eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
5.4هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی! 💚 چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟ الهی! می‌بینی و می‌دانی و برآوردن می‌توانی... الهی! از من دعایی و از تو نگاهی‎ .💚 زندگیتون به دعای کریمه اهلبیت زینب الرضا ع پر از نشونه های خدایی💥 ‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭گُلِ‌نَرگِس‌ نَکُـند ؛ مِهر زِ ما بَـرداری داغِ‌ دیدارِ رُخَت‌ ؛ بَر دِلِمان‌ بُگذاری سَلامٌ‌عَلیٰ‌آل‌ِیاٰسینْ.🤚💐اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم. 🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐 👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود. هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات. اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲 ━━━✥⃝آمین یارب العالمین. https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو... ♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد. شهروند ساده هندی برگشت و چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او در اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد. افسر بریتانیایی از این عکس العمل هندی وحشت زده و خشمگین شده بود ولی چون تنها بود چیزی نگفت و بطرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب مرد هندی را بدهد که جرات کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند... پیش ژنرال انگلیسی رفت و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بی ادبی را به هندی دهد. اما ژنرال انگلیسی بدون این که جواب او را بدهد، او را به اتاقی برد که در آن پول نگهداری میشد و گفت: این 50000 روپیه را بردار و برو به آن هندی بده و در مقابل کاری که انجام دادی از او معذرت بخواه. افسر با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس، ولی شما بجای مجازات به من می گویید به او پول بدهم و عذرخواهی کنم. ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است باید بدون چون و چرا اجرا کنی. افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذرخواست هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته اشغالگر وطنش را بزند. پنجاه هزار روپیه آن زمان پول هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیه اش چندین ریکشا (وسیله ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آن ها را به کرایه داد... روزگار گذشت و وضع زندگی او بهتر شد تا این که به یکی از تجار در شهر خود تبدیل شد. او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسی ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند. روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟! افسر پاسخ داد: بلی چگونه می توانم او را فراموش کنم. ژنرال گفت: حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند. افسر گفت: آن روز که هیچ کس را نداشت مرا از زدن او بازداشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده میگویی برو او را بزن. می ترسم افرادش مرا بکشند. ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و برگرد. وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس العملی از جایش بلند هم نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد. افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی. افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او محکم تر بر رویم کوبید در حالی که فقیر بود ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است. ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او «کرامت» داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد. ولی دفعه دوم، او کرامت خود را به پول فروخت. برای همین از آن نتوانست دفاع کند . چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد این داستان حکایت افراد زیادی است آنان که با گرفتن پول و مقام، حقوق و وام نجومی، ملک و زمین و اموال، رانت و اختلاس و پارتی و سایر امتیازات، فرستادن فرزندان شان به اروپا و آمریکا و... کرامتِ خویش را فروخته اند‌ از ترس باختن اندوخته های کاذب خود سکوت کرده اند زیرا دیگر کرامتی برایشان باقی نمانده که از آن دفاع کنند لذا لال شده اند. داستانی آشنا ... نکته ای ظریف...... و پیامی روشن.... برای همه ما ! مراقب کرامت خود باشیم!!!. https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9228
32.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. «خواهرِ 💢چند بار تا حالا توی زندگیمون، رو اینطوری درک کردیم؟ https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9232
