eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
18.3هزار ویدیو
29 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀 سید، وقتی می‌کرد، سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، به هیچ وجه پول💵 هم نمی‌گرفت. می‌گفت: «اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می‌توانم بگویم برای شما خواندم🤔 می‌گویند: خواندی، پاداشش را گرفتی😏 من اصلاً ائمه راباپول مقایسه نمی‌کنم😇 یکی از دوستان شهید نقل می‌کند: «مشهد که بودیم، سیدداخل حرم شروع به مداحی کرد. پیرمردی بعد روضه به او گفت: «از نظر شرعی تکلیف می‌کنم! که این پول را باید بگیرید!😫سید، پول را گرفت، بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا(ع). همه کارهای سید، صلواتی بود🥰 @Shahid_Alamdar 🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁
🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀 به سید‌ می گفتن: اینا‌ کی هستن‌ ميـٰاری هيئت بهشون‌‌ مسئوليت‌ میدۍ ؟! مۍگفت : کسۍ که‌ِ تو‌ راه‌ نیست ، اگه‌ بیـٰاد‌ توی مجلس‌ اهل‌بیت و‌ یه‌ گوشه‌ بشینه و‌ شما‌‌ بهش‌ بهـٰا ندی ، میره‌‌ِ و‌‌ دیگه‌ هم‌ بر نمی گـرده ! امـٰا‌‌ وقتۍ تَحویلِش‌‌ بگیرۍ جذب‌ همین‌ راه‌‌ میشه... @Shahid_Alamdar 🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀
🍀🍁🍀🍁☘🍁☘🍁☘ بعد از بازی بچه‌ها سر برد و باخت و نحوه داوری و …. با هم بحث می‌کردند. در یکی از روزها آقا سید، همه بچه‌ها را جمع کرد و گفت: «بازی خشک و خالی صفا نداره، حتماً باید توی بازی شرط‌بندی هم باشه!!» همه جا خوردیم! آقا سیّد و این حرف‌ها؟! یکی از بچه‌ها گفت: «آقا سیّد، شرط‌بندی؟! از شما دیگه انتظار نداشتیم!» سیّد خنده‌ای کرد و گفت: «البته شرط‌بندی حلال!» با تعجب نگاهش کردیم. گفت: «هر تیمی که بازنده شد برای تیم برنده باید صد تا صلوات بفرسته.» همه قبول کردند. از آن به بعد هر وقت بازی می‌کردیم، یا صلوات دهنده بودیم، یا صلوات گیرنده. با این کار آقا سید، کلمه برد و باخت و نارحتی بعد از آن در ذهن بچه‌ها به اثری مثبت تبدیل شد. @Shahid_Alamdar 🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀 صبح روز تاسوعا بود. جهت برگزاری مراسم زیارت عاشورا همراه سیّد مجتبی و بچّه‌های هیئت، به نیروی دریای ارتش واقع در شهرستان نوشهر رفتیم. مراسم عجیبی بود. در آن روز من کنار سیّد نشسته بودم. سیّد هم طبق معمول شال سبزی را روی سرش انداخته بود. با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از پایان مراسم، شال سبز خودش را گردن من انداخت! با تعجب پرسیدم: «این چه کاریه!؟» گفت: «بگذار گردن شما باشه!» هنوز صحبتم تمام نشده بود که دیدم جمعیت حاضر که بیشترشان نظامی بودند به سمت من آمدند و شروع کردند به دست دادن و التماس دعا گفتن! هر چه می‌گفتم اشتباه گرفته‌اید، مداح من نیستم و… کسی به حرفم گوش نمی‌داد. نگاهم به سیّد افتاد. تنها در گوشه‌ای ایستاده بود. کسی هم در اطرافش نبود. اصلاً علاقه‌ای به مشهور شدن و … نداشت. با این کار می‌خواست اخلاص خود را حفظ کند. @Shahid_Alamdar 🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