eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
7.9هزار ویدیو
57 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🕊🌹 🕊 💠🌳💠 🕊 🌹🌹 🌹🌹 🌹🌹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 این مرد زمینی شد که ثابت کنه برای مردانگی هنوز وقت هست؛ و منتهی علیه آسمانی شدن زیر زمینه (قبر) !!! حالا چه بهتر که انسان با بلیط شهادت این سفرو طی کنه. این بلیط هزینه داره؛ هزینش هم کار وفعالیت و تلاش در راه خداست اینو جایی ننوشتن و نگفتن؛ امّا برداشت بنده اینه که حاج محسن مصداق بارز حدیث پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه وآله وسلم) هست که می فرمایند: در راه خدا از سرزنش و ملامت هیچ احدی باکی نداشته باشید. ایشون همینطوری زندگی کرد به حرف و حدیثهایی که براش می ساختن اهمیتی نمی داد وهدف خودشو دنبال می کرد. چون می دونست برا کی قدم برمیداره؛ لذا تو بسیج و سپاه بصورت داوطلب حضور پیدا می کرد و برا جوونا وقت می گذاشت. یاد می داد و یاد می گرفت و عمل می کرد. ثمره فعالیتش هم شد ، خبرشهادتش بود. این میشه که یک انسان گمنامی را انتخاب می کنه و خداوند بزرگش می کنه. اول اینکه بخواد یک افسرنظامی باشه؛ بسیجی بود. بسیجی واقعی؛ حالا به ما آموزش داد و بی صدا رفت بعد از محسن قوطاسلو ما چه کردیم؟؟؟ خود بنده ، نمک روضه می خورم امّا نمکدون می شکنم. این رسمش نیست رفقا !! سال 93 بود و رزمایش گردان های بیت المقدس بسیج پاکدشـــت در مناطق عمومی رزمایش های پاکدشت در اواخر سال در حال برگزاری بود. شهید قوطاسلو هم از عوامل اجرایی این رزمایش بودند. در طول مدت رزمایش شهید قوطاسلو یک اوور کت نظامی به تن داشت که خودش می گفت: این خاطره دوران دانشجوییم در دانشگاه افسری هست. شهید قوطاسلو خیلی به آراستگی اهمیت می داد و واقعا تمیز پوش بودن؛ شب یکی از برنامه های رزمایش پیاده روی عمومی بسیجیان در محیطی کوهستانی بود. هوا خیلی سرد بود، هرکدوم از بچه ها بنا بر مسولیت هایی که داشتن شروع به انجام وظیفه کردند و در مدت برگزاری پیاده روی تا انتها هم دیگه رو ندیدیم تا تقریبا زمان استراحت برای خواب. شهید قوطاسلو رو دیدم که اوورش تو اون سرما تنش نبود، تعجب کردیم و پرسیدم محسن جان پس اوورت کو؟ گفت :جریان داره. خیلی پیگیر شدیم تا برامون داستان رو بگه.. بالاخره راضی شد که بگه: می گفت تو پیاده روی دیدم یه بچه بسیجی خیلی سردشه اوورم رو دادم بهش. گفتیم : مگه میشناختیش، گفت: نه؛ گفتیم: پس اگه اوورت رو دیگه نیاره چی؟! محسن با یه جمله ای قانع کرد مارو که دیگه نتونستیم چیزی بگیم. محسن گفت: اگه اون اوورم رو نمی دادم به اون بچه از شدت سرما شاید سرما می خوردو به محضی اینکه از این رزمایش بره، دیگه به هیچ وجه بسیج نمیاد؛ الان اینجا حالا اگه من سرما بخورم هیچی نمیشه. 💠💠💠🕊🌳💠 💠🌳🌹🇮🇷🕊🌳💠 💠🌳🌹🇮🇷🇮🇷🕊🌳💠