eitaa logo
شهید آرمان علی‌وردی
10هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
915 ویدیو
90 فایل
💠 تنها کانال رسمی طلبه‌ ی بسیجی شهید‌ آرمان‌ علی‌وردی 💠 🔰 ارتباط با ادمین @M_ArmaneAziz ولادت: ۱۳ تیر ۱۳۸۰ شهادت: ۶ آبان ۱۴۰۱ 📍مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۰ ، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 #گزارش_تصویری 🔰 بزرگداشت شهید آرمان علی وردی 📍حوزه علمیه مشکات #آرمان_عزیز #شهید_ارمان_علی_وردی #چله_آرمان ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📊 فرهنگ فداکاری 👈 مواردی از فرهنگ بسیجی بر اساس بیانات رهبر انقلاب، در سایت دفتر حفظ و نشر آیت الله خامنه ای 💠 شهید آرمان علی‌وردی: مظلوم واقع شدن برای رهایی بخشیدن به مظلوم ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
بسم الله روایت دیدار - قسمت اول . چند قدمی بیشتر از ساختمون دور نشده بودم که با گفتن "وای" برگشتم به سمت خونه. ماسکم رو فراموش کرده بودم پله ها رو با سرعت بالا رفتم و از اینکه خونه امون طبقه اول ساختمون بود خدا رو شکر کردم. همونجور که گوشه ماسک رو مرتب میکردم در خونه رو مجدد بستم و به سمت ایستگاه اتوبوس سریع قدم برداشتم. اتوبوس صادقیه که از دور پیداش شد، از ایستگاه فاصله گرفتم. جایی برای نشستن نبود، به میله تکیه گاه یکی از صندلی ها تکیه زدم و برنامه تفسیر نور رو باز کردم. آیه شش حجرات: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد.» - چقدر ما به حرفت گوش میدیم خدا، بنده های حرف گوش کن کی بودیم ما؟!! صندلی کنار پنجره ردیف اول نزدیک در که خالی شد، نشستم. با خوندن هر آیه و نکته و پیامش یه دور ایستگاه های باقیمونده تا ایستگاه صادقیه شرقی رو چک میکردم. تو ایستگاه صادقیه شرقی خدا خدا میکردم اتوبوس کوهسار زودتر برسه و گذر زمان هر لحظه اضطرابم رو بیشتر می‌کرد. تو اتوبوس خودمو مشغول خوندن قرآن کرده بودم اما هر ایستگاه تو دلم به راننده التماس می‌کردم اتوبوس رو حرکت بده. از سرما و شدت اضطراب بابت دیر رسیدن پاهام یخ کرده بود. کارت زدم و هزینه رو پرداخت و بدو به سمت میدون قدم تند کردم. ساعت رو نگاه کردم: یا خدا!! باید الان می‌رسیدم!!!! گوشی رو محکم گرفته بودم که اگر بهم زنگ زدن سریع جواب بدم. سرمای هوا اجازه نمی‌داد ماسکمو بدم پایین، از طرفی دویدن با ماسک اونم تو سر بالایی عذاب آور بود. - آقا آرمان، خدایی تو این مسیر رو طی میکردی فقط برا درس خوندن؟؟؟ من بودم صد سال ترک تحصیل کرده بودم!!! به کوچه که رسیدم پلاک ها رو با نگاه بررسی میکردم و تند تند قدم برمی‌داشتم. جمع خانوم های چادری رو که از دور دیدم، کیفمو با یه دست نگه داشتم و دویدم. با هن هن رسیدم و گفتم: من واقعا معذرت میخوام، اصلا دوست ندارم دیر برسم. جدا شرمنده. مسئولمون خیلی آروم با یه لبخند گفت: نگران نباشین دیر نشده. ماسکو کشیدم پایین و با چندتا نفس عمیق اکسیژن هوای سرد آذر ماه رو روونه دستگاه تنفسیم کردم. ضربان قلبم که آروم گرفت ماسک رو برگردوندم روی صورتم. مسئولمون زنگ رو فشار داد. پامو که رو پله های ساختمون گذاشتم زیرلبی گفتم: آقا آرمان، خودمونیم بالاشهرنشین بودیا!! ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
💠آقا عباس، دوست شهید آرمان علی‌وردی عکس هایتان برای شهید ارمان علی‌وردی را جهت انتشار به آیدی زیر بفرستید: @adminarman ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
