شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_هفت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
#ادامه_قسمت_قبل
یکباره از فاصله دور به سمت خط می امدیم .یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمد اقا از بالای خاکریز حرکت میکرد.ماخم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری بیا پایین الان تیر میخوری.
احمد آقا سریع از بالای خاکریز پایین امد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه برام هیچ اتفاقی نمیفته. محل شهادت من جای دیگری است.!
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری ندیده بودم انقدر شاد باشی؟!
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا اورد.کتاب "سیاحت غرب" در دست احمد آقا بود.
🌹 هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶 #پایان_این_قسمت ▶️
#کانال_رسمی_شهید_نیری
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
@shahid_AhmadAli
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_هفت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
#ادامه_قسمت_قبل
یکباره از فاصله دور به سمت خط می امدیم .یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمد اقا از بالای خاکریز حرکت میکرد.ما هم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری بیا پایین الان تیر میخوری.
احمد آقا سریع از بالای خاکریز پایین امد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه برام هیچ اتفاقی نمیفته. محل شهادت من جای دیگری است.!
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری ندیده بودم انقدر شاد باشی؟!
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا اورد.کتاب "سیاحت غرب" در دست احمد آقا بود.
🌹 هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶 #پایان_این_قسمت ▶️
#کانال_رسمی_شهید_نیری
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
@shahid_AhmadAli
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_هفت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
#ادامه_قسمت_قبل
یکباره از فاصله دور به سمت خط می امدیم .یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمد اقا از بالای خاکریز حرکت میکرد.ما هم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری بیا پایین الان تیر میخوری.
احمد آقا سریع از بالای خاکریز پایین امد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه برام هیچ اتفاقی نمیفته. محل شهادت من جای دیگری است.!
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری ندیده بودم انقدر شاد باشی؟!
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا اورد.کتاب "سیاحت غرب" در دست احمد آقا بود.
🌹 هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶 #پایان_این_قسمت ▶️
#کانال_رسمی_شهید_نیری
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
@shahid_AhmadAli