فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تا امر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
#سلام_حضرت_خورشید💖
#امام_زمان♥
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#صلوات 🍀
🌱______🥀
@shahid_aviiny
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص کریم همینکه درخواست کنید
به شما عنایت میکند ولی «جواد» خود
به دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند...
+ولادت امام جواد(ع) مبارک باد🌸♥️
#عیدتون_مبارک 🌱🌸
🌱______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قهر الهی و انتقام از ظالمان، نه حادثه است و نه یک اتفاق طبیعی. این یک جلوه کوچک از عذاب الهی است. عمارت 35 میلیون دلاری(یعنی حدود 2800 میلیارد تومان) اینگونه تبدیل به زغال می شود!ـ
#امریکا
#عذاب_الهی
🌱______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱🌹 سرود بسیار زیبا میلاد امام جواد علیهالسلام
🎙 سید مجید بنیفاطمه
📎 #امام_جواد
📎 #میلاد_امام_جواد
🌱______🥀
@shahid_aviiny
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کارشناس آمریکایی:
📍میلیاردها دلار برای نسل کشی در غزه خرج اسرائیل میکنیم اما عرضه خاموش کردن یک آتش سوزی را نداریم...
🔴 #بیداری_ملت
🌱______🥀
@shahid_aviiny
#پارت_پانصدو_هشتادو_نهم🦋🥀
با قول وقراری که با دا گذاشتم بی تابی نکند باعبدالله و هدی راهی مشهدشدیم. به مشهدکه رسیدیم. ازاطلاعات راه آهن آدرس بیمارستان راپرسیدیم ویک راست به آنجارفتیم. بیمارستان تقریبا بیرون شهرو اسمش کامیاب بود. جلوی دربیمارستان که رسیدیم دیدم خیلی شلوغ است وهیچ کس رابه داخل راه نمی دهند. رفتم جلو. بانگهبان👮♀صحبت کردم وگفتم که بار اولم است مشهدمی آیم. هیچ کس همراههمان نیست. منم و مادرم واین دوتابچه.آمدیم که ازاوضاع برادرم خبری بگبریم. نگهبان به دا وبچه ها انداخت وگفت:🙁
باشه. ولی دوتایی تون با هم نه. یکی، یکی بروید.
چون از وضعیت منصور اطلاع درستی نداشتم، نگذاشتم اول برود. بچه ها راپیشش گذاشتم ورفتم توی بخش، با اینکه درتمام طول راه به دا می گفتم: اونجا رفتیم گریه😭نکنی منصور حساسه اعصابش خردمی شه، بقیه مجروحین هم روحیه شون خراب می شه، ولی به محض اینکه رفتم توی اتاق و منصوررا روی تخت دیدم، نتوانستم خودم راکنترل کنم.
بی اختیار اشک هایم😢سرازیرشد. بازخیلی خودداری کردم. رفتم منصور رابغل🫂کردم وبوسیدم. منصورخیلی ازبین رفته و لاغرشده بود. بااینکه می دانستم دا بیرون منتظراست اما دلم نمی آمد منصورراترک کنم. کنارش نشستم. گفت: با کی اومدی؟
گفتم: با دا. هدی و عبدالله راهم آورده ام.
ناراحت😔شدو گفت: چرا این همه راه، دوتایی آمدید؟
گفتم: طاقتمون نمی گرفت نیاییم.
درهمین بین یکی ازپرستارها👩⚕که وارداتاق شد، منصور ازاو خواهش کرد دا وبچه ها رابیاورد. پرستار رفت و باآن هابرگشت. گریه های😭دا نرسیده به اتاق شروع شد. هرکارمی کردم نمی توانستم ساکتش کنم. گریه های او باعث می شدبغضم سربازکند. دامی خواست ساکت شود امانمی توانست ازگریه کردن که خودداری می کرد دست هایش می لرزید. لب هایش می لرزید وبی صدا اشک هایش عین سیلاب فرو می ریخت. ماکنار منصورماندیم تااذان ظهر. بعد محترمانه ازما خواستندبیمارستان راترک کنیم. رفتیم حرم. زیارت کردیم و نمازجماعت خواندیم. بعدازبازار غذاخریدیم. همانجاخوردیم ودوباره رفتیم بیمارستان. بعداز ملاقات دوباره منصور، تازه به فکر اتاق و جای ماندن مان افتادیم. شهریور ماه بود ومشهدپراز زائرومسافر. هرچه مسافرخانه و هتل اطراف حرم حضرت رضا🥀بود گشتیم. همه جا پربود. خورشیدکم کم داشت غروب می کرد وسردی هوا بیشتر...
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد....
#داستان_شب
#شبتون_حسینی 🌸
🌱______🥀
@shahid_aviiny