و همچنان ... آدم یک حالی می‌شود وقتی می‌بیند همچنان تصاویر کاربری خیلی‌ها تصویر شهید آرمان است... دوستی که برایتان گفتم بعد از شهادت ایشان تصمیم گرفت بعد از پانزده سال حضور در هلند محجبه شود هم، تصاویر کاربری‌اش چهره شهید آرمان شده است... حالا معنی حق می‌آید باطل را از بین می‌برد را بهتر درک می‌کنیم. اینکه باطل کف روی آب است. هرچه هیاهو و حباب داشته باشد فرقی نمی‌کند. ماندنی نیست. محو می‌شود. چیزی که می ماند حق است. آب حیات‌بخش گواراست... کسی که تا دیروز تقریبا به سبک مدل‌ها از خود و زیبایی‌های ظاهری‌اش عکس می‌گرفت و تصویر کاربری‌اش می‌گذاشت. حالا نگاهش به خودش و حضورش در این دنیا آرمانی شده است... حالا همه را پاک کرده... عکس شهید آرمان را گذاشته... چند روز پیش که جویای حالش شدم گفت با خودش گفته حتی اگر زشت هم بشوم باز حجاب خواهم گرفت. اما دیدم نه. انگار زیباتر شدم... گفت: در یک گروهی در هلند اعلام کردم که محجبه شدم... چیزی نگذشت که چندنفر در خصوصی بهم تبریک گفتند و نوشتند: ما هم محجبه شدیم... حالا هم دنبال قرار دیدار هستند... کسانی که حتی همدیگر را نمی‌شناختند... چقدر برکت... آیا در همین هم نشانه نیست؟ خون کدام انسان حیات بخش است؟ زندگی بخش است؟ طهارت بخش است؟ کدام انسان با کدام اندیشه حیات و مرگش انسان ساز است؟ و در طول تاریخ یاد و خاطره کدام انسان ها زنده مانده است... شهید سیدمرتضی آوینی ( که خود او هم تحول عمیق در این دنیا را به سمت حق تجربه کرده است...): «شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که بر دیگران حیات می‌بخشند.» ✍️ مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی در فرانسه، هلند و ایران 🇮🇷 ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
بسم الله روایت دیدار - قسمت دوم . وارد خونه شدم. اولین تصویری که قاب چشمم رو پرکرد پدرش بود. پدری که به رسم ادب برای استقبال از مهمونای پسرش دم در ایستاده بود. دیدن شکستن یه مرد، یه مرد دل شکسته که زیر بار یه غم بزرگ اونم غم از دست دادن جوونش قد خم کرده هیچ وقت برام راحت نبود. نتونستم خیلی به اون کوه دل شکسته نگاه کنم یه سلام آروم دادم و با شنیدن جواب آرومی که گرفتم رو گردوندم. چهره مهربون و صبور مادرش از بین بقیه چهره ها بهم نگاه کرد، دست دراز کردم و با گفتن سلام دست مهربونش رو فشار دادم. رو فرش که نشستم یکی از پسربچه های همراهمون به سمت مادرش سه بار گفت داداش آرمان و با هر بار گفتن با انگشت اشاره کوچیکش به سمت یه دیوار اشاره کرد. نگاهم به دیوار مقابل افتاد، عکسش تو بین الحرمین که دست روی سینه گذاشته بود دقیقا روی اولین دیوار ورودی خونه بود. گوشه خونه یه قاب دیگه از همون تصویر بود که با دوتا شمع مشکی احاطه شده بود. به آخرین دیواری که پسربچه اشاره کرده بود نگاه کردم یه پرتره ازش بود. مسئولمون شروع کرد: این دوستان این چهل روز با ستاد همکاری کردن و نذاشتن داغ این شهادت سرد بشه. ما هم دیدیم بهترین هدیه براشون دیدار با شماست. مادر جوون آرمان دهه هشتادی با لبخندی گرم و صمیمی به همه امون نگاه کرد و گفت: ان شاء الله اجر کارتون رو از سیدالشهدا بگیرین. ان شاء الله خودشون دستگیرتون باشن. - اگر اذیت نمیشین در مورد آقا آرمان صحبت کنین برای دوستان. - آرمان خیلی مهربون بود، خیلی. با اخلاص و بی ریا، نمازش یکبار ترک نشد. همه جا بچه ها دورش جمع میشدن، خیلی بچه ها رو دوست داشت. کوچکترین بی احترامی به کسی نکرده بود آرمان زندگی نامه و کتاب شهدا زیاد میخوند و الگو میگرفت. زندگی نامه هر شهیدی که می‌رسید دستش میخوند، کتابخونه اش و کتاباش الان تو اتاقه. با اینکه جوون بود اما تفریحش گلزار شهدا و امامزاده رفتن بود. اجرش شهادت بود. نگاهش رو به فرش دوخت و ادامه داد: کاش یه بار سرمون داد میزد، یه بار رو حرفمون حرف می‌زد... اجرش رو از امام حسین ع گرفت. صدای هق هق آرومی از پشت سر به گوشم خورد. بعدتر متوجه شدم صدای هق هق متعلق به کسی بود که مسیر هزار کیلومتری خراسان شمالی تا تهران رو طی کرد تا به مراسم چهلم شهید برسه... این همت و اراده، این علاقه و سوز به گفته یکی از خانوم ها همه به خاطر نوری بود که شهید تو این برهوت