eitaa logo
شهیدمهران شوری زاده( شاهرودی)
482 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
•شهید فاطمیه سـربـاز گـمـنـام امـام زمـاݩ(عـج) شــهـیـد‌ مهران شوری زاده • 🥀🕊🥀 فرمانده و‌ مسئول اطلاعات سپاه زاهدان •تـاریـخ شـهـادت: 1400/10/04• •مـحـل شـهـادت: زاهدان_کورین• ارتباط با ما ↯ @Moheb_shorizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهیدی که زمان ومکان را میدانست💔🥀🕊 . شهید مهران شوری زاده(شاهرودی) در سروش👇👇👇 https://splus.ir/shahidmehranshorizade شهید مهران شوری زاده(شاهرودی)در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی💠 🌷🌷🌷 در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. در دوران نوجوانی رفتن بر سر و خواندن بود. تحصیلاتش را تا مقطع در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن شدند. در تمام این سال‌ها عضو فعال بسیج بود و فعالیت می‌کرد. سال 1385 سربازی‌اش را در (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در زرهی 8 نجف اشرف نجف‌آباد مشغول به فعالیت شد. یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 در جنگ با 29 اسفند 1393 در کشور (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر به سر به درجه رفیع نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجف‌آباد در گلزار این شهر به خاک سپرده شد. همسر در مورد اخلاق و منش این گفت: نوری و بود و همیشه به لب داشت، بعد از هم کسانی که از او یاد می‌کنند از رو بودنش می‌گفتند. او بود و معمولا از کسی ناراحت نمی‌شد. همیشه با دیگران را متوجه اشتباهشان می‌کرد، از و بیزار بود و را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود. آزاده عشوری افزود: طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم می‌شود، حتی زمانی که وسایلش را جمع می‌کرد و گفت می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و می‌گفت من نخواهم شد، می‌روم و دوباره برمی‌گردم. الان هم می‌گویم اگر تقدیرش بوده، خدا را شکر که با از دنیا رفت. 🌹 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر می رفت و سرش غر می زدم ... می گفت : دل ؟ چیه ؟ چند هفته بیشتر از نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود فقط اشک می ریختم و ناله می زدم . دلم داشت می ترکید از و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به از عذاب و عشقم نوشتم براش . نوشتم ، فقط یه بار ، فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم . بعد بهترین خوابی بود که می تونستم ازش ببینم . دیدمش با و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام می کرد . صداش زدم و بهترین جوابی بود که می شد بشنوم . دلِ . چیه ، چرا اینقد میکنی؟ تو جات پیش خودمه شده ای. راوی : _ شهید _ مهران _ شوری _ زاده _ (شاهرودی) https://splus.ir/shahidmehranshorizade https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷حمید طوبی در عملیات بدر مسئول واحد دیده بانی گردان ادوات بود. بخاطر شرایط خاص منطقه و عملیات قرار شد برروی تعدای از قایقهای معروف به عساکره که بسیار جثه قوی داشتند ، و نصب شود این موضوع تا قبل از عملیات بسیار تلقی شد و تعداد محدودی از برادران گردان ادوات و از واحدهای مختلف بدین منظور آموزش دیدند. ولی دو روز قبل از عملیات برنامه به شکل دیگری تغییر کرد و بنا شد که این قایقها بعد از شکست خط توسط نیروهای خط شکن را تا پد عراق انتقال دهند. من هم سکانی یکی از این را در شب عملیات داشتم که به من اطلاع دادند حمید طوبی زخمی شده است  از قایقهای کوچک نیز خبری نیست بناچار او را سوار قایق عساکره نمودیم وقتی او را دیدم اصلا حال خوبی نداشت و خونریزی بسیار شدیدی نموده بود. به یکی از رزمندگان گفتم:« وضعیت جسمانیش خراب است باید سریعتر او را به بیمارستان برسانیم»  که ناگهان دستور آتش داد و من دو دل شدم که آتش کنم و یا حمید را به بیمارستان برسانم که ایشان با دست به من اشاره کرد نزدیکش رفتم آهسته و به زحمت گفت:« حاجی برو آتش کن چرا معطل می کنی» با نگرانی گفتم:« ولی ..» که حرفم را برید و گفت:« تا کارت به پایان نرسیده منطقه را ترک نکنید.» من با عجله خود را به پشت سکان آتش رساندم. نگاهی به طرف حمید کردم صورتش و لبانش سفید سفید شده بود. اما به من لبخند می زد و من با اشک قبضه را کشیدم نمی دانم چقدر کارمان طول کشید اما پس از اتمام به طرف حمید رفتم او در کف قایق افتاده بود و به شدت خونریزی داشت صدایش زدم اما جوابی نداد. نبضش می زد ،سریعا او را به خشکی و بعد به بیمارستان رساندیم و انسانی با لباسهای سفید خبر را به ما داد. او به آرزوی دیرینه اش رسیده بود .🌷 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh