eitaa logo
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
80 فایل
『﷽』 🌻اینجا با بزرگ مردی آشنا مےشوید که با #تقوایش پله های رسیدن به آسمان را ساخت و با #عمل عارفانه در جوانی ، سرباز امام زمانش شد.☘️ 🌷#شھــیداحمـدعلـی_نیـرے🌷 ✔️تبادل ویو: @banoye_gomnam ✔️انتقاد و پیشنهاد: @ho3133
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 هنوز هم از بین کارهای دنیا #دل بستن به #یادت بیشتر به دلم میچسبد... . . #شب_دلتنگی_بخیر #شهیداحمدعلی_نیری 🍃🌸 @Shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_هف
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ❤️ 💫شهید احمدعلی نیری💫 پاییز ۱۳۶۴بود.تغییر در رفتار و اعمال احمدآقا بیشتر حس می شد .نماز های ایشان همگی معراج بود.یادم هست یک باربعد از نماز به ایشان گفتم:علت اینهمه لرزش شما در نماز چیست ؟ میخواهید برویم دکتر ؟گفت:نه چیزی نیست. ✨اما من می دانستم چرا اینگونه است.در روایات خواندیم که ائمه اطهار در موقع نماز خواندن اینگونه بر خود میلرزیدند‌. ✨این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش ،اجازه یافته با خالق صحبت کند طبیعی است ،این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم. ✨خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد. ✨بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:ان شاالله فردا راهی جبهه هستم.احمدآقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد. ✨بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت:این آخرین دیدار ماو شماست.من دیگر از جبهه برنمیگردم! دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:خواب شما عین واقعیت بود. ✨نمی دانم چرا ،اما من وآن بچه ها خیلی عادی بودیم.فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد.فکر می کردیم اگر احمدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود. ✨روز بعد احمدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد .همه ی کارهای مسجد را تحویل داد.دیگر هیچ کاری در تهران نداشت . 🌹 هدیه به روح والامقام شهید صلوات 🌹 🔶ادامـــــه دارد...↩️ هرشب با نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓ @shahid_AhmadAli ┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
#سلام_ایها_الغریب حلال تمام مشڪلاتی ای عشق تنها تو بهانۀ حياتي اي عشق برگردڪه روزمرّگی ما را ڪشت لحق ڪه سفينة‌ النجاتی ای عشق #اللﮩـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجـــــ #سلام_آقا❤️ @shahid_ahmadali 🍃🌸
♨️این جور آدمها #شهید می شوند کسـانی که خیلی دوست دارند برای هدایت دیگران تلاش کنند و به سعادت آدم ها عشـ❤️ـق بورزند، به جای اینکه بمیرند #شهید_میشوند. این شهادت 🌷آنها را صاحب قدرتی جاودانه کرد. @shahid_ahmadali 🍃🌸
●∞💌∞● رآز تـحمل آن همہ سـختے هٵئ جـنگ همین عِبآرتـ ســآده بود: |کآر براے خُدآ دلسردے ندارد خودمانـ رابراے خُدآ خالص کُنیم| #شھداگاهےنگـاهے 😔✋ @shahid_ahmadali 🍃🌸
✉️ دنبال چنین فرصتی نگرد... #استاد_پناهیان @shahid_ahmadali 🍃🌸
خوشا آنان که در این صحنه خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند.🍃🌷🍃 @shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه❤️ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_هف
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 پاییز سال 1364 بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند. گردان سلمان از گردان های دائمی نبود.بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل میشد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل میشد. فرمانده گردان ما برادر میر کیانی و جانشین ایشان شهید مظفری بود.من به همراه سی نفر دیگر به دسته دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم. مسئول دسته ما شهید طباطبایی بود.چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند. جمع خوبی داشتیم.ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دوکوهه مستقر شدیم. در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالت خاصی دارد!به او برادر نیّری میگفتند. آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد!وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما شود.... 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🔶 ↪️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖ @shahid_AhmadAli
🍃🌸 #اربابم_اباعبدالله عالمے ڪرد بہ اعجازِ نگاه تو خضوع ڪرد خورشید از آن گنبدِ زرد تو طلوع السلام اے همہ‌ے دار و ندار دل من باز شد صبح من وعشق تو ارباب شروع #صباحکم_حسینی 🍃🌸 @shahid_ahmadali
💕خاطرات همسرانه شهدا💕 ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم :"سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟ اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم"🍚 وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم ساعت ۷ نشده بود که سفره شام را انداختیم ...😋 طبق سفارشی که کرده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود و به زردی میزد ولی مزه زردچوبه هم نمیداد 😕، غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم ، موقع جمع کردن سفره پرسیدم :"حمید این برنج چرا اینقدر زرد بود 😐" گفت:"نمیدونم خودمم تعجب کردم ، من برنج رو پاک کردم ،نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق" 😐 تا این را گفت دوباره رفتم سراغ قابلمه ، برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم"یعنی تو قبل از پخت برنج رو نشستی"😑 حمید که داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت:"مگه خودت نگفتی برنج رو خیس نکنم؟"🙁 یادم اومد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از چند ساعت قبل برنج را خیس کرده بود ،به او گفتم بودم:" حمید جان کاش این کار رو نمی کردی ،چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمیتونم خوب دربیارم "حمید حرف من را این طور متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم!😑 برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد ما داده بود!😐😂 📖یادت باشد 💞 مدافع حرم " " به روایت همسر❤️ @shahid_ahmadali 🍃🌸