دنیا به دلامون انداخت، اون نوع شهادت اون اندازه غریب بودن ما رو مستقیم برد کربلای سال ۶١ و سوختیم و سوختیم و سوختیم... خانومی که پشت سرم روی مبل نشسته بود به درخواست خانم مسئول قرائت سوره یس رو شروع کرد. یه کمی به سمت چپ چرخیدم که پشتم به قاری قرآن نباشه که نگاهم به عکس آرمان هفده هجده ساله ی روی یکی از قفسه های ویترین دیواری کنار آشپزخونه افتاد. زیرلبی خوندم: هرگوشه نشانی از تو، عکس تو در هر اتاق خانه... خانوم قاری با اشاره به اینکه بهتره قرآن رو با معنی بخونیم، هر آیه رو بعد از خوندن خیلی خودمونی معنی میکرد: (معنی دقیق آیات آورده شده) * (سرانجام او را شهيد كردند) به او گفته شد: به بهشت وارد شو. گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا بخشيد و از گرامى داشتگان قرارم داد. * پس چرا سپاسگزارى نمى كنند؟ * گويند: واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟ اين همان است كه خداى رحمان وعده داد و پيامبران راست گفتند. نگاهم به عکس روی دیوار خیره مونده بود که با "چرا شکر نمی‌کنید" اشک جلوی دیدم رو گرفت. سرمو انداختم پایین، با انگشت اشک رو از گوشه چشمم پاک و فین فین کنان از ادامه پیدا کردن جریان اشکی که منتظر یه جرقه برای جاری شدن بود جلوگیری کردم. صدای صلوات که بلند شد مادر آرمان گفت: اتفاقا آرمان خیلی میگفت اینجوری قرآن خوندن که فایده نداره، باید معنیشم بخونیم. یه دور که قرآن رو ختم میکرد از نو شروع می‌کرد معنی قرآن رو خوندن. از اول فقط یادمون دادن خودشو بخونیم. دوتا برادر کوچولوی همراهمون بغل دستم به مادرشون تکیه داده بودن و بازی میکردن. آروم دوتا پیکسل با نقاشی آرمان درآوردم و گرفتم سمتشون. مادرشون گفت: آخی عزیزم... دستتون درد نکنه. لبخند زدم و با یه خواهش میکنم نگاهمو به سمت مادر مهربون آرمان چرخوندم. داشت آروم با خانم مسئول صحبت می‌کرد، صدا رو سخت می‌شنیدم: با اینکه دوازده سال با هم تفاوت سنی داشتن ولی با هم کشتی میگرفتن و بازی میکردن... جلوش نقش بازی میکنم حالم خوبه و چیزی نشده... داریم برای هم نقش بازی می‌کنیم... و با سر اشاره به اتاقی زد که بابای آرمان از همون اول دیدار رفت توش و در رو بست. چهره ماتم زده و ناله مظلومانه برادرش تو ذهنم تکرار شد: «داداشم خیلی خوب بود، خیلی مهربون بود...» چقدر دلم میخواست میدیدمش... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فعالیت جهادی برای شهید آرمان علی‌وردی ❤️ به نیّت تو خیرات میکنیم... عکس، فیلم و دلنوشته های خود را برای شهید آرمان علی‌وردی به آیدی زیر بفرستید: @adminarman ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
رفیقِ شهیدم 🖤 برایِ ما دُعا کن بنده یِ خوب خدا بشیم مثلِ شما با یاحُسین زائر کربلا بشیم🖤💔🥀 رفیقِ شهیدم 🥀 از وسعت لبخند توست ڪه جـان می‌گیرد زندگی بگذار لبخندت حال تمام روزهـای مرا خوب ڪند . . 🖤 برای رفتن مظلومانه‌ات 💔 برای رجعت دوباره ات می‌دانیم که می آیی می‌دانیم با سپاهی از شهیدان می‌آیی...🥀🖤 ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
💠مهدی و محمد و حسین ابدی، دوستان شهید آرمان علی‌وردی ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ اشک های مادر شهید مختار زاده برای مادر شهید آرمان علی‌وردی... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
❤️ یاد تو در حرم امام رئوف ❤️ ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📸 #گزارش_تصویری مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و یادبود شهید آرمان علی‌وردی سخنران: ◾حجت‌الاسلام سید جلال‌ موسویان بامداحی: ◾کربلایی حسین طاهری 📍هیئت فدائیان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها #آرمان_عزیز #شهید_ارمان_علی_وردی ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy