«شهادت، شوخی نیست!
قلب آدم را بو میکشند
بوی دنیا و تعلقاتش را داد رهایت میکنند.
میگویند:
بـرو درد بکش؛ پخـته شو،
منیّت رو رها کن...»
🩷📿
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
#جوان_مؤمن_انقلابی #شهید_عباس_دانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
عباس جان، برادر شهیدم!...
•
•
حـق بده مـات شود چشـم؛ تـماشـا داري
هرچه خـوبان همه دارند تـو يكجا داري
•
•
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
#شهید_عباس_دانشگر♥️✨
#زندگیتون_شهدایی
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
هرشهیدے...
نشانیستازیڪراهناتمام؛
یڪفانوس
کهداردخاموشمےشود؛
وحالاتوماندهاے
یڪشهیدویڪراهناتمام...
فانوسرابردار
وراهخونینشهدارا
ادامهبده! 🪔🩷
#شهید_عباس_دانشگر #برادر_شهیدم
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
#نسئل_الله_منازل_الشهداء🪽
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
هدایت شده از کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
رِفیق اونیه ڪه
هَمه جورهِ مواظِبته
مواظِبه راهُ اِشتباه نَرۍ
مواظِبه سقوط نَڪُنۍ
مواظِبه نَلرزِۍ ،
رِفیق اونیه ڪه
هَمه جوره میخاد
تو از خُدا دور نَشۍ!
♥️🫶🏻
#پاسدار_مدافع_حرم #شهید_عباس_دانشگر
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
هدایت شده از کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
أشهَـدُ أنَّ شمـا
زنـده تـر از مـا هستید
مرگ در مسلڪ ققنوس
نـدارد جایـــی!...🫶🏻🧡
#شهید_عباس_دانشگر #برادر_شهیدم
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
شایـد شـــهادت 🕊
آرزوۍخیلۍهاباشـد!🙃
امـابدان !
که جـز مخلصین
کسـۍبهآننخواهدرسید...☝️
کاشبجاےزبان،باعمل
طلب شهادتمۍکـردم ... 😔
آمادهے شهادت بودن
با آرزوی شهادت داشتن فرقدارد
تــا شـــــ⏳ــهادت❤️
#برادر_شهیدم #داداشعـباس
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
هدایت شده از کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
‹🌧↷
شهید نمیشوےاگـر
شبیهترینِ شهدانباشی
شهداخود را لابلاےتاریڪےشب
گم ڪردند
ڪهعاقبتخدا پیدایشانڪرد
و شدندپیداشده ے یار....
خودتراشبیه ترینڪن
تاشهیدتڪنند...❤️
#شهید_عباس_دانشگر #داداشعـباس
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
سال۱۳۹۱بود و دوره کاردانی و کارشناسی را در دانشکده با هم می گذراندیم. در همان روزهای اول می دیدم که عباس دوستان زیادی دارد و بعد از کلاس با دوستانش گپ و گفت می کند. بچه ها خیلی دوست داشتند که با عباس باشند؛ چون او چهره ای جذاب و با معنویت داشت. من هم دوست داشتم که یکی از دوستان عباس باشم اما نمی خواستم خلوت آن ها را بر هم بزنم؛ به همین خاطر دورادور با او در ارتباط بودم. به او پیام می دادم و او هم جواب مرا می داد. سال۱۳۹۴دوره آموزشی به پایان رسید و من به شهر خودم برگشتم اما دلم در دانشگاه مانده بود. نامه ای نوشته بودم و در خواست کرده بودم که در دانشگاه بمانم. هر بار که از شهرستان با عباس تماس می گرفتم، با اینکه سرش شلوغ بود جوابم را می داد و با رغبت کارم را پیگیری می کرد. نظرش تنگ نبود که بگوید دیگران در دانشگاه نباشند! روی منرا زمین نمی زد. تلاش می کرد تا کارم درست شود و به تهران بیام.
همین طور هم شد و من بعد از مدتی، نیروی سازمانی دانشگاه امام حسین علیه السلام شدم و حالا به جای عباس، در همان دفتری که او مشغول فعالیت بود، انجام وظیفه میکنم.
👤به نقل از↓
″ مرتضی امیرخانی ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۲ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
سال۱۳۹۱بود و دوره کاردانی و کارشناسی را در دانشکده با هم می گذراندیم. در همان روزهای اول می دیدم که عباس دوستان زیادی دارد و بعد از کلاس با دوستانش گپ و گفت می کند. بچه ها خیلی دوست داشتند که با عباس باشند؛ چون او چهره ای جذاب و با معنویت داشت. من هم دوست داشتم که یکی از دوستان عباس باشم اما نمی خواستم خلوت آن ها را بر هم بزنم؛ به همین خاطر دورادور با او در ارتباط بودم. به او پیام می دادم و او هم جواب مرا می داد. سال۱۳۹۴دوره آموزشی به پایان رسید و من به شهر خودم برگشتم اما دلم در دانشگاه مانده بود. نامه ای نوشته بودم و در خواست کرده بودم که در دانشگاه بمانم. هر بار که از شهرستان با عباس تماس می گرفتم، با اینکه سرش شلوغ بود جوابم را می داد و با رغبت کارم را پیگیری می کرد. نظرش تنگ نبود که بگوید دیگران در دانشگاه نباشند! روی منرا زمین نمی زد. تلاش می کرد تا کارم درست شود و به تهران بیام.
همین طور هم شد و من بعد از مدتی، نیروی سازمانی دانشگاه امام حسین علیه السلام شدم و حالا به جای عباس، در همان دفتری که او مشغول فعالیت بود، انجام وظیفه میکنم.
👤به نقل از↓
″ مرتضی امیرخانی ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۲ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
میگویند تنها اباذری جسم پاره پاره عباس را دید.
💭 میگفت بچه ها رو قبل رفتن جمع کردم تو اتاقم گفتم ۱۰ نفرید مطمئن باشید که ۲تا۳نفرتون یا شهید میشن یا مجروح، بازهم مصممترینشون عباس بود..
گذشت…
گفت از این جمع همشون هم قسم شده بودن که عباس رو عملیات ها نبرن و کلا مواظبش باشن
این آخرین بار هم خطی که اینا بودن کلا ۸ یا ۹ نَفَر از بچه های دانشگاه امام حسین بودن که عباس خبردار میشه بچه ها وضعیتشون خوب نیست.
عباس و یه نَفَر دیگه با ماشین میرن جلو، یه جایی کنار دیوار پارک میکنه.
وقتی خواستن بیان پایین، با موشک ضد تانک ماشین رو میزنن، تا پیاده بشه “بین در و دیوار” نارنجک منفجر میشه و میسوزه.
حاجی گریه میکرد ،شونه هاش میلرزید…
حاجی گفت من جنازشو دیدم
نه پهلو مونده بود…نه صورت… نه چشم…عباس خوش سیما بود،… سیمای قشنگشم گذاشت و رفت ..
آره حقش بود مثل زهرا (سلامالله) شهید بشه ،تو آتیش ،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی..
••صلواتی بفرستیم به نیابت این شهید عزیز، هدیه محضر حضرت فاطمه سلام الله علیها به امید شفاعتشون
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#شهید_عباس_دانشگر #نسئل_الله_منازل_الشهداء
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک❤️🤲🏻