eitaa logo
شهید امیر حاج امینی🌷
284 دنبال‌کننده
754 عکس
865 ویدیو
4 فایل
به نام #اللّه #پاسدار #خون‌ #شهدا قسمتی از #وصیت‌نامه #آقا_امیر #خدایا‌عاشقم‌کن #شهید‌عزیز چه #زیبا #عشق را معنا کرد #و‌پایانش‌چه‌زیباست‌الحمدالله #خدای‌مهربان‌به‌احترام‌حضرت‌مادر‌سلام‌الله‌علیها #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج #صلوات @shahid_amir_haj_amini
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸 ♡در تلفنم، نام را با عنوان ذخیره کرده بودم. •یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! °به ایشان گفتم:آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق داری که برای من شهید زنده ای. 🪴قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم... -وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان " و " ذخیره کرده بود💞 +گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به می‌سپارم و می‌روم.🥀 💐آنقدر مرا با انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. 🔹شام غریبان 《علیه‌السلام》بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا قبولش کند، 🔸من هم وقتی شمع روشن می‌کردم،دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،من نیز به خدمت کنم و منزلم را قرار دهم... 🍃راوی 🕊🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
🌻🌻🌻 🕊 جعبه‌ی شیرینی را جلویش گرفتم، یکی برداشت و گفت: می‌تونم یکی دیگه بردارم؟🌱 گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت ولی هیچ کدام را نخورد. ✨ 💫کار همیشگی‌اش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش می‌کردند، برمی‌داشت اما نمی‌خورد. می‌گفت: می‌برم با خانم و بچه‌هام می‌خورم... 😍 می‌گفت: شما هم این کار رو انجام بدید. اینکه آدم شیرینی‌های زندگیشو با زن و بچه‌ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تاثیر می‌ذاره...💞 {به نقل از کتاب }📚 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
💔... دامادی‌که‌به‌مراسم‌عروسی‌اش‌نرسید!💞🕊 🥀 از که دیشب به رسید قرار بود روز مراسم خود را بر پا کند... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
🌸🍃🌸 بازآۍ دلبرا که دلم بۍقرار توست💐 خواستگارها آمده و نیامده ، پرس و جو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه ؛📿 باقی مسائل برایم مهم نبود . حمید هم مثل بقیه ؛ اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه ؛ وضع زندگیش چطور است ؛ اینها معیار اصلیم نبود .✨ شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد .😍 حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود ،در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود .💞 🪴راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
••• من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم..‌.😊 خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند.💫 آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود...😍 تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم...❤️ یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ 💐بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم.🌱 لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهن‌شان می کرد، خشکشان می کرد، جمع‌شان می کرد می برد می گذاشت‌شان سر جای اول‌شان...🌺 سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.💌 💞 راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
✨✨ 💠غاده جابر (همسر دکتر چمران): حجاب درستی نداشتم یک بار دکتر چمران برایم روسری گل دار خرید و با یک لبخند به من گفت بچه‌های یتیم‌ خانه دوست دارن شما رو با روسری ببینن!😍 میگفت از همون جا دیگه روسریم نیفتاد.❤️ {عشق‌واقعی‌اونیه‌که‌تورو‌به‌خدا‌برسونه‌رفیق} ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
✨✨ مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد.🥰 مراسم عروسیمون هم خیلی ساده تر و همش باذکر صلوات بود.📿 ابوذر برا عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.💞 آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم.😅 حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم.🥺میگفتم از نظر من افتضاح شده.🤭 میگفت:" نه از نظر من که عالی شده، من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!"💕 واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست.🫀 من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی محبتی ازش دیدم.🍀 🎙 راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
💞 قبل رفتن به سوریه دلش هوای امام زمان(عج) کرده بود💔به همسرش گفت: زینب صدای پای امام زمان(عج) میاد😍 میشنوی؟ زینب با تعجب نگاه کرد... روح الله دوباره گفت: باور کن من صدای پای امام زمان(عج) رو میشنوم...❤️ 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
روز ولنتاین!؟ _نه ممنون! روز عشق ما، فقط پیوند حضرت زهرا و حضرت علیست:)♥️😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 ما بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم😭💔 🥀راوی 🕊 🕊 ♡شادی‌‌روح‌پاک‌و‌مطهر‌زوج‌شهدایی‌ صلواتی‌احسان‌‌بفرمایید♡ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
