.
♨️ منابع خبری از هدف قرار گرفتن پایگاه اشغالگران آمریکایی در میدان نفتی العمر خبر میدهند.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرکت جالب و جوانپسند آقا در لحظه ورود😍
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ واقعا عجیبه که رهبری داره کارهای دولت رئیسی رو بیان میکنه!
👆در یه دقیقه، ٢۰ عملکرد برجسته دولت را برشمردن...
📲📱ما مریدان حضرت آقا اقلاً نشر بدیم.
⛔️ در کار انعکاس رسانه ای عملکرد دولت انقلابی، واقعا ضعیف عمل شده...
مشارکت_حداکثری_درانتخابات
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 قبلا رای دادیم. اوضاع چطوری شد؟
🔉 استاد قرائتی
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
#روایت_کرمان
"_فاطمه، فاطمه.."
💥راه که میرفت پایش کمی لنگ میزد؛
همان روزِ حادثه آسیب دید.
سرش را پایین انداخته بود. نمیدانم مثل ما حرفهای دایی صوفی را گوش میداد یا به چیزی فکر میکرد،
اما سوالمان را با نجابت جواب داد؛
میگفت دستش در دست محمد بود.
لحظهی انفجار، گوش هایش را محکم گرفت و خودش را روی زمین انداخت.
سعی کرد شوهرش را هم روی زمین بخواباند.
وقتی به خودش آمد، آدمهای زیادی جلویش افتاده بودند. بدنهایی تکه تکه و آغشته در خون.
🥺محمد را دید که در لحظات آخر اسمش را صدا میزد؛ "فاطمه، فاطمه".
بعد از آن هم دهانش کف کرد و چشمانش سفید شد.
ترکشهای توی کمرش را دیده بود.
دیده بود که محمد را پشت وانت گذاشته بودند؛
خودش را هم به دلیل آسیبدیدگیاش به بیمارستان شهید باهنر فرستادند.
اما فاطمه از بیمارستان فرار کرد!
پیاده، با همان پای مجروح، بیمارستانهای شهر را به دنبال محمد میگشت.
تا اینکه بالاخره ساعت یک شب سراغ سردخانه رفت؛
🖼عکس محمد و مریم و متین را آنجا نشانش داده بودند.
همهی اینهارا صبورانه میگفت.
نمیدانم بُهتزده بود یا مقتدر،
اما فاطمه گریه نمیکرد..
🥀 همسر شهید محمد تاجیک(شهدای افغانستان)
📝راوی: زهرامومنی
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
کف خیابان🇵🇸
#روایت_کرمان "_فاطمه، فاطمه.." 💥راه که میرفت پایش کمی لنگ میزد؛ همان روزِ حادثه آسیب دید. سرش
#روایت_کرمان
"بارِ امانت"
🌹گل سرخی را که محمد روز زن برایش هدیه گرفته بود، نشانمان داد. تک شاخهای سالم و پیچیده شده در ربان.
وقتی برای کمک رفتیم اتاقِ پشتی تا چای بیاوریم، نوشتهی روی دیوار توجهمان را جلب کرد.
"عشق محمد فاطی"
معلوم بود خیلی دوستش داشته.
میگفت یک سال و نیم است که زیر یک سقف زندگی میکنند.
فاطمه ۱۸ سالش بود.
حتی قیافهاش با آن موهای چتری و چشمهای مشکی معصوم، کم سن و سالتر هم نشانش میداد؛
اما انگار در همان یک روز قد کشید و چند سال رشد کرد.
بزرگتر شده بود؛
آنقدر بزرگ که حالا میتوانست سنگینی اسم "همسر شهید" را به دوش بکشد..
🥀همسر شهید محمد تاجیک(شهدای افغانستان)
📝راوی: زهرامومنی
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
🔻چون گله داریم رای می دهیم ...
_کار زیبای راننده تاکسی
#انتخابات
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ مدیر عامل شرکت دانش بنیان:در حال حاضر دارو های بیماری های خاص در داروخانه ها موجود است.
آفرین به این خانم کارآفرین که نمونه یک زن موفق ایرانی هستن
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻گاهی تعجب میکنم از کودکان غزه ، گویی مردان رزم دیده ای هستند که سالها در میدانهای نبرد جنگیده اند و آموخته اند در بدترین شرایط ترس و دلهره ای نداشته باشند...
#نسل_مقاومت
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب: آمریکاییها باید از شرق فرات بیرون رانده شوند
رئیس جمهور روسیه: ترور سردار سلیمانی نمونه دیگری از شرارتهای آمریکا است.
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii
.
♨️ رادیو ارتش اسرائیل: ارتش نیروهای ذخیره را در غزه کاهش داد و تیپ 646 چتربازان را از خان یونس در جنوب نوار غزه خارج کرد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
کف خیابان🇵🇸
#روایت_کرمان مهمان مشهدی 9 آرام و قرار ندارم، زنگ میزنم به خواهرم که بیاید مراقب بچهها باشد و خو
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 10
وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد. عصر بود و آفتاب بیجان میتابید. صلوات ها و اشکهایم انگار در هم میپیچیدند.
قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند.
من اینقدر از مرده میترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم.
همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟»
گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن»
باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده میشد. هر کاوری را که باز میکردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین میشد. هیچ کدام را درست نمیدیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭
اینطوری نمیشد، باید اسمشان را جایی اعلام میکردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد.
با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم میشنیدم که میگفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان.
تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم».
شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟».
گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی»
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
در انتشار این مطلب کوشا باشیم
https://eitaa.com/shahid_Beyzaii