eitaa logo
کف خیابان🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
12.2هزار ویدیو
60 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشھـدا 🌸 محسن قبل از اینکه به دنیا بیاید، داشت توی زندگی مادرش جوانه می زد. ملیحه از وقتی خودش را شناخت، فکر می کرد هیچ چیز از حرمت بزرگترها مهم تر نیست. به مادر بزرگ هایش زیاد احترام می گذاشت. دعای خیرشان همیشه جلوتر از ملیحه می رفت و درهای بسته را برایش باز می کرد. ❤️ مادربزرگ مادری اش مفسر قرآن بود و خانه اش محل رفت و آمد خانم های مشتاق ِ یادگیری. مستمعین جلساتش گاهی تا دویست نفر هم می رسیدند. میزبانی آن همه مهمان توان می خواست. پیرزن دیگر از تک و تای سابق افتاده بود. گردو غباری که روی اسباب خانه اش می نشست بهش می گفت: _ دیگر دوره ات گذشته حاج خانم! 🔶اما ملیحه کمک حال مادربزرگ بود. دوست نداشت هیچ وقت دوران چیز های خوب سربیاید. محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه شروع کرد به روییدن. ☺️ مادربزرگ وقتی چروک های صورتش به خنده وا می شدند، از ته دل دعا می کرد: _ الهی بچه هات چراغ دلت باشند ملیحه جان! سوی چراغ محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه تابیدن گرفت. 🌷🌾🌷🌾💚🌾🌷🌾🌷 ✍ ادامه دارد ... @shahid_Beyzaii 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مجاهد.دمشق: با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، در ۱۸ شهریور ماه ۸۰ عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در نیروی هوایی سپاه به مدت ۱۹ ماه در پادگان شهید باکری و ۲ ماه در پادگان الزهراء (س) در تبریز به انجام رساند و در ۱۸ خرداد ۸۲ خدمت را به پایان رساند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود.
💠زندگی نامه شهید ↙️ 🔸غلامرضا در سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و ثمره آن ازدواج ۲ فرزند دختر است که اکنون ادامه‌ دهندگان راه پدر در سنگر علم و دانش هستند. 🔸تاریخ ازدواج ایشان مرداد ماه ۶۳ بود و ثمره این ازدواج دختر زینب در روزعاشورا به دنیا امد و زهرا هم پنج ماه بعد از شهادت شهید بدنیا امد .
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 حامد چند باری فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف املت. بساط پخت و پزش هم همیشه‌ی خدا جور بود. کنار قبضه و زیر آتش و دود و بوی باروت املت‌هائی درست می‌کرد که هم‌سنگرها انگشت‌هایشان را هم با آن بخورند. آوازه‌ی املت‌های حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح، سردار مهمان سفره‌ی صبحانه‌شان شد و همان یک املت کار خودش را کرد. از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم می‌شد و سر و صدا می‌خوابید، حاج احمد کیسه خواب به دوش، می‌آمد سنگر حامد که پیش آن‌ها بخوابد. آن‌قدر صمیمی که وقتی فهمید حامد 24 سالش هست و هنوز مجرد است، توپید به‌ش که «اگر می‌خواهی یک بار دیگر رنگ سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند این‌جا، این بار که برگشتی ایران، زن می‌گیری و سری بعد که آمدی باید حلقه‌ی نامزدی توی دستت داشته باشی.» عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود. رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چی قرار گذاشته‌ایم؟ حامد که خجالت و حیا گونه‌هایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و گفت «حاجی راستش را بخواهید، مادرم این‌ها برایم رفته‌اند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم می‌رویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم... .» گل از گل حاج احمد شکفت. گفت چه خوب! حالا که این‌طور است، کت و شلوار دامادیت را هم من می‌خرم» و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یک دست کت و شلوار اعلا برایش خرید. حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانی‌اش را بوسید «به‌به! چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!» (بریده ای از کتاب «شبیه ِخودش» خاطراتی از شهید حامد جوانی نوشته حسین شرفخانلو) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 رفع شبهه چرا سوریه؟!!! با سوریه و چرایی جنگ در سوریه و چرایی حضور ایران در سوریه بیشتر آشنا شویم از زبان: حامد گفت: که «علوی‌ها ده درصد مردم سوریه‌اند و به غیر عدد ناچیزی مسیحی و دَروزی، باقی مردم سوریه را اهل سنت تشکیل می‌دهند و ارتش سوریه، سُنّی و دَروزی و علوی را باهم دارد و برای همین، نشان دادن هرگونه نماد مذهبی و انجام مناسک دینی توسط رئیس جمهور قبلی‌شان حافظ اسد که موسس جمهوری سوریه بود، در ارتش ممنوع اعلام شده تا باعث بروز اختلاف بین لایه‌های ارتش نشود.» و گفت «آمریکا هم که بعد از اتفاقات مصر و تونس و لیبی، خواست شعله فتنه را بین سوری‌ها روشن کند، آمد دست گذاشت روی همین‌ چیزها و اهل سنت را تحریک کرد که حاکمان شما علوی‌ها مخالف دین و شریعتند و نماز نمی‌خوانند و حدود الاهی را رعایت نمی‌کنند و مگر خدا نگفته با مشرکین و کفار و تارک‌الصلاتها باید جنگید...؟» و با همین شبهه‌ها یک قسمتی از مردم و بخشی از ارتش را از بدنه‌ی اصلیش جدا کردند و سازمانی به نام ارتش آزاد سوریه تشکیل شد تا بیایند با علوی‌ها که چند دهه است حاکم سرزمین شام‌اند جنگ کنند. بعد از ارتش آزاد، گروه‌های تندروی دیگری هم مثل داعش و القاعده و احرارالشام، که اوضاع را مناسب دیدند، شروع به رشد کردند و فرصت عرض اندام برای‌شان فراهم شد و تبلیغ و یارگیری کردند و حاصلش شده آن چیزی که امروز در سوریه می‌بینیم؛ درگیری بین گروه‌های مختلفی که تقریبا هیچ اتحادی بین‌شان وجود ندارد. آمریکائی‌ها طوری تخم اختلاف را پاشیده‌اند بین مردم سوریه که وقتی ازشان می‌پرسی: (گیریم حرف‌هایت در مورد علوی‌ها درست، حالا چرا رفته‌اید با اسرائیلی‌ها هم‌دست شده‌اید برای مبارزه با بشار اسد) می‌گویند: (مشرکان از کفار بدترند. اول با کمک کفار، مشرکان را از سر راه برمی‌داریم، بعد به یاری خدا می‌رویم سراغ کفار اسرائیلی!)»حامد این‌ها را گفت و دست آخر یاد رفقایش انداخت که «سوریه و مردمش، فرهنگ و رسوم و عقاید پیچیده‌ای دارند. آمریکا با دست گذاشتن روی همین چیزها و روشن کردن آتش اختلاف مذهبی توانسته سوریه را به این روز بیاندازد. ما می‌رویم سوریه تا اولا از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع کنیم و ثانیا نقشه‌ی آمریکا را که ایجاد آشوب در داخل مرزهای مسلمانان و تامین امنیت برای اسرائیل است را نقش بر آب کنیم. کار ما دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام پیغمبر است. کاری به این نداریم که اهالی دمشق و دَرعا و اِدلِب به اسلام عمل می‌کنند یا نه. حواس‌مان باشد که با ارتشی‌ها و مردم کوچه و بازار، وارد بحث‌های عقیدتی نشویم.» حامد توی سفر قبلی دیده بود که یک سری از رزمنده‌های ایرانی وقتی می‌بینند هم‌سنگرهای سوری‌شان برای نماز صبح بیدار نمی‌شود، یا پاکی و نجسی را مراعات نمی‌کند، می‌خورد توی ذوق‌شان و دچار تردید می‌شدند. برای همین لازم می‌دید دوستانِ هم‌سفرش را نسبت به اوضاع سوریه توجیه کند. گرچه، بچه‌ها قبل از اعزام، این حرف‌ها را کم و بیش شنیده بودند. ولی شنیدن تجربه‌ها و مشاهدات عینی حامد، برای‌شان لطف دیگری داشت و باعث ‌شد اوضاع بهتر دست‌شان بیاید... . هواپیما که نشست روی باند درب و داغان فرودگاه دمشق، بارشان را تحویل گرفتند و یک‌راست رفتند زیارت. اتوبوس که نگه داشت جلوی حرم، همگی پیاده شدند و به ستونِ یک، صف کشیدند تا قبل از ورود، به شیوه‌ی نظامی‌ها، سلام دهند و ادای احترام کنند... . شب را دمشق بودند. توی قرارگاه حضرت زینب(سلام الله علیها). فردا صبح سازماندهی‌ شدند و گروهی که حامد بین‌شان بود رفتند منطقه‌ی جنوب. (بخشی از کتاب شبیه خودش خاطرات شهیدحامدجوانی) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
⚜ ⚜⚜⚜🌷🌷🌷 ⚜💢💢🌷🌷 💢 ⚜🌹🕊🌹 💢 ⚜💢💢🌷🌷 ⚜⚜⚜⚜🌷🌷🌷 محمدرضا برای عبادت و توسلات به اهل بیت علیهم السلام ارزش بسیاری قائل بود؛ حتی در دوره ی نوجوانی (حدود14یا15سالگی) مجلس دعای ابوحمزه و احیایش ترک نمیشد ... سعی میکرد مجلسی را انتخاب کند که حال و فضای معنوی بیشتری داشته باشد ... همیشه با وضو بود و بسیار اهل نماز بود و علاوه بر نماز های واجب ، پیوسته نوافل و یا نماز قضا و نمازهای مستحبی مثل نماز امام زمان علیه السلام را میخواند ... هنگام رانندگی سوره هایی که حفظ بود و یا زیارت عاشورا را می خواند ...اوقات بافضیلت مانند؛ شب جمعه و روز جمعه و روز جمعه را مراقبت میکرد وبا مراجعه به مفاتیح الجنان ، اعمال و دعاهای وارد شده در این ساعات راانجام میداد . ⚜⚜⚜⚜🌷🌷🌷 @shahid_beyzaii
📌تهران _۹۴/۱۰/۲۲ مجید بربری که حر مدافعان حرم شد خبرهای ضد و نقیض خان طومان، در فضای مجازی و بین مردم پرشده بود.یکی می گفت بست تا شهید دادند، دیگری می گفت نه، پنجاه تا.کسی هم می گفت:اصلا شهید نداده اند.در این همهمه شایعه و حقیقت ، مهر شاد دایی کوچک مجید ، اولین کسی بود که فهمید.رفیقش در پارکینگ دادسرا گفته بود: _می گن دیروز ی دوازده نفری توی سوریه شهید شدن‌ _ واقعا؟ این همه! حتما عملیات بوده. -این پسره را می شناسی توی یافت آباد، محله خودمون قهوه خونه داشت؟خیلی شوخ و شلوغ بود، با نصف محل هم سلام و علیک داشت.اولِ بچه خفن ها بود و آخرصفا و مرام.. دل مهر شاد ریخت.با خودش گفت:"توی یافت آباد کسی جز مجید با این خلقیات نداریم". همه خاطرات خواهر زاده ، جلوی چشمش قطار شد؛ از اولین روزهای بچگی شان ، تا همین اواخر که کمی سرسنگین شده بود. نبودن مجید ، چقدر سخت و نفس گیر بود.مهرشاد حالش بد شد .تا چند دقیقه چیزی نمی فهمید.با آب و قند و تکان و سیلی، کمی حالش جا آمد.گلویش خشک شده بود و زبانش نمی چرخید.با این حال ، فوری گوشی را برداشت و شماره پدر مجید را گرفت؛ -الو آقا افضل کجایی؟چه خبر از مجید ، زنگ نزده؟ -الحمدالله خوبم، اتفاقا دیروز زنگ زد، با هم صحبت کردیم.ضمنا گفت شاید تا سه تا چهار روز نتونم زنگ بزنم.یه وقت بلند نشید راه بیفتید این طرف و اون طرف ، این گردان و اون گردان! -آقا افضل مگه قرار نبود سر یه هفته مجید رو برگردونن ، چرا خبری ازشون نشد؟؟؟ -نمی دونم والله، حتما برش می گردونن. مهر شاد به یکی از رفقای نظامی اش زنگ زد و آنجا بود که دستش آمد، خواهر زاده اش شهید شده دیگه باهاش توان نداشت.دو دستی محکم کوبید به سرش و مثل بچه های دو ساله ، زار زار افتاد به گریه😭😭 می دانست دیگر مجیدی وجود نخواهد داشت.اما افضل و آبجی مریم هنوز نمی دانستند پسرشان شهید شده.مثل مرغ پر کنده بودند.دلشون مثل سیب و سرکه می جوشید .دلشوره رهایشان نمی کرد.مهرشاددلواپس خواهر بود.:"خدایا!حالا آبجی ام بعد از مجید چه می کنه؟ افضل چی....روزهای سختی در انتظارش است". پایان قسمت دوم ادامه دارد.... ✍به قلم کبری خدا بخش دهقی برای صبوری دل مادرش دعا بفرمایید🙏 @shahid_beyzaii
🌷مهدی شناسی ۲🌷 ❓❓اصلا چرا باید امام مهدی علیه السلام را شناخت؟؟؟!!! ⭕️ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿم ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩماﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ،ﺍﺧﻼ‌ﻗﯿﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﻘﻮﻻ‌ﺕ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﮑﺸﯿم،ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻣﯽ ﺷﻮﯾم. ﺧﯿﺮ. ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ،ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﻣﺴﺎﻭﯼ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ. "ﺇﻥ ﻟﻢ ﺗﻌﺮﻓﻨﯽ ﺣﺠﺘﮏ،ﺿﻠﻠﺖ ﻋﻦ ﺩﯾﻨﯽ"      ⭕️ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺑﺎ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺷﺮﯾﻌﺖ،ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺯﯾﺮﺍ ﺩﯾﻦ ﺑﺎ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺷﺮﯾﻌﺖ،ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﻔﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﻓﻄﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺻﺤﯿﺢ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﯾﻦ،ﻓﻄﺮﺕ ﺍﺳﺖ. "ﻓﺄﻗﻢ ﻭﺟﻬﮏ ﻟﻠﺪﯾﻦ ﺣﻨﯿﻔﺎ" [ﭘﺲ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻦ ﺭﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻦ ﯾﮑﺘﺎ ﭘﺮﺳﺘﯽ.]    ⭕️ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ،ﺗﮏ ﻧﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ. ﺩﯾﻦ،ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣﻮﺭ ﻓﻄﺮﯼ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﺆﻣﻦ،ﮐﺎﻓﺮ،ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭﻣﺸﺮﮎ،ﻫﻤﮕﯽ ﻓﻄﺮﺗﺸﺎﻥ ﻣﺘﺪﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ،ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺪﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﺪ،ﺁﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻄﺮﺗﺶ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﻔﻄﻮﺭﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ.    ⭕️ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ. ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺷﺘﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ،ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ،ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻓﻄﺮﺕ،ﻧﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ. ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ،ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ. ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ،ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺼﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ. ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﯼ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺖ. ⭕️ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻢ،ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ،ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ!ﺧﯿﺮ،ﺑﺎ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻤﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ. ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﻤﺎﺯ،ﻓﻄﺮﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ. ﻧﻤﺎﺯ،ﺟﺰﺀﺷﺮﯾﻌﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻌﻠﯿﺖ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺣﺠﺖ ﺍﺳﺖ.    ⭕️ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺣﺠﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ –ﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ-ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ. ﺣﺠﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ،ﺗﺎ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ،"ﺿﻠﻠﺖ ﻋﻦ ﺩﯾﻨﯽ". ⭕️ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ،ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ،ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ،ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﯼ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.    ⭕️امام ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ)ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﺸﺖ؟ﻣﮕﺮ ﺍﻭ ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ؟! ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺍﻣﺎ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ - ﻗﺮﺑﺔ ﺍﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ –ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ،ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪ... @shahid_beyzaii 💯