💫 همیشہ سر اینکہ اصرار داشت حلقہ ازدواج حتماً دستش باشد💍 اذیتش مے‌کردم مےگفتم: حالا چہ قید و بندے دارے؟! مےگفت: حلقہ سایه‌یِ یك مرد یا زن در زندگے است💞 من دوست دارم سایه تو همیـشہ دنبال من باشد من از خدا خواستہ‌ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍❤️ 🍃راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
🌻🌻 اوائل زندگیمان بود و حاج مهدی بعضی از جلسه‌های کاری را توی خانه می‌گرفت. فکر می‌کردم پذیرایی از کسانی که در این جلسه شرکت می‌کنند سخته. به همین خاطر به مادرم گفتم بیاد برای کمک🍃. همین که مهدی متوجه شد گفت: نه! برای این جلسه نه قراره خودت به زحمت بیوفتی نه دیگران، خودم همه‌ی کارها رو انجام می‌دم.❤️😍 💞راوی 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
فرازي از به همسرش😍🕊   محبوبم ، من نمي توانم تو را فقط همسرم صدا كنم❤️ چون،پاره هاي جانم در تو حل شد و پاره های عمرم چون دو فرزند از تو روييد💐 بايد تو را به جاي همسرم به نام ديگري بخوانم كه هم،آن معناي دوست داشتن رادر خود داشته باشد و هم در برگيرنده روييدن پاره هاي عمرم از وجود تو باشد و نمي دانم كه چه بگويم...💞💫   ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
✨ در مورد مهریه نظر خانواده‌ها را ملاک قرار دادیم . من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریه‌ای که خانواده‌ها صحبت کنند ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند.♥️ بعد از صحبت‌ها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود.🌱 مهریه من ۱۱۴ سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریه‌ام را بخشیدم.❣ من به او می‌گفتم:از خدا خواستم اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت باشد،ولی اگر مرگ بین ما جدایی می‌اندازد مرگ اول برای من باشد چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم امیدوارم شهادتت در رکاب آقا امام زمان باشد.🥺 می‌گفتم وحید لایق شهادت هستی و او می‌گفت شهادت لیاقت می‌خواهد..💐 💞راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
🪴✨ اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد،میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند .📿 نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد… دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی!😢 حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند! -پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟😳 +خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره .☺️ بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، -پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟🙁 +گفت: چرا . ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم .💐 -گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ +لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!❤️ 💞‌راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
محمد هر بار که ماموریت می‌رفت احساس می‌کردم وداع آخرمان باشد. 🔸گاهی پیش می‌آمد که حرف جدایی را پیش می‌کشید تا عکس‌العمل من را بسنجد، اما باور از دست دادنش آن هم‌ به این ‌زودی خیلی برایم سخت بود. 🔹ساعت پنج و نیم صبح روز سه شنبه اول شهریورماه سال ۹۰ آخرین دیدار ما بود. بعد سحری و نماز عازم رفتن شد. طبق معمول می‌خواستم تا دم در او را مشایعت کنم که مانع شد. شاید می‌خواست چشم در چشم هم نباشیم در لحظات آخر. 🔺بعد از سفارشات همیشگی تو پله ها چندین بار برگشت و من را نگاه کرد. نگاهی که خیلی چیزها را ‌میشد فهمید. هرگز فراموش نمیکنم نگاه معنی داری که‌ نشان می‌داد ماموریت مهم و خطرناکی است و برگشتی‌ در کار نیست. 💞راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦
🍃یک روز که محمد حسن آمده بود تا سری به من و سمیه بزند از او خواستم به منطقه نرود و چند روزی پیش ما بماند اما او می گفت باید بروم. من هم به او گفتم تو نیروهایت را در منطقه بیشتر از ما دوست داری. وقتی این جمله را شنید، نشست و گفت: من به منطقه نمی روم اما از امروز هر کدام از نیروها که شهید شود شما مسئول هستید. وقتی این جمله را شنیدم به او گفتم که برود. شهید طوسی همیشه با حرف هایش مرا متقاعد می کرد.❤️ 💞 راوی 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
••• 🍃دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش. شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.»🪴 منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟»😊 منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود.😍 منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟»❤️ با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب. با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود. 💞راوی 🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ @shahid_amir_haj_amini ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