🔸مدت‌ها رنگ آفتاب را هم ندید. 🔺 رعایت اصول امنیتی گاهی خیلی سخت بود... گاهی نیاز بود ساعت ها در اتاق هایی باشد که پنجره هایش پوشیده شده بود... گاهی نیاز بود ساعت ها در مسیر و ماشین های مختلف باشد تا مسافتی که کوتاه بود را طی کند! ◾️خودروهایی که شیشه هایش هم کاملاً دودی بود، و هم با پرده پوشیده شد بود، به طوری که هیچ نوری به داخل نمی‌آمد! نفس آدم می‌گرفت و کلافه می‌شد. 🔸 یکبار که‌ مدت کوتاهی به خاطر همراهی با شهید زاهدی در این شرایط بودیم ازشون سوال کردم: «این شرایط براتون سخت نیست؟» ایشون گفتند: «باز ما حال بهتری نسبت به آقا سید داریم.» بعد گفتند: «آقا سید () از زمان شروع طوفان الاقصی، خورشید را هم ندیده اند.» 🎙 راوی: فرزند شهید زاهدی https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9233
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐 تعجب می‌کنم شما ایرانی‌ها کوکاکولا و پپسی می‌خورید! 🔹مصاحبه جالب میودراگ بوژوویچ، سرمربی استقلال خوزستان: در جوانی وقتی یوگسلاوی سابق توسط آمریکا اشغال شد، اسلحه گرفتم و جنگیدم. الآن هم اگر جنگ شود، حاضرم اسلحه دست بگیرم و با آمریکا بجنگم! 🔹تعجب می‌کنم که شما ایرانی‌ها چطور از کوکاکولا و پپسی استفاده می‌کنید، وقتی می‌دانید پول آن به حساب دشمنتان یعنی آمریکا واریز می‌شود. من هرگز لب به این نوشیدنی نمی‌زنم https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9235
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان واقعی پرهام وپدر... 💢این نوزاد نامش پرهام است. چهار پنج روز بیشتر ندارد… 🔹گفتند؛ پدرش که کارگر معدنِ ذغال سنگ طبس بود پیش از رفتنِ سرِ کار، نامش را انتخاب کرده بود 🔹وقتی بخشی از معدن منفجر شد و تعدادی از کارگران عزیز جان سپردند، پدرش در بخش دیگری از معدن مشغول به کار بود که چون آنها را تخلیه نکردند، گاز متان به این بخش از معدن هم رسید و نزدیک به ۳۰ کارگر دیگر را کُشت و پدر پرهام را هم به کُما بُرد! 🔹و بالاخره چند روز پیش پدر، پرهام و خواهرش را برای همیشه ترک کرد! قرار بود دیروز پدر را به خاک بسپارند شاید هم امروز… نمیدانم! 🔹سه شنبه که کودک را در شهرستان کاشمر دیدیم، میگفتند قرار بود اینبار پدرش بیاید و بروند بیمارستان، تا پرهام بدنیا بیاد 🔹پدر نیامد و… پرهام بدنیا آمد… 🔹دیدنِ این نوزاد تاب و توان ما را گرفت؛ چه کسی حق این کودک و سایرِ کودکانِ بازمانده از فاجعه یِ مرگِ کارگرانِ عزیزمان در معدنِ ذغال سنگ طبس را میگیرد؟ https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9237
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌این دوربین مخفی خیلی جالبه😢 معامله با خدا ؛ تفاوت طعام پولی و صلواتی روببین ⁉️ https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9239
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌من یادگار یک مفقودالاثرم...😢💌🕊 نمی دونم چرا این کلیپ همیشـــه برام حرف داره و بارها و بارها نگاش کردم https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9239
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بدون تعارف با فرزندان شهید نیلفروشان https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9240 🌹مراسم تشییع و بدرقه پیکر مطهر یادگار سال‌های ایثار و حماسه، همرزم سید مقاومت و مستشار عالی سپاه پاسداران سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس نیلفروشان 🔹زمان: ساعت ۹ صبح روز چهارشنبه ۲۵ مهرماه 🔹مکان: مشهد-میدان بسیج به سمت حرم مطهر رضوی ➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوالی سی تا چهل سالگی فهمیدم  هر چه زیستم اشتباه بود حالا می‌فهمم ... چیزی بالاتر از سلامتی معنوی چیزی بهتر از لحظه حال با اهمیت‌تر از شادی با ارزش‌تر از رویاهای قشنگ؛ نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می‌شدند نیست... حالا می‌فهمم یک کبدِ سالم چند برابر فوق لیسانسم ارزشمند است سلامتیم از متراژِ خانه، آرامش روحم از تمامِ نگرانی‌هایم، شادی‌ام از تمام لحظه‌های عبوسم، امیدم از همه‌ یأس‌هایم باارزش‌تر بود... و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل‌ها را دارد... وازهمه مهمتر چقدر از زمان حال باخدایم گفتگوکردم. چقدر برای دینم وقت گذاشتم. قدر لحظه‌هایمان را بیشتر بدانیم https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9241
👌گاهی نباید ... ‍ ⬅️ گاهے نباید بہ هر قیمت رنگ جماعت شد... حتے اگر من تنھا محجبہ خیابانے ڪہ رد مےشوم هم باشم؛ بازهم دلخوشم بہ همین ڪہ رنگ تیره عشقِ مادر نشانِ قامتم باشد... بہ همین ڪہ در این زمان ڪہ نگاھ رابہ هرقیمت خریدارند، معرف من یادگار او باشد... گاهے شکل جماعت شدن قیمت زیادی دارد... پریشانے بسیار و دنیایے پر تلاطم بہ همراه دارد... و با این همہ مےخواهم ڪہ.. در  دنیای رنگارنگ، تنها رنگ عشق تو در من باشد...مادر https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9243
