eitaa logo
'شهید ࢪضو؎‌'
142 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
719 ویدیو
19 فایل
﴾﷽﴿ میگفت: یہ‌طوࢪے‌زندگے‌ڪن؛ ڪہ‌هࢪ‌کس‌تو‌رو‌دید بگہ‌این‌زمینے‌نیست…حتماً‌شهید‌میشہ!♥️🌿 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون..... اندڪے شرط!⇩👀🌸 @shahid_razavi ناشناس مدیࢪ! ⇩🖊🖇🕶 https://harfeto.timefriend.net/16638770000902
مشاهده در ایتا
دانلود
˼شھید‌بابک‌نوری‌هریس˹ همکارهلال‌احمر: آخـرین‌بار‌که‌دیـدمش‌دو‌روز‌بعد‌رفـت‌سـوریه‌ اومد‌پـیشم‌همیشه‌میومد‌جلـوی‌در‌اتاق‌من‌یک‌ چفیـه‌گردنش‌بودواجـازه‌گـرفت‌مثـل‌همیـشه‌ اومد‌نشست. گـفت:مـن‌امروز‌اومدم‌هر‌کـاری‌داری‌به‌شمـا‌کمک‌ کنم‌و‌ماشین‌هم‌دارم. مـن‌هـم‌چند‌تا‌مورد‌تایپ‌نشـده‌گواهیـنامه‌هـلال‌ احمـر‌داشتم‌و‌بایدمیبردم‌کـافی‌نت‌با‌اصـراربابک عـزیزازمن‌گرفت‌و‌بردش‌وبعداز۲ساعـت‌برگشت‌ و‌بـرام‌آماده‌کرده‌بود‌هرچی‌بهش‌گفتم‌فـاکتورشو‌ بده؟! چه‌قدر‌شد‌گفت‌:بعد‌حساب‌میکنیم،حالامیام‌بعداً واون‌روزبا‌خیلی‌از‌بچه‌ها‌شوخی‌و‌خنده‌کردو‌ خیلی‌خوشحال‌بودودر‌آخر‌به‌من‌گفت: من‌دارم‌میرم‌آلمان‌‌چند‌روز‌دیگه‌برمیگردم... من‌از‌طـریق‌دوستـای‌صمیمیش‌متوجه‌شـده‌بودم‌ ومدام‌اشک‌میریختم‌و‌میدونستم‌بابک‌دیگه‌ بر‌نمیگرده‌ولی‌بابک‌همچنان‌لبخند‌‌میزد‌ورفت‌و‌‌ دیگه‌نیومد💔 ⌝
˼شھیدبابڪ‌نوری‌هریس˹ دوست‌شھید: ڪلاس‌های‌بسیج،باهم‌بودیم‌وطولانی‌بود یڪ‌روز‌بحث‌تحـلیل‌وتفسـیرطـول‌ڪشیـد‌ خوردیم‌به‌اذان‌مغرب! گفتن‌پنـج‌دقیـقه‌صبر‌ڪنی‌ڪلاس‌تمـوم‌شه ماهم‌قبول‌ڪردیم،بعدازدودقیقه‌صدای‌اذان بلند‌شدواستادمشغول‌صحبت‌بود‌ڪه‌یڪدفعه بابڪ‌باصدای‌بلندگفت:آقای‌فلانی‌! دارن‌اذان‌میگن‌بذارید‌برای‌بعدنمازهمه‌برگشتیم‌ یه‌نگاهش‌ڪردیم‌ویڪ‌نگاه‌به‌استاد!بعدش‌بابڪ‌گفت:خب‌چیه‌اذانه‌نمیاید؟! باشه‌خودم‌میرم! بلندشدوخیلی‌راحت‌وشیڪ‌دروباز‌ڪردورفت‌ برای‌وضو! استادم‌بنده‌خدا‌دیداینجوریه‌گفت‌:باشه‌بریم‌نماز!
