.
.
هو الجواد
.
أَنْتَ الجَوادُ وَأَنا البَخِيل
.
وهَلْ يَرْحَمُ البَخِيلَ إِلّا الجَوادُ
.
مَوْلايَ يامَوْلاي...
.
.
من...
گره های کورِ زندگی ام را...
به تو سپرده ام...
.
دریاب...
.
.
.
🌺 اباصلت که از یاران نزدیک امام رضا بوده است، می گوید:
.
بعد از شهادت #امام_رضا علیه السلام به دستور مأمون زندانی شدم؛ و یک سال در زندان بودم و به هر دری می زدم خلاصی حاصل نمی شد.
عاقبت، شبی که بسیار دلتنگ شده بودم و به ستوه آمده بودم از زندان و دوری و تنهایی، متوسّل شدم به محمّد و آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و #حضرت_جواد را به یاری طلبیدم.
.
هنوز لحظاتی از این توسّل و استمداد و استخلاص نگذشته بود که #حضرت_جوادالائمه را در زندان پیش روی خودم دیدم.
فرمود: «دلتنگ شده ای؟ نه؟»
گفتم: «آری، یابن رسول اللّه.»
فرمود: «برخیز!»
زنجیر از پاهای من گشوده شد. امام دست مرا گرفت و با هم از میان درهای بسته و از مقابل چشمان باز، عبور کردیم. مأمورین به روشنی ما را می دیدند، اما قدرت و توانی برای تحرّک نمی یافتند.
.
وقتی از زندان و مأمورین فاصله گرفتیم، امام فرمود: «دیگر دست آنها به تو نخواهد رسید و چشم تو در چشم مأمون نخواهد افتاد.»
و چنین شد.
مأمون با فاصله کمی از دنیا رفت و من برای همیشه خلاص شدم.
.
راستی!
پیش از خداحافظی از امام پرسیدم: «چرا در تمام این یک سال به سراغ من نیامدید؟ در حالی که من شما را بسیار طلب کرده بودم.»
امام در قالب این سؤال، پاسخ فرمود: «تو کی ما را به #اخلاص طلب کردی و ما نیامدیم؟»
.
چشم من باز شد.
به خودم و به یک سال گذشته ام نگاه کردم، دیدم که جز همان شب آخر در تمام یک سال گذشته، هرگز امام را به اخلاص طلب نکرده بودم.
امام را می خواندم، اما چشم امیدم به دوستانی بود که در دربار مأمون داشتم.
وقتی امیدم از همه بریده شد و تنها امام را ملجأ و پناه یافتم، امام ظهور کرد و پاسخ داد و دست گرفت.
.
🌹منابع:
#عیون_اخبارالرضا - ج 2 - ص 245
#بحارالانوار - ج 50 - ص 52 و ج 49 - ص 300
#آسمانی_ترین_مهربانی - #سید_مهدی_شجاعی - انتشارات کتاب نیستان.
.
.
.
#یا_جوادالائمه_ادرکنی
.
این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد...
بنویسید رضا هم علی اکبر دارد
.
#تسلیت
@Shahid_Dehghan