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهش می‌کنم این کلیپ را👆 ذخیره کنید و ماهی یه بار ببینید وگرنه در جنگ ترکیبی آخرالزمان رکب می خورید👊 💚🇮🇷حضرت آقا😊👌 میگم چقدر خوب رهبری پیشاپیش همه مارو ارشادکرده برای همچین زمانی ..دقت کردین https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9244
آخرین نفری که از عملیات برمی‌گشت خودش بود. یک کلاه‌خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگین. تا نرفت کلاه خود رو برداره، برنگشت! گفتیم: اگه شهید می‌شدی…؟ گفت: این بیت المال بود! 🌷 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه ممنوع...⛔️ چراازمن میپرسن مامانتوبیشتردوست داری یاباباتو این کلیپ رو یکی از دختران بزرگوار شهیدمدافع امنیت فرستاده... گِلِه داشتن که چرا بعضیا از ما می پرسن بابات شهیده بیشتر دوس داری یامامانتو. گفته این دخترکوچولو حرف دل مارومیزنه بزارین کانال تا دیگه این سوال از ما فرزندان شهدا پرسیده نشه. 👌به احترام زینب خانم این کلیپی که فرستاده روگذاشتم که نَگِه شما به ماتوجه نداری. شادی روح همه شهدا بویژه شهدای امنیت صلوات✨https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا...🤲 به آبروی باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس ع و مادرش ام البنین حوائج قلبی ( آقا امام زمان عج) حاجت قلبی تک تک شیعه ها بویژه اعضای کانال شهیدبرزگر رو برآورده بخیر کن...🤲 امید هیچکدام از اعضای کانال را ناامید نگردان الهی ده آمین یارب العالمین🤲 🤲🕊اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج🕊🤲 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم انا لانعلم منه الا خیرا بمیرم برای دل تفیده ات مولاجان...😢 آه از غمی که تازه شود باغمی دِگَر😭 سَلامٌ‌عَلیٰ‌آل‌ِیاٰسینْ.🤚💐اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم. 🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐 👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود. هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات. اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲 ━━━✥⃝آمین یارب العالمین. https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d این شعر خیلی دلنشینه تقدیم به شهیدرئیسی وهمراهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو... ♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید. قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت. نام این پل معروف شد به پل آهنچی . السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 💚 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9248
بانوى قهرمان در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان جان بركف و رشيد اسلام ، در ميدان نبرد با صداميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاى خود را از دست داد، او مدت طولانى در بيمارستان بسترى بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بيمارستان براى عيادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نيز داشت ، ولى هنوز جريان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر مى كردند كه شايد همسر از موضوع قطع پاهاى شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بناى ناسازگارى بگذارد. مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است . اين بانو همراه بعضى از بستگان براى عيادت ، به بيمارستان روانه شده ، وقتى كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسى كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتارى ملافه را كنار زد و گفت : دو پايم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادى ؟. همسر آن رزمنده ، نه تنها از اين پيشامد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندى ، قهرمانانه گفت : عزيزم ! هيچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردى و ما خورديم ، و از امروز به بعد من كار مى كنم و با هم مى خوريم ، هيچ ناراحت مباش . هزاران درود بر اين بانوى رشيد و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شير مادرى كه چنين فرزندى پروراند، و بر آن مكتبى كه چنين شاگردى به جامعه تحويل داد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز(تلنگر آمیز) داستان زیبای زیارت امام رضا علیه السلام و تاجر 🎙 حجت‌الاسلام علیه السلام ═✧❁🌸❁✧═ https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9253
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه می‌خوای حال دلت و زندگیت بهتر بشه برای خودت زندگی کن، نه برای حرف مردم ؛باورکن هرکاری هم بکنی نمیتونی همه مردم رو از خودت راضی نگه داری پس از عمرباقیمانده لذت ببر تابجنبیم وقت تمومه؛ حیف آرامشت نیست با طرزفکربقیه خرابش کنی؟! کاری که خدا گفته باجدیت دنبال کن رفیق🌺بی خیال حرف مردم😊👌 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9254