🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🌷🌾🍁
🍁🌾🍁
🍁🍁
🍁
#دوران_نوجوانی
#راوی_خواهرگرامی
#شهیدمدافع_حرم
#محسن_حججی
می گفت: چی گفتی زهره، یباردیگه بگو! پاتْک؟ ومی خندید، پاتَک روپاتْک خوانده بودم، افتاده بود توی دهان محسن و مسخره ام میکرد، نه که فقط اومارا مسخره کند ، ماهم دستش می انداختیم وقتهایی که جلوی آینه شعر می خواند یا مداحی می کرد ،
به شعروسرود خواندن علاقه داشت ، درکانون مقدادشعر و مداحی
می نوشت برایشان ، دفترچه اش را که می آورد خانه ،جلوی آینه
می ایستاد و میزد زیر آواز ، سینه می زدوراه میرفت و (ممد نبودی ببینی)را میخواند، ماهم دنبالش راه می افتادیم وادایش را در می آوردیم ، از دبیرستان به این طرف فایلهای کامپیوترش را مخفی می کرد ،ولی من بلد بودم چطوری بیاورمشان ،عکسهایش با بچه های دانشگاه را پیدا کرده بودم ، موهایش را مدل زده بود ، باموهای پشت بلند ،اداواطوار هم زیاد آمده بود، خوابیده بودند، سر اون یکی روی شکم اون یکی و...فقط یکجا خوب ایستاده بودند ،عکس دسته جمعی داخل کلاس.
#ثمره_ی_عشق
#ازلسان_همسرمعزز
درایستگاه راه آهن یک عالمه تنقلات خریدیم ،پفک،چیپس،پاستیل،آب معدنی،نوشابه،علی ازدر و دیوار قطار بالا میرفت. تازه می خواست راه بیفتد، هی خودش را می چسباند به در کوپه که باز کنید بروم بیرون ، محسن کارش شده بود اینکه دست علی را بگیرد وازاین سر واگن تاتی تاتی ببرد تا آن سر واگن وبرگرداند .ازتوی کوپه صدایش را می شنیدم که قربان صدقه اش میرفت ، پسرداریم جیگرداریم ، جیگرداریم پسرداریم ،جلوی در کوپه که می رسید میخندیدو میگفت: زهرا بیا از ثمره ی عشقمون فیلم بگیر.
#شوخیهای_باورنکردنی
#راوی_دوست
به همکارانش گفته بود وقتی میرم خونه ی مادرزنم ، اول خواهر زنم میاد دم در ، بغلش می کنم و باهم روبوسی می کنم ، گفته بودند خجالت بکش مگه میشه ؟ همه رو جمع کرده بود وآورده بود دم در خانه ، زنگ زد ، ازپشت آیفون گفت: به اسماءبگید بیاد پایین ، دودقیقه نشد دیدیم صدای غش غش خنده از تو حیاط بلند شد، نگو هیچ کس اینجایش را نخوانده بود ،که اسماء سه ساله باشد.
🍁🍁🍁
🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@shahid_beyzaii