فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چے میتونھ جز غصھ دورے جوونو پیࢪکنھ 😔💔
#امامزمانے
#آقاےغࢪیب
💢تلنگر
✍روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم. پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
💥زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!
#تلنگر🍃
📌 کجا دیده بودمش؟
👤 «چقدر آشناست! کجا دیده بودمش؟» بعد از ظهور، وقتی مردم چهرهٔ مبارک امام زمان رو میبینند اکثراً این سوال رو از خودشون میپرسند.
🤔 اما واقعا ایشون رو کجا دیده بودی؟ شاید وقتی در کوچهای قدم میزدی، ایشون هم در همون کوچه بوده و به تو نگاه کرده. شاید دوست داشته که تو رو پدرانه بغل کنه اما نتونسته. شاید وقتی که دستِ یه محتاج رو گرفتی، نگاهت کرده و به داشتنت افتخار کرده. قطعا اگه از نظرها غائب نبود، خوشحالیش رو میدیدی.
🔆 مولای من! میدونم که سخته فرزند داشته باشی اما فقط از دور تماشایش کنی. این موضوع واسه یه پدرِ معمولی هم سخته چه برسه به پدرِ مهربونی مثل شما.
🔻 همیشه از خودم میپرسم چرا بچههات برات کاری نمیکنن؟ حالِ شما رو نمیدونن یا نمیخوان کاری کنن؟😔🥀
#تلنگر🌿
اوناییم که میرن کافه/رستوران،چیزی سفارش میدن عکسشو میزارن خواستم محض اطلاع بگم کسی که هرروز آب میخوره عکس شیر آب رو نمیزاره فلذا ندید بدید بازی در نیارین🚶🏻♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازلحاظروحۍشدیدننیازدارم!✋🏻
sᴛᴏʀʏ
مداحی آنلاین - ای آرزو ترین بهار .mp3
2.1M
♡••
#حامدجلیلی
اےآرزوترینبهار...
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♥️☘ رمان #خدا_عشق_را_واسطه_کرد ☘♥️
نویسنده : فائزه عبدی
تعداد صفحات : 545
ژانر : #عاشقانه_مذهبی
خلاصه :
دستی به چشمام کشيدم و صاف نشستم ، کمربندمو بستم ، هنوز منگ خواب بودم … سرمو سمت پنجره کج کردم ، نزدیک زمين بودیم ، دوباره گردنمو صاف کردم و اینبار به مسافرای دیگه نگاه کردم … اوه خدای بزرگ ، تقریبا همه خانما بی حجاب شده بودن و به جز من دو خانم دیگه حجاب داشتن … کم کم هواپيما متوقف شد … کمربندمو باز کردم و از جام بلند شدم و مانتومو صاف کردم ، جلو رفتم و از پله ها پایين اومدم ، هوا روشن بود و گرمای آفتاب زیادی اذیتم می کرد
وارد فرودگاه شدم ، ساکمو تحویل گرفتم و راه افتادم ، با چشمام دنبالشون ميگشتم ، که یه دفعه یکی اسممو با لهجه ایتاليایی صدا زد....
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
khoda_eshgh_ra_vasete_kard.pdf
4.35M
خدا عشق را واسطه کرد
به نویسندگی زیبای : فائزه عبدی
تعداد صفحات : 545
ژانر : عاشقانه و مذهبی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