eitaa logo
ابراهیم_آرمان_سیدروح‌ الله
6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
سلام از وقتی آرمان علی وردی و سیدروح الله عجمیان شهید شدندحالم دگرگون شده و هرروز براشون از دلتنگی هام می نویسم رفقای شهیدم دستم رابگیرید تا منم مثل شماپیش حضرت زهرا سلام الله روسفیدشم ارتباط با ادمین @namazeshaab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم... ۴ سال پیش رفته بودم دیدار خدمت حاج خانم حامدی...▪️مادرش میگفت : داشتیم ناهار می‌خوردیم ، فرج یهو گفت : مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام.بهش گفتم فرج لوس نشو ؛ ناهارتو بخور...چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود. .خیلی بی تابی میکردم.۲۰ سال منتظر بودم که فقط یک شب هم شده خوابش و ببینم. تا اینکه یه شب خواب دیدم تو گلزار نزدیک مزارشم.از اون دور مشخص بود که خانمی سر مزارش ایستاده با کلی رزمنده.صدای فرج اومد که برو جلو پیش خانم فاطمه زهرا...سراسیمه رفتم جلو خدمت خانم .بعد از سلام و احوالپرسی ، حضرت زهرا گفت : مادر انقدر بی تابی نکن ؛ پسرت و در راه پسرم دادی مثل سر جدا شد ، اونم پسر منه ؛ ببال به خودت که شدی مادر ، ما انتخاب میکنیم که چه کسی بشه مادر ، همسر ، پدر شهید و ..... بعد گفت میخای جایگاه پسرتو ببینی ؟ گفتم آره، قبرش باز شد و رفتم داخل و فضایی رو که دیدم آرامش عجیبی به وجودم تزریق شد.اومدم بیرون از خانم تشکر کردم و گفتم برم ، حین رفتن دیدم صدای پسرم دوباره اومد و گفت : مامان دیدی گفتم من پسر فاطمه زهرام ...... ✍️ احمدی اتویی . 🌹 شادی روح شهید فرج الله حامدی دلاور قائم شهری لشکر ویژه ۲۵ کربلا و طول عمر مادر شهید صلوات🌹 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... .🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed