eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📲| تبلیغات: 🆔| @abo_vesaal74
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
پست اینستاگرامی خواهر شهید به مناسبت سالگرد اعزام‌شهید 🍃❤️| @shahid_dehghan
بسم رب الحسین... _جوون من الان کجاست؟ بارها این سوال رو از مادر شنیدم و بارها با خودم تکرار کردم. محرم ۹۴ هربار سینه زدن جوانها در چیذر را تماشا میکرد، قطره اشکی از گوشه چشمش روی شال عزای تو می چکید و می گفت: _جای جوون من اینجا خالیه، یعنی محمدرضا میاد؟؟ _چی براش دوست داری؟ بیاد؟ _چی بهتر از شهادت؟ اما مادر نیستی تا بفهمی پاره جگرت بین یک مشت وحشی باشه، چه بلایی سر دلت میاد! _چرا جلوی محمد رو نگرفتی؟ اگر اجازه به رفتنش نمی دادی، الان نزدیکت بین این سینه زنها بود... _اونوقت جواب عمه سادات رو چی میدادم؟ دیگه خجالت می کشیدم بگم: اللهم اجعل محیای محیا ... و مماتی ممات محمد وآل محمد... خجالت می کشیدم پا بذارم تو مسیر کربلا... یه جاهایی باید بین دلت و وظیفه ت یکی رو انتخاب کنی... _نترس مامان. محمد هنوز جوونه، خیلی راه داره. هربار مواجه می شدم با لبخند معنی دار مادر، انگار از اول منتظر خبر شهادت بود. بابا میگفت: _ اگر برگشت، الحمدلله و اگر برنگشت، روسفیدم پیش مادر سادات هرچند هنوز کاری برای اربابم نکردم... انقدر از حال مامان مستاصل بودم که یک نیمه شب سر سجاده قرآن را به نیت تو باز کردم شاید دلم آرام گیرد. آیه ای که خداوند برایت زمزمه کرد، دلداری پروردگار بود به مادر موسی: « اذ اوحینا الی امک ما یوحی ان اقذفیه فی التابوت... آن زمان که به مادرت آنچه باید الهام می شد را الهام نمودیم، که او را در صندوق بگذار و به دریا بینداز تا دریا او را به ساحل اندازد تا دشمن من و دشمن او وی را برگیرد و محبوبیتی از سوی خود برتو انداختیم تا همگان به تو‌محبت ورزند و با مراقبت من پرورش یابی» وجد تمام جانم را گرفت. مادر را بیدار کردم و با شوق گفتم: محمد برمیگرده، نگران نباشی ها! نمی دانستم آنچه باید به مادر الهام میشد، شده‌... بی شک دلش گواهی به شهادتت می داد. رعنا جوان من، ماه شب های من، زیباترین درد من، جایت خالی بود تا ببینی شب هایی را که مادر پای سنگ مزارت نشست و گفت: درست گفتی! جوونم برگشت، چقدر روسفید و پرافتخار و ... پر از زخم... نکند نوبت ما که شود، در انتخاب بین دل و وظیفه، عقل بی خرد و بی غیرت، مارا از اربابمان دور کند؟ در این وانفسای جهان برای هم دعا کنیم... ___________________ دل ربایانه دگر بر سر ناز آمده ای/ از دل ما، چه به جا مانده که باز آمده ای؟؟ *عکس مربوط است به آخرین گردش خانوادگی، چند روز قبل از اعزام، مهر ماه۹۴ 💌| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
『🌊』 عکس مربوط به آخرین گردش خانوادگی چند روز قبل از اعزام شهید به سوریه🌱 🗓| مهر ماه 94 •°|🥀 @shah
پست خواهر شهید👇🏻 بسم رب الحسین... _جوون من الان کجاست؟ بارها این سوال رو از مادر شنیدم و بارها با خودم تکرار کردم. محرم ۹۴ هربار سینه زدن جوان ها در چیذر را تماشا میکرد،قطره اشکی از گوشه‌چشمش روی شال عزای تو می چکید و می گفت: _جایِ‌جوونِ‌من اینجاخالیه،یعنی‌محمدرضا میاد؟؟ _چی براش دوست داری؟ بیاد؟ _چی بهتر از شهادت؟ اما مادر نیستی تا بفهمی پاره جگرت بین یک مشت وحشی باشه،چه بلایی سر دلت میاد! _چرا جلوی‌محمد رو نگرفتی؟اگر اجازه به رفتنش نمی‌دادی،الان نزدیکت بین این سینه زن‌ها بود... _اونوقت جواب عمه سادات رو چی میدادم؟ دیگه خجالت می کشیدم بگم: اللهم اجعل محیای محیا ...و مماتی ممات محمد وآل محمد...خجالت می‌کشیدم پا بذارم تو مسیر کربلا... یه جاهایی باید بین دلت و وظیفه ت یکی رو انتخاب کنی... _نترس مامان. محمد هنوز جوونه،خیلی راه داره. هربار مواجه می شدم با لبخند معنی دار مادر، انگار از اول منتظر خبر شهادت بود. بابا میگفت: _ اگر برگشت، الحمدلله و اگر برنگشت، روسفیدم پیش مادر سادات هرچند هنوز کاری برای اربابم نکردم... انقدر از حال مامان مستاصل بودم که یک نیمه شب سر سجاده قرآن را به نیت تو باز کردم شاید دلم آرام گیرد. آیه‌ای که خداوند برایت زمزمه کرد، دلداری پروردگار بود به مادر موسی: « اذ اوحینا الی امک ما یوحی ان اقذفیه فی التابوت... آن زمان که به مادرت آنچه باید الهام می شد را الهام نمودیم، که او را در صندوق بگذار و به دریا بینداز تا دریا او را به ساحل اندازد تا دشمن من و دشمن او وی را برگیرد و محبوبیتی از سوی خود بر تو انداختیم تا همگان به تو‌محبت ورزند و با مراقبت من پرورش یابی» وجد تمام جانم را گرفت. مادر را بیدار کردم و با شوق گفتم: محمد برمیگرده، نگران نباشی ها! نمی دانستم آنچه باید به مادر الهام میشد، شده‌... بی شک دلش گواهی به شهادتت می داد. رعنا جوان من، ماه شب های من،زیباترین درد من، جایت خالی بود تا ببینی شب هایی را که مادر پای سنگ مزارت نشست و گفت: درست گفتی! جوونم برگشت،چقدر روسفید و پرافتخار و... پر از زخم... نکند نوبت ما که شود،در انتخاب بین دل و وظیفه، عقل بی خرد و بی غیرت، مارا از اربابمان دور کند؟ در این وانفسای جهان برای هم دعا کنیم... _______ دل ربایانه دگر بر سر ناز آمده ای/ از دل ما، چه به جا مانده که باز آمده ای؟؟ *عکس مربوط است به آخرین گردش خانوادگی، چند روز قبل از اعزام، مهر ماه۹۴* 💌| @shahid_dehghan