🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🌷🌾🍁
🍁🌾🍁
🍁🍁
🍁
#شرط_نداشتن_حوری
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#محسن_حججی
تا صبح مدام از شهادت حرف میزد واشک می ریخت و می گفت: اگرشهید بشم برای همیشه هستم امااگر بمیرم دیگه نیستم واون وقت نفست بند میاد، من وتو نمی تونیم از هم دور بشیم. ولی باشهادت شاید بشه. برای اینکه از فضا بیرون بیاید گفتم: باشه، فقط با همون شرطهایی که تو ماشین عروس گفتم: حوری موری لغو وسط اشکهایش خندیدو گفت: باشه قول میدم حوری موری لغو
#بی_تاب_تر_از_قبل
چند روز قبل از ماه محرم سال ۹۴ بود که عزم سوریه کرد. خانمش اون ایام باردار بود. به زهرا گفته بود که به کسی نگه داره میره سوریه، مبادا جلوش رو بگیرن. رفت و ۲ ماه اونجا موند و برگشت خانمش میگه: وقتی برگشت، تا منو دید، ی نگاه انداخت و گفت: زهرا! دعا کن دوباره قسمتم بشه انگار بی تاب تر شده بود ، دو تا از دوستاش به نامهای موسی جمشیدیان و پویا ایزدی شهید شده بودند، می گفت: چرا من شهید نشدم؟ حتما یه جای کار اشکال داره.
#نذر_بوسیدن_کف_پای_پدرومادر
میگن هر کاری فکر کنید کرد تا دوباره قسمتش بشه، بره سوریه. نماز مستحبی خوند؛ روزه گرفت؛ ختم قرآن کرد؛ خلاصه هرچی که به ذهنش رسید، انجام داد تا اینکه فهمید باید رضایت مامان زهرا و بابا محمدرضا رو داشته باشه. برا همین شال و کلاه کرد و ۱۰ روز برد مارو مشهدقربون امام رضاعلیه السلام برم که خیلی از مدافعان حرم و حریممون، برات شهادتشون رو از ایشون گرفتن.
خلاصه ۱۰ روز ماه رمضون مشهد بودیم. این ۱۰ روز، تموم مدت تو حرم بود؛ فقط افطار و سحر می دیدیمش، چند روز آخر افطار و سحر هم نمیومد، شب بیست و یکم، دیدم محسنم خیلی بی تابی میکنه، سپردمش به حضرت زینب علیهاالسلام و رضایت دادم که بره نذر کرده بود اگه مامان و باباش رضایت دادن، کف پاشون رو ببوسه.
🍁🍁🍁
🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🌷🌾🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@shahid_beyzaii