eitaa logo
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
『﷽』 🌻اینجا با بزرگ مردی آشنا مےشوید که با #تقوایش پله های رسیدن به آسمان را ساخت و با #عمل عارفانه در جوانی ، سرباز امام زمانش شد.☘️ 🌷#شھــیداحمـدعلـی_نیـرے🌷 ✔️تبادل ویو: @banoye_gomnam ✔️انتقاد و پیشنهاد: @ho3133
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 ادامه عمل جراحی داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می‌کرد، او را می‌شناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت خدایا من را ببر اما او را شفا بده،او زن و بچه دارد، اما من به یک باره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می‌شوم، نیازها و اعمال آنها را می‌بینم .بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم ،فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم نه .خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است، مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم بعد گفتم ،من آرزوی شهادت دارم، من سالها به دنبال جهاد و شهادت بوده ام حالا اینجا و با این وضع بروم. اما انگار اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم همان لحظه دو جوان بار دیگر ظاهر شدند، و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی‌اختیار همراه با آنها حرکت کردم، لحظه‌ای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم این را هم بگویم که زمان اصلا مانند اینجا نبود، من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده، اما احساس خیلی خوبی داشتم که از آن چشم درد شدید راحت شده بودم، پسرعمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو ملک را می دیدم ،چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود دوست داشتم همیشه با آنها باشم ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می‌کردیم کمی جلوتر چیزی را دیدم روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دور دست ها چیزی شبیه سراب دیده می‌شد . اما آنچه می دیدم سراب نبود شعله‌های آتش بود حرارتش را از راه دور حس می کردم به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود ،نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردند به شخص پشت میز سلام کردم با ادب جواب داد منتظر بودم میخواستم ببینم چه کار دارد این دو جوان که در کنار من بودن هیچ عکس العملی نشان ندادند .حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد . !! 🌸🍃 @shahid_ahmadali
@Ebrahimhadi-سه دقیقه در قیامت24.mp3
10.57M
🍃🍃 🎙 سه دقیقه در قیامت 💫قسمت آخر: مدافعان وطن ▪️▪️▪️▪️▪️ @‌shahid_ahmadali
1_592179447.mp3
9.77M
🦋نمایش صوتی جلد دوم کتاب " پایی که جا ماند" قسمت 5⃣1⃣ 🌱 🌺 🌸🍃 @shahid_ahmadali
Part12_نمایش من زنده ام.mp3
6.14M
🦋نمایش صوتی کتاب "من زنده‌ام" 🌺قسمت2⃣1⃣ 🌱 💠 🌸🍃 @shahid_ahmadali
Part06_هفت شهر عشق.mp3
8.89M
🦋نمایش صوتی کتاب "هفت‌شهرعشق" [✨نگاهی‌ نو به حماسه عاشورا] ◾️قسمت6⃣ 🖤 🥀 🏴@shahid_ahmadali
Part14_خاطرات شهید صیاد شیرازی.mp3
5.55M
🦋نمایش صوتی کتاب "خاطرات‌شهیدصیادشیرازی" 🌺قسمت4⃣1⃣ 🏴@shahid_ahmadali
9.mp3
7.22M
🦋نمایش‌ صوتی کتاب "راز درخت کاج" 🌺قسمت9⃣ 🌸🍃@shahid_ahmadali