‹🐚🕊› . . -همرزم‌ودوست‌شهید: من‌سوریه‌بودم‌خط‌مقدم... بعدازچندروزاومدم‌وسایل‌روببرم‌عقب بابڪ‌اینارسیدن‌من‌بادیدنش‌شوڪه‌شدم. گفتم:تویی‌بابڪ!! گفت:آره‌ گفتم:بابات‌میدونه‌اینجایی؟! گفت:نه...گفتم:نمازوزیارت‌توبدون اجازه‌ی‌پدرت‌قبول‌نیست. بالاخره‌برداشتم‌باموتوربردمش‌ڪه به‌خانوادش‌زنگ‌بزنه...به‌خانوادش‌اطلاع‌داد. به‌من‌گفت:به‌مسئول‌ادوات‌موشڪی‌ بگومنم‌بیام‌جلو‌بهش‌گفتم: باشه‌ولی‌اومدم‌به‌آقای"..." گفتم: نزاریدبابڪ‌بیادجلو، چون‌نمیخواستم‌اتفاقی‌براش‌بیفته. . . 🕊⃟🐚¦⇢
‹📻🌾› . . -بہ‌بابڪ‌‌گفتہ‌بودند‌ڪہ‌چطور‌مۍخواهۍ مادرت‌راتنها‌بگذار؎و‌برو؎؟! -بابڪ‌هم‌گفتہ‌بود‌مادر‌همہ‌ما آنجا‌در‌سوریـہ‌است..! من‌بروم‌بہ‌سوریہ‌ڪہ‌بۍمادرنمی‌مانم مۍروم‌پیش‌مادر‌اصلی‌مان حضرت‌زینب«سلام‌اللہ‌علیها..!» . . 📻⃟🌾¦⇢
˼شھید‌بابک‌نوری‌هریس˹ رفیق‌شھید:هر‌موقع‌صحبت‌شهادت‌میشدبابک‌ همیشه‌به‌من‌میگفت: خوش‌به‌حال‌توساداتی‌و‌شهادت‌به‌تو‌نزدیک‌تره. ای‌کاش‌هیچوقت‌این‌حرفو‌نمیزد. بااین‌حرفش‌خیلی‌منو‌سوزوند...! ⌝
‹📻🌾› . . -بہ‌بابڪ‌‌گفتہ‌بودند‌ڪہ‌چطور‌مۍخواهۍ مادرت‌راتنها‌بگذار؎و‌برو؎؟! -بابڪ‌هم‌گفتہ‌بود‌مادر‌همہ‌ما آنجا‌در‌سوریـہ‌است..! من‌بروم‌بہ‌سوریہ‌ڪہ‌بۍمادرنمی‌مانم مۍروم‌پیش‌مادر‌اصلی‌مان حضرت‌زینب«سلام‌اللہ‌علیها..!» . . 📻⃟🌾¦⇢
‹📗🌿› . . بابڪ‌خیلی‌این‌دراون‌در‌زدکہ‌بره‌سوریہ‌ ولی‌هم‌ازخدمت‌سربازیش‌مونده‌بودوهم‌ خانواده‌اش‌رضایت‌کامل‌نداشتند... خیلی‌تلاش‌کرد... دیگہ‌اون‌آخرابہ‌فرمانده‌کل‌گفتہ‌بود‌ حتی‌شده‌تو‌چرخ‌لاستیک‌قایم‌میشم‌ومیرم‌سوریہ پس‌بزاریدبرم! . . 📗⃟🌿¦⇢
‹🌵🌿› . . بہ‌بابڪ‌گفتم: توبرا؎آینـده‌چہ‌تصمیمۍ‌دار؎🤔؟! بابڪ‌گـفت: یڪ‌سوال‌..😄!! یڪ‌چیز‌‌‌‌‌؎توذهن‌من‌میچره‌یعنۍواقعا... مسجدبآب‌الحوائج‌رشت‌"مسجدآذر؎زبان‌ها؎رشت" نمیخوادیڪ‌شهیدبده💔؟! . . 🌵⃟🌿¦⇢
‹📗🌿› . . بابڪ‌خیلی‌این‌دراون‌در‌زدکہ‌بره‌سوریہ‌ ولی‌هم‌ازخدمت‌سربازیش‌مونده‌بودوهم‌ خانواده‌اش‌رضایت‌کامل‌نداشتند... خیلی‌تلاش‌کرد... دیگہ‌اون‌آخرابہ‌فرمانده‌کل‌گفتہ‌بود‌ حتی‌شده‌تو‌چرخ‌لاستیک‌قایم‌میشم‌ومیرم‌سوریہ پس‌بزاریدبرم! . . 📗⃟🌿¦⇢
'شهید ࢪضو؎‌'
گفتم‌بابک‌توبرای‌آینده‌چه‌تصمیمی‌داری؟ بابک‌گفت:یه‌سوال...یک‌چیزی‌تو‌ذهن‌من‌میچرخه.. یعنی‌واقعا‌مسجد
برادرشهید: ما‌عادت‌کرده‌ایم‌با♥️بڪ‌رو‌توۍخواب‌ببینیم این‌یہ‌خواب‌نیست یہ‌دیداره من‌خواهرزاده‌ام‌قبل‌از‌اینکہ‌بہ‌دنیا‌بیاد برادرم‌بابڪ‌♥️بہ‌خواب‌خواهرم‌رفتہ‌بود‌ و‌بهش‌گفتہ‌بود: یہ‌بچہ‌اۍ‌بہ‌این‌خانواده‌اضافہ‌میشہ اسمشو‌بذار‌باران.. خواهرم‌اصلا‌نمیدونست‌کہ‌یہ‌بچہ‌توراهۍ‌داره برگشت‌گفت: چرا‌حالا‌اسمشو‌باران‌بذارم؟! هوا‌شروع‌کرد‌بہ‌باریدن گفت: بذارزندگیمون،خانوادمون یہ‌اتفاق‌جدید‌ونویۍ‌رقم‌بخوره‌بااومدن‌باران.. الان‌این‌خواهرزاده‌من‌نزدیک‌۲سالشہ وخداحفظش‌بکنہ اسمشم‌بارانہ طبق‌سفارش‌آقابابڪ♥️ یڪ‌صلوات‌هدیہ‌شما‌بہ‌شهیدنور؎🌱
˼شھید‌بابک‌نوری‌هریس˹ دوست‌شھید: یکبارفرمانده‌سربابک‌فریادزد‌‌ھمه‌ماناراحت‌شدیم‌.. خوستیم‌جوابشوبدیم‌که‌بابک‌گفت‌من‌ازش‌گذشتم! ⌝
˼شھید‌بابک‌نوری‌هریس˹ دوست‌شھید: یکبارفرمانده‌سربابک‌فریادزد‌‌ھمه‌ماناراحت‌شدیم‌.. خوستیم‌جوابشوبدیم‌که‌بابک‌گفت‌من‌ازش‌گذشتم! ⌝