🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#برشی_از_کتاب📚
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 💔
بعد از نیمههای شب بود که خواب دیدم که خانه ما خیلی روشن است و حتی یک نقطه تاریکی وجود ندارد و من دنبال منبع نور✨ میگردم که این منبع نور اصلا کجاست؟
بعد از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کردم و دیدم دسته دسته شهدایی که من میشناسم با حالت نظامی و سربلند و چفیه در حال وارد شدن به خانه هستند و من هم در شلوغی این همه آدم دنبال منبع نور میگشتم.🍃
بعد برگشتم و دیدم که نور از عکسهایدو تا اخویهایم که روی دیوار بود از قاب عکس اینها منتشر میشود و دیدم برادرم ایستاده و یک دشداشه بلند حریر تنش است و با یک خوشحالی و شعف فراوان و چهرهای نورانی من را با اسم کوچک صدا زد و گفت:
«اصلا نگران نباش! محمدرضا پیش من است»
و دو، سه بار این جمله را تکرار کرد.
من آن شب از ساعت دو با این خواب بیدار شدم و تا صبح در خانه راه میرفتم و اشک میریختم و دعا میخواندم. تا ساعت 8 صبح که دیگر نتوانستم تحمل کنم.
#نقل_از_مادر_بزرگوارشهید🍃
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌷
|@shahid_dehghan