خاطرات شهدا💐
نقل از مادر شهید:
سعی میکرد.نمازش را اول #وقت بخواند و روی واجبات شدیدا حساس بود.
گاهی که به خانه می آمد می گفت که خیلی #گرسنه است😓
می گفتم پسرم بیرون که قحطی نیست، هروقت گرسنه شدی چیزی بخر بخور تا گرسنه نمانی🙂
میگفت مامان گشنمه بمونم بهتراز اونی که نمازمو #دیر بخونم.
پول غذامو میدم به پارکبان تا ماشینمو پارک کنم و نمازمو تو نزدیک ترین #مسجد بخونم🌹
#شهید_حامد_جوانی
@shahid_beyzaii
🏴 " شهدا و امام حسین (ع)"...
آقاحامد سالها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانے تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتے ایاممحرم مےشد یڪی از چرخهای مخصوص حمل باندها رو براے خودش برمےداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو بہ عهده میگرفت و با عشق و علاقهی خاصے هم این ڪار رو انجام میداد.
وقتے عاشورا میشد برای هیئت چهار هزارنفر نهـار مےدادیم کہ حـامد منتظـر می شد همه کمکم برن، تا کارِ شستن دیگ ها رو شروع ڪنہ، با گریه و حال عجیبے شروع بہ ڪار مےڪرد ، بهش مےگفتن آقا حـامد شما افسرے و همـه شمـا رو مےشناسند بهتره بگذاریـد بقیه این ڪارو انجـام بدن...
می گفت : " اینجـا یہ جایی هست ڪہ اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همینطور میگفت: " شفـا تـو آخـر مجلسه ، آخرِ مجلسم شستن دیگهاست ومن از این دیگها حاجتـم رو خواهم گرفت "
که بالاخره این طور هم شد ...
✍ راوی : دوست شهید
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_حامد_جوانی
#لبیڪ_یاحسیــن
♥شستن استکان های #روضه
✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم⭕️ یک روز سر راه از #حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای #روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔
✿به حامد گفتم اشکالی ندارد❌ حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و #تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و #استکان های چای روضه را بشویید.
✿حامد به من نگفت نیتش چیست❗️ اما من به همان نیت استکان ها را #شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت💔 و بعد خبر #شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز #نیتش_شهادت بود🌷
راوی: مادر شهید مدافع حرم
#شهید_حامد_جوانی
@shahid_beyzaii
🔸زمان #ارتقاء درجه اش رسیده بود. آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد #سوریه. هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری #ترفیع و بیشترشان هم درجه ی جدید🏅 روی دوششان نشسته بود.
🔹مدام هم به #حامد می گفتند :«بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت رو نگیری، کسی نمیاره #درجه بچسبونه روی دوشت❌»
🔸حامد این ها را می شنید👂 و لبخند می زد☺️ یک بار هم که یکی از #رفقای صمیمی اش💞 پاپی اش شد که «چرا نمی ری سراغ کارای درجه ات⁉️»
🔹گفت: «عجله نکن #عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاستـ🌎 اصلش اونه که درجه رو #خدا به آدم بده! خدا بخواد می بینی که درجه ام رو توی #سوریه از دست خودش می گیرم😊»
#شهید_حامد_جوانی
#شهیدِابوالفضلی
@shahid_beyzaii
🏴 " شهدا و امام حسین (ع)"...
آقاحامد سالها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانے تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتے ایاممحرم مےشد یڪی از چرخهای مخصوص حمل باندها رو براے خودش برمےداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو بہ عهده میگرفت و با عشق و علاقهی خاصے هم این ڪار رو انجام میداد.
وقتے عاشورا میشد برای هیئت چهار هزارنفر نهـار مےدادیم کہ حـامد منتظـر می شد همه کمکم برن، تا کارِ شستن دیگ ها رو شروع ڪنہ، با گریه و حال عجیبے شروع بہ ڪار مےڪرد ، بهش مےگفتن آقا حـامد شما افسرے و همـه شمـا رو مےشناسند بهتره بگذاریـد بقیه این ڪارو انجـام بدن...
می گفت : " اینجـا یہ جایی هست ڪہ اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همینطور میگفت: " شفـا تـو آخـر مجلسه ، آخرِ مجلسم شستن دیگهاست ومن از این دیگها حاجتـم رو خواهم گرفت "
که بالاخره این طور هم شد ...
✍ راوی : دوست شهید
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_حامد_جوانی
#لبیڪ_یاحسیــن
🏴🏴
@shahid_beyzaii