eitaa logo
ابراهیم_آرمان_سیدروح‌ الله
6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
سلام از وقتی آرمان علی وردی و سیدروح الله عجمیان شهید شدندحالم دگرگون شده و هرروز براشون از دلتنگی هام می نویسم رفقای شهیدم دستم رابگیرید تا منم مثل شماپیش حضرت زهرا سلام الله روسفیدشم ارتباط با ادمین @namazeshaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهیدانه⚘ خاطره مادر شهید آرمان علیوردی از روز مادر....💔 https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
یہ‌بزرگی‌میگفت؛↓ شڪ‌نڪن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شھیدفڪرڪردی چند‌لحظه‌قبلش‌همون‌شھید‌داشتہ‌بہ‌؛ تو‌فڪر‌میڪرده..💔'!(: https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
یہ‌بزرگی‌میگفت؛↓ شڪ‌نڪن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شھیدفڪرڪردی چند‌لحظه‌قبلش‌همون‌شھید‌داشتہ‌بہ‌؛ تو‌فڪر‌میڪرده..💔'!(: https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
یہ‌بزرگی‌میگفت؛↓ شڪ‌نڪن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شھیدفڪرڪردی چند‌لحظه‌قبلش‌همون‌شھید‌داشتہ‌بہ‌؛ تو‌فڪر‌میڪرده..💔'!(: https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
🕊 روزی شاگـرد ما بود و حال استـاد ما آرمــٰان مـن! آه ای ستاره‌ی همنشیـن خورشیـد! ای قدمگاهت سجده‌گـاه عشـاق اباعبدالله... ای استــاد مـن! ما را در روز محشر محضر مولـی و صاحب‌مـان شفاعت کن... 🔰 استاد سید میرهاشم‌حسینی بر سر مزارشهید آرمـان علـی‌وردی💔 https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
هادی‌ دلها❤️ پلاکش را برای ما جا گذاشت تا روزی بدانیـم از جنس ما بود، هویتش خاکی بود، اما دلش را به آسمان زد...🌷🕊 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
از اینجا شروع شد...... باران شدیدی میبارید...... ❤️ 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
◇قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو و موقعیت عملیاتی برگزار شد. از قضا بیرون محوطه سربازان در حال برگزاری دوره های مختلف آموزشی بودند. ◇ من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه ای در یکی از سنگرها حضور داشتیم. ◇ اواسط جلسه بود، که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط سنگر افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. ◇لحظات به سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: « آقـــا اِبـــرام …! » ◇بقیه هم یکی یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم؛ ابراهیم روی نارنجک خوابید بود. ◇در همین حین مسئول آموزش وارد سنگر شد؛ با کلی معذرت خواهی گفت: «خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق شما!» 🔻 گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد. ❤️ 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
🇮🇷🇮🇷 مجموعه پـــروفایل بــه نــیابت از رأی میدهم 😍🔖 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
از آن زمان که نگاهم، به نگاه تو گره خورد، تمام آرزوهایم این شده است که کاش میشد دنیا را از قاب چشم های تو دید همان چشم هایی که غیر از خدا را ندید... ❤️ 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed
ابراهیم می‌گفت‌: اگه جایی بمانی که دست اَحَدی بهت نرسه کسی تو رو نشناسه خودت باشی و آقا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره این خوشگلترین شهادته..! ❤️ 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed