🍃🌸
#سیره_عملی_شهید
🔶آشپز و نماز خواندن🔶
💠وقتی به مهمانی میرفتیم
برایش مهم بود که چه کسی
غذا درست میکند، نمازخوان
است یا نه؟ اگر نمازخوان بود
غذا را با نشاط میخورد.
یک روز خانه یکی از بستگان
بودیم که نمازخوان نبود،...
گفت:
غذا به من نچسبید.
گفتم:
دیگر نمیرویم.
گفت:
نه، میرویم ولی تو تلاش
کن تا او نماز بخواند و همین
طور هم شد.
🔹راوی:همسر شهید
ذبیح الله دریجانی
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
#سیره_عملی_شهید
🔶ساده...
🔷مرتب روزه میگرفت وخیلی
وقتها نماز شب میخواند.
نماز شب او نماز معمولی نبود،
طوری گریه میکرد که اتاق به
لرزه می افتاد.ماگاهی ازصدای
گریه او بیدار می شدیم.
هیچوقت دوست نداشت مرفه
زندگی کنیم.
از روز اول زندگی مان در منزل
اجاره ای زنده میکردیم. در آن
زمان ارتش به پرسنل خانه ی
سازمانی می داد من از او
خواستم منزل سازمانی بگیرد،
گفت:
بگذار کسانی که نیاز دارند
بگیرند.
🌷به روایت همسر شهید
سید موسی نامجو
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
#سیره_عملی_شهید
#حجاب
💢خواهرم حجاب...💢
♦️زن که واردمغازه شدچهره ی
محمود در هم رفت.سرش را
انداخت زیر، لبش داشت زیر
دندانش هایش پاره می شد.
هرچه زن می پرسید:
پسته کیلویی چند؟
جواب نمی داد. آخرش هم
گفت:
ما جنس نمی فروشم.
زن با عصبانیت گفت:
مگه دست خودته؟ پس چرا
در مغازه ات را نمی بندی؟
همان طورکه سرش زیر بود
گفت:
هر وقت حجابت را درست
کردی بیا تا بهت جنس بدم.
🌷شهید محمود کاوه
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
#سیره_عملی_شهید
🔷 زندگی من...زندگی تو🔷
♦️با شروع جنگ، بسیاری از خانوادههای جنوبی با مشکلات فراوان در شهرها آواره شدند. یک روز که قربانعلی برای مرخصی به اصفهان آمده بود، وقتی در میدان انقلاب سوار تاکسی میشود، متوجه میشود راننده تاکسی فردی به نام آقا رضا از آوارگان جنگ بوده که با خانوادهاش به اصفهان آمده و با ماشینش مسافرکشی می کند. راننده در مسیر با عصبانیت و بدبینی از انقلاب صحبت می کند که برادرم قربانعلی از او می پرسد، چه شده که اینقدر ناراحتی؟ آقا رضا وقتی از شرایط و بی سرپناهی خانوادهاش در اصفهان میگوید و اینکه خانم باردار هم همراه دارند، قربانعلی خانه ۷۰ متری خود را در اختیار آنها میگذارد و به این ترتیب همسر و فرزندانش را به خانه پدرخانمش میفرستد.آنها تا زمان آزادی خرمشهر در خانه قربانعلی زندگی میکردند.
🔶راوی:برادر شهید
قربانعلی عرب
🍃🌸
@shahid_ahmadali