eitaa logo
فرهنگی هنری شهید حیدری
55 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
484 ویدیو
69 فایل
♡﷽♡ وقتی عقل عاشق شود ! عشق عاقل میشود آنگاه ... ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ ⠀ོ
مشاهده در ایتا
دانلود
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_پنجم خودخواهی های آدم ها، رنگ زندگی را تيره می کنه. اين را علی با اخم و گرفت
سعيد می گويد: - علی جان! بسه. اين سعيد آبی پوش را دوست دارم. تيشرتش را ديشب خريد. بنده خدا چقدر هم دعوا شنيد که چرا تک خوری کرده است. صبح رفت برای هردوتايشان خريد. حالا کی خودخواه خر است؟ مسعود ژست فيلسوفانه ای می گيرد و می گويد: - من يه پنج ضلعی کشف کردم که مخصوص انسان هاست! اين پنج تا ضلع ليلی رو خدمتتون عرض کنم: ضلع 1: خودخواهی؛ ضلع 2: خودشيفتگی؛ ضلع 3: خودخوری؛ ضلع 4: خرفتی؛ ضلع 5 هم که از ضلع های کاربردی و اصلی و پر نقش در زندگی هر فردی است، خريت است آقا جون. خريت که قرار بوده اختصاص به الاغ داشته باشه و من نمی دونم چرا انسان ها اين قدر اصرار دارند که اين صفت رو داشته باشند! کنار روزنامه اين ضلع ها را می نويسم و به هم وصلشان می کنم. مسعود چايی اش را سر می کشد. چرا خود خودخواهش را نمی گويد که هرچه لباس دارد بايد يقه دار باشد، و الا جنجال می کند. حتی اين تيشرت نارنجی اش. کله اش خراب است. نارنجی هم شد رنگ آن هم با صورت سبزه اش. فقط زيرپوش هايش بی يقه است. سعيد می گويد: - احتماًلا اين همون پنج ضلعی نيست که من خدمتتون عرض کردم. چون خود شما اين پنج ضلع رو بارها تجربه کردی و حالا اين قدر مسلط داری دفاع ارائه ميدی. مسعود استکانش را زمين می گذارد و می گويد: - اتفاقاً اتفاقاً من و شما نداريم که. شما فکر کن. من استفاده می کنم. البته اغلب بلکه نزديک به نود و نه درصد آدم ها اين تجربه شگرف رو دارند، منم روش. علی مرموزانه سکوت کرده است. از علی بدم می آيد. يک ماژيک برمی دارم و اول ريش های مرتبش را رنگ می کنم بعد روی لباس ورزشی سفيدش هرچه دلم می خواهد می نويسم. مسعود کوتاه نمی آيد: - اصولا آدم ها خيلی خودشون رو قبول دارند. فکر خودشون، ايده خودشون، کار خودشون. بگو علی، کمک بده... - حرف خودشون، برنامه خودشون، مشکل خودشون، دست پخت خودشون، قيافه و تيپ خودشون، مدرک خودشون. موهای مشکی اش را هم از ته می تراشم. ابروهای به هم پيوسته اش را هم تيغ می زنم. بی ريختش می کنم. - اوکی چه مسلط! لطفاً ادامه نديد. داری سطح بحث رو پايين می آری. بعد از اين خودِ خر سوارشون که حاضر هم نيستند يک کم، يه ذرّه روش فکر کنند و کوتاه بيان و نقدی بپذيرند می رسند به کجا؟ به... اگه گفتی؟ می پرم وسط و می گويم: - به خودشيفتگی مسعودی می رسه. کم نمی آورد. بلند می شود پاچه شلوار ورزشی اش را بالا می گيرد و ادای پرنسس ها را درمی آورد و زانو خم می کند و احترام می گذارد. مسعود عوض بشو نيست، هرچند که تو را يک انسان عوضی جلوه بدهد و بخواهد که سر جايگاهت بنشاند. - به خودشيفتگی! آفرين خواهر گلم! دو زار قيافه نداره، کلی به خودش ور می ره. صاف صاف راه می ره و توقع هم داره همه از بغلش که رد می شن بگن عروسک. دوزار فکرش نمی ارزه، ايده ش دزديه، کارش به درد عمه ش می خوره، رفته جای سِمت رياست نشسته. چند نفر هم مقابلش دولا راست می شند اُوه ديگه هيچی. از شهرستان ساکن تهرانِ بی در و پيکر شده، از دماغ فيل افتاده انگار. به اين ها می گن چی: خودشيفته. سرم را از روی روزنامه بلند نمی کنم. کلمات مسعود را که حس می کنم دقيقاً من مخاطبش هستم، کنار روزنامه سياه قلم می کنم و کنارش عکس شان را می کشم منتهی کج و کوله و بی ريخت. طاقتم دارد تمام می شود. مسعود به سعيد می گويد: -قربون پات، يه چايی بده. نه اينکه عادت به سخنرانی ندارم گلوم اذيت می شه. خودکارم رو می کوبم زمين و می گويم: - لازم نيست اينقدر انرژی بذاری سخنرانی کنی. بعدش مثل من خودخوری می کنه. انقدر غرق مشکلات خودش می شه که خرفت می شه، نمی تونه درست ببينه، درست تصميم بگيره، و اين عين خريته. راحت باش آقا مسعود. با پررويی می گويد: - دور از جون! دور از جون. رو می کنم به علی که سعی می کند نگاهم نکند و می گويم: - داداش محترم نظر شما هم قطعاً همينه ديگه: دور از جون دور از جون. علی با انگشتش روی قالی چيزهايی می نويسد و جوابی نمی دهد. مسعود انگار پيش بينی اينکه من حرفش را قطع کنم و عصبی بشوم را نکرده بود. ملتمسانه علی را نگاه می کند... علی اما دل از گل های قالی نمی کند. @shahidMohammadAliHeydari