|🌷|🍃•
🍃
•
#خاطره_نگاری
روایت خواهر شهید از #معراج_شهدا و دیدن#برادر_شهیدش
#قسمت_اول
#محرم
نمیدونم یک ساعت شده بود که خوابم برده بود یا نه
اما با صدای
بیدارشید ماشین الان میرسه چشمامو باز کردم...
یه شور و شعف و خاصی کل فضای خونه رو پر کرده بود
یه انرژی ای مضاعف تر از انرژی شب قبل ...وقتی میرفتیم فرودگاه پیشواز علی آقا
انگار چند برابر اون حال خوب و شوق و شور تو فضای خونه و بین خانواده بود
آخه قرار بود علی آقا رو ببینیم ...
چهره اش بار آخری که دیده بودمش
آخرین جمله ای که بهش گفته بودم به شوخی ...
علی فقط به نیت شهید شدن نریدااا
کباب اینام درست کنید بخورید از این کاراهم بکنید ...
دفعات پیش که علی آقا ماموریت میرفتن وقتی بر میگشتن در جهت رفع نگرانی ما مدام خاطرات قشنگ میگفت تا خیال مارو آروم و نگرانی هامون رو کم کنه ..
+فلان غذا رو اینطوری درست کردیم خیلی خوشمزه بود ..
+یکی از بچه ها اونجا کباب درست کرد ...
+جایی که بودیم خیلی باصفا بود...
به شوخی این جمله رو بهش گفتم ؛
-علی فقط به نیت شهادت نریداااا
کباب اینام درست کنید...از این کارا هم بکنید ...
بیست و نه روز از آخرین دیدار با برادر میگذشت
بیست و نه روز که اکثرشو منزل مادر تلفنی صحبت میکردیم وقتی تماسی کوتاه داشتن
یکی از تماس ها چون تو ایام ماه مبارک بود و ضعف داشتم از جا بلند نشدم صحبت کنم تو دلم یک لحظه به خودم گفتم نکنه علی شهید بشه و من باهاش حرف نزده باشم همین جمله کافی بود تا از جا بلند بشم هرچند کوتاه اما صحبت کنم با علی آقا ..
تماس هایی که آخریش درست روز شهادت علی آقا بود و بااین جملات تو ذهن من خواهر موندگار و ابدی شد؛
-دوست داریم علی جان
مراقب خودت باش
زود بیا دلمون تنگ شده...
بعد این یک ماه قرار بود بالاخره به دیدار چهره ماه عزیز خواهر برسیم ....
هم خوش حال بودم هم نگران
نگران دل مادر نگران که نکنه حال مادر بد بشه نگران که نکنه مادر طاقت نیاره
از لحظه ای که خبر شهادت علی آقا رو خونده بودم و اولین نفر تو جمع خونه متوجه شهادت علی آقا شده بودم قرص فشار خون مادر رو همجا با خودم میبردم
مطمئن شدم که همراهم باشه قرص مادر
چقدر مسیر به نظرم طولانی میومد اما شیرین مسیری که مقصدش زیارت چهره عزیز خواهر بود ...مقصدش معراج شهدا بود
لحظه اول که وارد معراج شهدا شدیم چشمم به دو تا تابوت شهید گمنام افتاد
زیارت شهدا گمنام یکی از کارای همیشگی علی آقا بود
یادمه یکبار که همراه مادر و علی آقا به بهشت زهرا رفتیم دیدم علی آقا زانو زده و زمین رو میبوسه جلوتر که رفتم متوجه شدم بین اونهمه شهید با نام نشون و عکس و... بوسه بر یه سنگ مزار کوچیک با نام شهید گمنام میزنه ...
به تاسی از ایشون رفتم پیش تابوت دو شهید گمنام دعا برا سلامتی امام زمان خوندم
هر کدوم از اعضا خانواده یه جوری خودشون رو آرم میکردن
یه خواهر با ذکر یه خواهر با نماز شکر
یه برادر با مراقبت از حال بقیه خانواده ...
قبل از ما خانواده شهید صداقت عزیز دلشون رو زیارت کرده بودن و پشت در ایستاده بودن
حال عجیب و خوشی تمام وجودمون رو فرا گرفته بود
آخه تا حالا نه محاسن خونی از علی آقا دیده بودیم نه صورت زخمی ....
•
🍃
|🌷|🍃•
کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8