6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛
ما اهل کوفه نیستیم ...
برادر #جزینی از بچه های قدیمی و #غواص #عملیات_کربلای_۴بود.
در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن..
*شهید نادر خضری
تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۸/۲۵ (آمل)
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۹/۱۰ (شلمچه)
برگی از خاطرات🥀:
بعد از شهادت برادرش قادر،نادر به اتفاق دوستاناش رفت جنگل.
گزارش رسید نادر شهید شد.پدر و مادرش هم نگران بودند.بعضی از بچه ها تصمیم گرفتند بروند جنگل،جنازهاش را بیاورند.می گفتند:
_اگر امشب جنازه را نیاورند،حیوانات وحشی،جسد نادر را تکه پاره می کنند.
خلاصه آن شب گذشت.فردای آن روز درِ منزل مان به صدا درآمد.رفتم دم در.
_بله؟
_باز کنید حاج آقا! نادرم.
پیش خودم گفتم:«نادر که شهید شد.»
دوباره گفتم:
_شما؟
_نادر هستم؛نادر خضری.
در را باز کردم.راستی راستی نادر بود.ناباورانه نگاهش کردم.نشست.
گفتم:
_نادر!مگر تو شهید نشدی؟تعریف.کن ببینم.
_حاج آقا!مستقیم از جنگل آمدم خانه ی شما.به خانه ی خودم هم نرفتم.
راستش بعدازظهر که رفتیم جنگل،گروهک ها از دل جنگل شروع کردند به تیراندازی.محاصره شدیم.همان وقت تیری به سرعت به سمت من شلیک شد و به تنه ی درختِ کنار من اصابت کرد.گفتم الآن است که به سراغ من بیایند و مرا بکشند.با صدای بلند گفتم:«آخ!مردم.»و بعد خودم را روی زمین ولو کردم.
آنها خیال کردند تیر به من اصابت کرد و کارم تمام شد.جلو آمدند.وقتی دیدند روی زمین افتادهام،بیخیالم شدند و رهایم کردند.همین که هوا تاریک شد،بلند شدم و خودم را هرطوری که بود به جاده رساندم و حالا هم اینجا هستم.
حرف اش که تمام شد،گفتم:
_نادر!خیلی کلکی!
#شهید_نادر_خضری
#عملیات_کربلای_۵
@mahman11