﷽
#خاطࢪه💚
عاشق دایی های شهیدش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت.
از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت.
در متانت، ادب و مقید بودن، شبیه دایی بزرگش (شهید محمد علی طوسی) بود،
اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش (شهید محمد رضا طوسی) رفته بود؛
طوری که پدربزگش به او میگفت: محمد رضا شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱۳روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
خیلی زود به فکر ازدواج افتاد از همان زمان که دیپلم گرفت.
عید فطر بود و مشهد بودیم،
یکی از دوستانش عقد کرده بود و او هم به فکر افتاده بود و با ذوق عکس دوستش را از داخل گوشی به من نشان داد.
از همان روز زمزمه ازدواج اش بلند شد؛
خیلی وقت ها خجالت میکشید مستقیم مطرح کند پیامک می فرستاد:
یکی ژیلا یکی مژگان پسندد
یکی کوکب یکی مرجان پسندد
من از بس سر به زیر و سر به راهم
پسندم هر که را مامان پسندد
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱۲روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
اولین بارش بود که به هیئتی که دوستش می شناخت می رفتند.
در هیئت از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش،
جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را می شناسند.
از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت.
به عنوان یک بچه هیئتی، قدرت جذب بالایی داشت
و به خاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع ارتباط برقرار می کرد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱٠روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
وقت هایی بود که با دوستان بیرون می رفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزی می کردیم.
او هم همراه بود، اما اگر خانواده اش چیز دیگری می گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می رفت.
به شدت مطیع حرف پدر و مادرش بود؛
هر چه آنها می گفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان
با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آنها بگذرانیم.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۹روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت.
با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد.
حتی عکسش را فرستاد و تأکیید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم.
خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود،
کمکش می کرد جابهجا شود و کارهایش را انجام میداد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۸روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه شهید مطهری کم نمی گذاشت.
با آن که رفقای تهرانی زیادی داشت، اما برایش فرقی نمی کرد.
با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست
و علاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۷روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
هیچ گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی کرد و به شدت مقید و چشم پاک بود.
اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود،
اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می کرد.
اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند، سرش را پایین می انداخت و می خندید.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۶روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
عاشق امام حسین (علیه السلام) بود.تا اسمشان را می شنید، منقلب می شد.
شور حسینی همیشه در وجوش شعلهور بود؛
طوری که خواهرش به او گفت عاشق شده ای؟!
او جواب داد:
عشق فقط یک کلام... حسین علیه السلام!
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۵روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
همیشه از من می خواست دعا کنم که شهید شود.
حتی وقتی دانشگاه بود، پیامک می فرستاد، که مامان یادت نرود دعا کنی شهید شوم.
هربار در جواب می گفتم که نیتت را خالص کن تا شهید شوی!
نیتش را خاص کرد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۴روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
دپو بودیم. به عنوان یک نیروی اطلاعاتی برگشت. دیدم که می خندد. علتش را پرسیدم.
ماجرا را تعریف کرد. گفت حین دیده بانی همرزمش، صدای زوزه تیر می آمد.
سرش را پایین می آورد. اما خبری از تیر نبود.
از دیدهبان پرسید که صدای چیست؟ گفت: تک تیرانداز. با تعجب گفت: پس الان است که ما را بزند.
دیدهبان با آرامش برگشت و گفت: بردش به ما نمی رسد، تیر هایش را پشت هم می زند شاید به هدف بخورد.
از اینکه دشمن بر تلاش بی فایده اش اصرار داشت، خنده اش گرفته بود و شاد بود.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۳روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
دهه محرم در سوریه بودیم.
در "ریف حلب" دو سه شب گردان ما و چند شب گردان او به شکل دید و بازدید هیئت می گرفتیم،این در بین گردان ها رسم بود. یک شب ما مهمان گردان او بودیم. دو حلقه پشت هم تشکیل دادیم و مشغول عزاداری شدیم. ناگهان در تاریکی، شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. کمی خود را جا به جا کردم تا ببینم چه کسی است.
محمد رضا بود. به شدت ضجه می زد و گریه می کرد.
ناگهان به دلم افتاد که او شهید می شود، اما به خاطر روحیه شاداب و پرنشاطش به فکرم خندیدم و به خودم قبولاندم که به این زودی ها شهید نمی شود.
گفتم که او ضد گلوله است، اما سرنوشت چیز دیگری شد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[٢روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
حدود ساعات دو تا سه نصف شب خواب عجیبی دیدم. خانهمان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شده اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند، دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدهام منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند که همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمد رضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan