولی و صلواتی روببین ⁉️
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9239
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یادگار یک مفقودالاثرم...😢💌🕊
نمی دونم چرا این کلیپ همیشـــه برام
حرف داره و بارها و بارها نگاش کردم
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9239
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بدون تعارف با فرزندان شهید نیلفروشان
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9240
🌹مراسم تشییع و بدرقه پیکر مطهر یادگار سالهای ایثار و حماسه، همرزم سید مقاومت و مستشار عالی سپاه پاسداران سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس نیلفروشان
🔹زمان: ساعت ۹ صبح روز چهارشنبه ۲۵ مهرماه
🔹مکان: مشهد-میدان بسیج به سمت حرم مطهر رضوی
➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوالی سی تا چهل سالگی فهمیدم
هر چه زیستم اشتباه بود
حالا میفهمم ...
چیزی بالاتر از سلامتی معنوی
چیزی بهتر از لحظه حال
با اهمیتتر از شادی
با ارزشتر از رویاهای قشنگ؛
نفس هایی که نفهمیده
دَم و بازدَم میشدند نیست...
حالا میفهمم یک کبدِ سالم
چند برابر فوق لیسانسم ارزشمند است
سلامتیم از متراژِ خانه،
آرامش روحم از تمامِ نگرانیهایم،
شادیام از تمام لحظههای عبوسم،
امیدم از همه یأسهایم باارزشتر بود...
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغلها را دارد...
وازهمه مهمتر چقدر از زمان حال باخدایم گفتگوکردم.
چقدر برای دینم وقت گذاشتم.
قدر لحظههایمان را بیشتر بدانیم
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9241
👌گاهی نباید ...
⬅️ گاهے نباید بہ هر قیمت رنگ جماعت شد...
حتے اگر من تنھا محجبہ خیابانے ڪہ رد مےشوم هم باشم؛
بازهم دلخوشم
بہ همین ڪہ
رنگ تیره عشقِ مادر
نشانِ قامتم باشد...
بہ همین ڪہ
در این زمان ڪہ نگاھ رابہ هرقیمت خریدارند،
معرف من یادگار او باشد...
گاهے شکل جماعت شدن قیمت زیادی دارد...
پریشانے بسیار و دنیایے پر تلاطم بہ همراه دارد...
و با این همہ مےخواهم ڪہ..
در دنیای رنگارنگ،
تنها رنگ عشق تو در من باشد...مادر
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9243
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهش میکنم این کلیپ را👆
ذخیره کنید و ماهی یه بار ببینید وگرنه
در جنگ ترکیبی آخرالزمان رکب می خورید👊
💚🇮🇷حضرت آقا😊👌
میگم چقدر خوب رهبری پیشاپیش همه مارو ارشادکرده برای همچین زمانی ..دقت کردین
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9244
آخرین نفری که از عملیات برمیگشت خودش بود. یک کلاهخود سرش بود، افتاد ته دره.
حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگین. تا نرفت کلاه خود رو برداره، برنگشت!
گفتیم: اگه شهید میشدی…؟
گفت: این بیت المال بود!
#شهیداحمدمتوسلیان🌷
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه ممنوع...⛔️
چراازمن میپرسن مامانتوبیشتردوست داری یاباباتو
این کلیپ رو یکی از دختران بزرگوار شهیدمدافع امنیت فرستاده...
گِلِه داشتن که چرا بعضیا از ما می پرسن بابات شهیده بیشتر دوس داری یامامانتو.
گفته این دخترکوچولو حرف دل مارومیزنه بزارین کانال تا دیگه این سوال از ما فرزندان شهدا پرسیده نشه.
👌به احترام زینب خانم این کلیپی که فرستاده روگذاشتم که نَگِه شما به ماتوجه نداری.
شادی روح همه شهدا بویژه شهدای امنیت صلوات✨https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا...🤲
به آبروی باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس ع و مادرش ام البنین حوائج قلبی ( آقا امام زمان عج) حاجت قلبی تک تک شیعه ها بویژه اعضای کانال شهیدبرزگر رو برآورده بخیر کن...🤲
امید هیچکدام از اعضای کانال را ناامید نگردان الهی ده آمین یارب العالمین🤲
🤲🕊اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج🕊🤲
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم انا لانعلم منه الا خیرا
بمیرم برای دل تفیده ات مولاجان...😢
آه از غمی که تازه شود باغمی دِگَر😭
سَلامٌعَلیٰآلِیاٰسینْ.🤚💐اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🇮🇷ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم.
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐
👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود.
هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات.
اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲
━━━✥⃝آمین یارب العالمین.
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
این شعر خیلی دلنشینه
تقدیم به شهیدرئیسی وهمراهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو...
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) میخوانیم.
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد!
که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید.
قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت.
نام این پل معروف شد به پل آهنچی
.
السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 💚
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
بانوى قهرمان
در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان جان بركف و رشيد اسلام ، در ميدان نبرد با صداميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاى خود را از دست داد، او مدت طولانى در بيمارستان بسترى بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بيمارستان براى عيادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نيز داشت ، ولى هنوز جريان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر مى كردند كه شايد همسر از موضوع قطع پاهاى شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بناى ناسازگارى بگذارد.
مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است .
اين بانو همراه بعضى از بستگان براى عيادت ، به بيمارستان روانه شده ، وقتى كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسى كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتارى ملافه را كنار زد و گفت : دو پايم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادى ؟.
همسر آن رزمنده ، نه تنها از اين پيشامد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندى ، قهرمانانه گفت : عزيزم !
هيچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردى و ما خورديم ، و از امروز به بعد من كار مى كنم و با هم مى خوريم ، هيچ ناراحت مباش .
هزاران درود بر اين بانوى رشيد و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شير مادرى كه چنين فرزندى پروراند، و بر آن مكتبى كه چنين شاگردى به جامعه تحويل داد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز(تلنگر آمیز)
داستان زیبای زیارت امام رضا علیه السلام و تاجر
🎙 حجتالاسلام #عالی
#امام_رضا علیه السلام
═✧❁🌸❁✧═
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9253
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخوای حال دلت و زندگیت بهتر بشه
برای خودت زندگی کن، نه برای حرف مردم
؛باورکن هرکاری هم بکنی نمیتونی همه مردم رو از خودت راضی نگه داری پس از عمرباقیمانده لذت ببر
تابجنبیم وقت تمومه؛ حیف آرامشت نیست با طرزفکربقیه خرابش کنی؟!
کاری که خدا گفته باجدیت دنبال کن رفیق🌺بی خیال حرف مردم😊👌
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9254
🌹بیشتر اوقات پایین ضریح امام رضا می نشست و از همان جا عرض ارادت میکرد.
♦️یکبار برای شرکت در مراسم خطبهخوانی شهادت امام رضا آمده بود، هرچه اصرار کردیم ایستادن در جایگاه مسئولان را نپذیرفت!
♦️ترجیح داد در جمع سایر خادمان بایستد و همرنگ و همراه دیگر خادمان باش..
.https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9255
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یک معجزه...(نوزادمرده ای که زنده شد)
یه ویدئو حال خوب کن ببینید
این نوزاد بعداز تولد علائم حیاتیش کاملاً ازبین میره و به قول معروف تموم میکنه
اما خداوند این پرستار رو سبب برگرداندن نوزاد به این دنیامیکنه و بعداز تلاش بسیار نوزاد مرده دوباره زنده میشه.
توضیح اضافه نمیدم خودتون ببینید خیلی بهتره.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9256
28.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های سوزناک و شنیدنی حاج مهدی رسولی که انگار حرف همه ما در این روزهاست!!
اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
سیدعلی لب ترکند
جان را فدایش میکنیم
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9257
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان تصادف یک دختربچه ....
💠درختی می افتد
همه متوجه صدای افتادنش می شوند
و یک جنگل رشد میکند و کسی متوجه نمی شود
مردم اینگونه هستند به رشدت توجه ندارندبلکه به افتادنت توجه میکنند
مواظب جای پایت باش
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9258
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
👌#فرزاد جمشیدی ،مجری معروف صدا و سیما به دلیل تبرک جستن به قبر مطهر مادر #امام_رضا(ع) در مدینه دستگیر میشه.
اما درپایان اتفاقی عجیب وبسیار زیبا
میفته؛ ببینید...
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9259
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌كلاهبرداري جديد.
👈خيلي مراقب باشيد.
🚙حتما بعدازخریدخودرویِ دستِ چندم
👌اول ببرتعویض پلاک استعلام بگیر
👌بعد محضر
یادتون باشه دنیابی رحم شده؛
این پست رو برای عزیزانت بفرست تا کسی که بعدیک عمر کارحلال میخاد یک چهارچرخ بخره سرش بی کلاه نمونه...
لطفا لطفا لطفا ببينيد.
پولو میگیرن و ماشین توقیف میشه.
بفرست برای بقیه👌
لینک روحذف نکنی ثواب نشرمعرفی کانال شهیدروهم می بری
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9261
⭕️اتفاقی جالب در تفحص شهدا
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
❤️🩹اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن😭
نخونی ضررکردی👌
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شارژ دنیا کدومه؟
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9250
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی، بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد بازکردن آن را كرد.
"اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتحعلی شاه،
از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛
چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت.
اتفاقا هنگام باز كردن؛ بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر،دستور داد برای اين دورانديشی،هم وزن سرداراسماعيلخان،سكّههای طلا به او داده شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد!
اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد!
تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود
از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" می شناسند!✨😊👌
#حکایت سقاخانه
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9263