eitaa logo
كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
419 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
257 ویدیو
83 فایل
☫ ﷽ کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان. اسلام سایت و کانال @asganshadt http://martyrsofislamicworld.blog.ir خبری http://shahidd110.blog.ir گروه http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd کانال @shahid_110
مشاهده در ایتا
دانلود
كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
#رفــقـــــا 🙂👋 رمان فوق العاده ی #ناے_ســـــوخـتـہ رو از دست ندین ... زندگی نامه و خاطرات علی آقای
﷽ رمان _ زندگے نامه و خاطرات •┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾••┈┈ 🌷بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷 قسمت 1⃣ 🔶 اونقدر پسرم توی این دوسال نحیف و لاغر شده بود که وقتی سرش رو توی آغوشم گذاشته بودم انگار کودکی رو بغل گرفته بودم و نوازش می کردم. نگاهم رو به نگاهش دوخته بودم و با چشمامون عــاشـــقـانـه باهم حرف می زدیم ... اما اما نه ...! همه چیز تموم شد .. همه چیز ....! نگاه علی از کار ایستاد برق چشمای من هم خاموش شد و کاسه چشمام انقدر لبریز شد که سر ریز شد و روی صورت استخوانی پسرم ریخت. 🔸 انگار دیگه هیچ چیزی قادر نبود جسم علی رو تکون بده حتی اشکم❗️ چنان مبهوت بودم که متوجه جیغ های مبینا نمی شدم. میون هق هق هام صداش انقدر قطع و وصل می شد که واقعا نا مفهوم بود. منزلمون توی این مدت برای همه رفقای علی پاتوق بود و یک جور دلـگــــرمـی ... من هم شده بودم مادر همه ی بچه ها! اصلا هیچ کس به چیزی جز بودن علی فکر نمی کرد ... همچنان مبهوت بودم و علی روی دستام آروم خوابیده بود . 🔸 به همه می گفتم : یواش ، یواش تر ! بچه ام بیدار میشه تازه خوابیده. یکی از دوستای علی هم کم کم باورش شده بود که علی خوابیده با بغضی که راه گلوش رو بسته بود اومد وصداش کرد : علی ! علی آقا ! اما من با اخم ابروهامو جمع کردم و انگشت سبابه ام رو روی بینیم گذاشتم و آروم گفتم : هیس ساکت ! گفتم که خوابیده❗️ بغضش رو قلوپی قورت داد و درحالی که سرش رو تند تند پایین و بالا می کرد با باز و بسته کردن چشماش سعی می کرد حرفم رو تایید کنه. در همون حال میگفت : چشم مادر چشم ...! 🔶 تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که منو راضی کنه تا علی رو به بیمارستان ببریم. آروم اما سریع بدن بی جان و سبک علی رو توی پتو پیچیدند و به بیمارستان رسوندیم. لبهام همچنان بسته بود و چشمام خیره ... آخرین صحنه ای که توی ذهنم مونده بود صحنه تشنج دوباره علی و بی هوش شدنش بود. ادامه دارد ... ✍ كانال مرجع https://eitaa.com/shahid_110 •┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾••┈┈
كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
رمان #ناے_ســـــوخـتـہ از علی آقا می نویسم ... ✍ ❣ می نویسم برای نگاه نگران مادرش که دوسال و نیم
﷽ رمان زندگی نامه و خاطرات •┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾••┈┈ 🌷بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷 قسمت 2⃣ 🔶 علی رو بر خلاف سایر بیماران به جای چهل و پنج دقیقه ، یک ساعت ونیم در اتاق احیاء نگه داشتن. سر علی توی دست دوستش بود و گاه گاهی با چشمای نیمه باز به چشم های او لبخند می زد همه امید وار بودن...! توی این دوسال و نیم پاره تنم به تحمل سختی عادت کرده بود و همه ما عادت به شرایط وخیم علی ... 🔸 اما مثل اینکه انگار واقعا این آخرین نگاه های علی بود و دیگه برگشتی توی کار نبود...❗️ در پایان یک ساعت و نیم علی برای همیشه چشمای خندون و مهــربـونـش رو بسته بود. همه شوکه بودن خیلی غیر منتظره بود ... در میون هیاهوی اطرافیان همچنان خیره وارد شدم دو ساعت برای حرفای دلم با میوه دلم خـــیـلـی کم بود... 🔸 در طی این دوسال دوباره کودکیش رو مرور کرده بودم. حرف ها داشتم و علی این بار تموم وجودش گوش شده بود برای شنیدن حرفام انقدر ساکت بود تا من فقط بگم و اون بشنوه ! اما نه ! انگار کم کم بقیه حرف ها میموند برای شب های جمعه از پشت پنجره سنگی مزار علی ... 🔸 دو خانم وارد شدند و سعی داشتند با آروم کردنم از اتاق بیرونم کنند مدام بی قراری می کردم و می گفتم : (علی زنده اس علی علی زنده اس... ) اونها هم فقط سرشون رو تکون می دادن و حرفم رو تایید می کردن. با صدای بسته شدن زیپ کاور ... قـلـــ💔ـبم لرزید! کم کم گوش هام صدای رفتن علی رو داشتند میشنیدن ...! 🔸 پسرم اونقدر نحیف شده بود که انگار تنها یک روکش روی برانکارد کشیده بودن ... دنبال برانکارد به طرف ماشین سرد خونه می دویدم و گریه می کردم. حالم اصلا دست خودم نبود به اطرافیانی که گریه می کردن گله می کردم و می گفتم : آروم ... آروم تر! بچم خوابیده یواش تکونش بدین بیدار میشه. خیر ببینی مامان یه پتو بیارین بچم ضعیف شده زود سردش میشه گردنش ... گردنش اگه بالش زیر سرش نباشه خـیـــلـی اذیت می شه. 🔶 بجنب مامانم الآن همینجوری میزارنش اون تو ❗️ چشم اطرافیانم از شدت بغض می لرزید کم کم صورتها خیس شد و شونه ها به لرزه افتاد اونجا بود که صدای هق هقم سکوت سنگین بیمارستان رو شکست و همچنان حیران و مبهوت به دنبال رد پای علی بودم. ادامه_دارد ... ✍ كانال مرجع https://eitaa.com/shahid_110 •┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾••┈┈